چند برداشت از زندگی شهید «اکبر قاضی‌زاده»؛

قبل از پایان عملیات، راضی به دیدن فرزند بیمارش نشد/ هزینه وقت تلف کرده اداری را پرداخت می‌کرد

همکار شهید قاضی زاده گفت: یک روز سر زده وارد اتاق شدم، دیدم حاجی دارد مقدار زیادی پول به صندوق می‌اندازد. علت را با اصرار پرسیدم، گفت: «این پول جبران اوقاتی است که شاید از وقت اداری تلف کرده باشم».
کد خبر: ۲۶۵۵۴۶
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۳۹۶ - ۰۲:۲۰ - 11November 2017

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید اکبر قاضی زاده به مدت یک سال در برق منطقه‌ای مشغول به کار بود. در سال 1357 در آزمون دانش‌سرای راهنمایی قبول شد و به همین دلیل از کار خود استعفا داد و به تحصیل مشغول و پس از دو سال، موفق به اخذ مدرک فوق دیپلم در رشته‌ی علوم انسانی شد. از آن پس تدریس را آغاز کرد و در همان زمان مسئولیت مدرسه‌ی راهنمایی «شهدای 24» به او محول شد. پس از مدتی معاونت مدرسه‌ی نوبنیاد علمیه ‌شهید باهنر کرمان را بر عهده گرفت. به سبب موفقیت در کار و اخلاص و جدیتی که از خود نشان داد به عضویت هیات رسیدگی به تخلفات اداری اداره‌ی کل آموزش و پرورش کرمان درآمد و در مرداد ماه 1364 در زمان مدیریت شهید حجت الاسلام «حاج شیخ علی ایرانمنش» مدیر کل وقت آموزش و پرورش کرمان، مسئولیت آموزش و پرورش ماهان را پذیرفت. وی در دوران دفاع مقدس بارها در جبهه‌های جنگ حضور یافت و در تاریخ نوزدهم بهمن ماه 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

برای آشنایی بیشتر با این شهید بزرگوار چند برش از زندگی وی را به روایت همسر و دوستانش می‌خوانید:

همسر شهید: دستگیری در نیمه شعبان

پیش از انقلاب، هر سال در نیمه‌ی شعبان آقای قاضی زاده در روستای قناتغستان جشنی برگزار می کرد که من هم با وی همکاری می‌کردم. یک سال در محل جایگاه، این شعر را نصب کردیم:

عاقبت مهدی، زمام این جهان در دست گیرد

تاج و تخت از این شهنشاهان دون و پست گیرد

کسی این حرکت را گزارش داده بود، از طرف کلانتری محل آمدند آن جایگاه را به هم ریختند و پارچه‌ای که آن شعر رویش نوشته بود را برداشتند و به همراه من و قاضی زاده بردند. پس از بازجویی و شکنجه‌های فراوان مدت پانزده روز، ما را در زندان نگه داشتند و سپس آزاد کردند.

حجت الاسلام دهقانی: غذای کلانتری را پس می‌زد

پیش از انقلاب شب نیمه‌ی شعبان در قناتغستان مامورین او را دستگیر کرده و به ماهان و از آنجا به بازداشتگاه کرمان بردند به مدت پانزده روز نگه داشتند و در این مدت او را مورد آزار و شکنجه قرار دادند، بعدها برای من نقل کرد در مسیری که مرا بردند مقداری بیسکویت خریدم و در این مدت از غذای آن‌ها به هیچ عنوان استفاده نکردم و هر وقت غذا آوردند، آن را پس می‌زدم و همین بیسکویت‌ها این چند روز برایم کافی بود.

پیش از پایان عملیات راضی به دیدن فرزند بیمارش نشد/ هزینه وقت تلف کرده اداری را پرداخت می‌کرد

همسر شهید: یک بسته سوهان جانش را نجات داد

پیش از انقلاب رساله‌ی حضرت امام خمینی (ره) را از قم به کرمان آورد و در بین دوستان توزیع کرد. در یک سفر که ماموران، اتوبوس را متوقف کرده و برای بازرسی وارد اتوبوس شدند، وقتی به او رسیدند، خواستند ساک او را بررسی کنند؛ او ساک را باز کرد و گفت: مشتی لباس بیشتر نیست، چون چشم ماموران به قوطی سوهان افتاد یک بسته سوهان را به آن‌ها تعارف کرد و آنان از گشتن بقیه‌ی ساک منصرف شدند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا تاریخ شهادتش در امور اداری با هم کار می‌کردیم، حتی یک بار از او غیبت نشنیدم، و از موضوع و مسئله‌ای شکایتی ندیدم، در گفتارش پیرامون هر موضوعی که صحبت می‌کرد نام خدا را در اشکال مختلف می‌شنیدم.

حسین دهقانی همکار شهید: سلب علاقه

وی مدتی رئیس آموزش و پرورش ماهان بود. شاید تعجب کنید؛ او از کرمان تا ماهان را با سرویس‌های عمومی می‌رفت در حالی که می‌توانست از ماشین اداره استفاده کند.

با اینکه مسئولیت اداره‌ی آموزش و پرورش را به عهده داشت اما در رفتن به جبهه هیچ گونه مصلحت اندیشی نمی‌کرد. در سفری که قرار شد با هم به منطقه برویم ظهر با خانواده در منزل ما بودند. ناهار خوردیم و برای اعزام به ترمینال رفتیم. خانواده هم آمده بودند، وقتی سوار اتوبوس شدیم دختر یک ساله‌ی وی که هم اکنون پزشک است، گریه می‌کرد و می خواست بغل بابا برود ولی آقای قاضی زاده از گرفتن او خودداری کرد و گفت: «کم کم سلب علاقه بشود.»

همسر شهید: مهم ترین وظیفه‌ی مسئولین از نگاه شهید

او به عنوان یک کارشناس تعلیم و تربیت، حساسیت شدیدی روی یادگیری احکام و اخلاق دانش آموزی داشت. وی بر این اندیشه بود که هر قدر سرمایه گذاری مادی و معنوی بر سر این کار شود ارزش دارد؛ چون آینده را دانش آموزان می‌سازند و هر چه امروز بکاریم فردا درو خواهیم کرد. این امر را از مهم‌ترین وظیاف مسئولین می‌دانست.

ابوالفضل محمدی همکار شهید: توجه به بیت المال

مسئول قسمت تخلفات اداری اداره‌ی کل آموزش و پرورش بود. برای امضای نامه‌ای شخصی پیش او رفتم، گفت: «خودکاری بیاور تا امضا کنم»، گفتم: خودکار که روی میز است؛ گفت: «این متعلق به بیت المال است و نمی‌شود برای کار شخصی از آن استفاده کرد.»

سید حبیب الله علوی همکار شهید: هزینه وقت تلف کرده اداری را پرداخت می‌کرد

زمانی که در هیات رسیدگی به تخلفات اداری سازمان آموزش و پرورش استان کار می‌کرد، صندوقچه‌ای را آورد و گفت: «هر کس از تلفن بیت المال استفاده می کند وجه آن را داخل این صندوقچه بیندازد». یک روز سر زده وارد اتاق شدم، دیدم حاجی دارد مقدار زیادی پول به صندوق می‌اندازد. علت را با اصرار پرسیدم، گفت: «این پول جبران اوقاتی است که شاید از وقت اداری تلف کرده باشم.»

همسر شهید: ماشین تقدیر ما می‌رسد

هشتم ماه محرم بود، قصد داشتیم به روستای قناتغستان، منزل پدر برویم، به همراه شهید به ایستگاه آمدیم، پس از مدتی انتظار به حاجی گفتم: چرا به ماشین‌ها اشاره نمی‌کنی که مسافریم؟ ایشان با کمال خونسردی و آرامش گفت: نگران نباش، آن ماشین که تقدیر است ما را ببرد، خواهد رسید. طولی نکشید یکی از دوستان آمد و پس از احوالپرسی گفت: شما که می‌خواهید به قناتغستان بروید این ماشین متعلق به فلانی است با خود ببرید و به ایشان بدهید، چون خودم فرصت ندارم بروم و تشکر کرد که ما این زحمت را می‌کشیم.

مهدی محبان همرزم شهید: اطاعت امر فرمانده

برای اجرای عملیات دریایی و عبور از اروند باید دوره‌ی آموزشی شنا را در استخر می‌دیدیم. فرمانده‌ به او گفته بود: شما حق خارج شدن از این محدوده را ندارید. وقتی من به ایشان گفتم بیا تا وسط استخر برویم، ایشان جواب داد: «چون فرمانده امر کرده جلوتر نمی‌آیم.»

دوست شهید: منتظر شفاعت شهید هستم

به دلیل آشنایی که در رفع گرسنگی عضلات و دفاع رگ به رگ شدن داشتم، هر گاه بچه‌ها در جبهه با این مشکل مواجه می‌شدند، به من مراجعه می‌کردند. یک روز شهید قاضی زاده که به این درد مبتلا شده بود، به من مراجعه کرد. گفتم که هزینه‌ی ویزیت را باید بپردازی! گفت: «باشه چند می‌شه؟» گفتم: «یک قول.» گفت: «هر چه باشد قول می‌دهم.» گفتم: قول بده اگر شهید شدی مرا شفاعت کنی»، گفت: «قول می‌دهم و اینک منتظر قول شهید هستم.»

پیش از پایان عملیات راضی به دیدن فرزند بیمارش نشد/ هزینه وقت تلف کرده اداری را پرداخت می‌کرد

علی عسکری همرزم شهید: از اجرای مستحبات تا گیر کردن در سیم‌های خاردار

پس از عملیات رمضان با وی همسنگر شدم، تا آنجا که یادم هست به طریقی که بود می‌بایست غسل جمعه‌ی خود را به جا می‌آورد، همیشه با وضو بود؛ نافله‌ها، مخصوصا نافله‌ی شب را فراموش نمی‌کرد.

در عملیات کربلای 4 به جای ام الرصاص به جزیره ماهی رفتم و مجبور شدم شب را تا صبح پشت مانع خورشیدی، خود را نگه دارم. در آن شب چشمم به یک نفر افتاد که در بین سیم‌های خاردار گیر کرده بود، فردا که عقب آمدیم آقای قاضی زاده را دیدم که جلوی دهانش را گرفته. گفتم چی شده؟ گفت: «دیشب من بودم که بین سیم‌های خاردار گیر کرده بودم، گلوله‌ای از طرف دشمن آمد که فقط مماس بر لب‌های من رد شد.»

ابوالقاسم محمدی همرزم شهید: عملیات را ارجع بر خانواده دانست

پس از عملیات کربلای 4 پیش من آمد و گفت: آیا بزودی عملیاتی خواهد بود؟ گفتم: چه کار داری؟ گفت: پدرم در بیمارستان است، اگر بشود بروم او را ببینم، گفتم: چون عملیات کربلای 4 شکست خورده حتما بزودی عملیات خواهد بود، گفت: پس نمی‌روم.

رحیم قاضی زاده برادرشهید: تحمل درد

در عملیات کربلای 4 خمپاره‌ای نزدیک ایشان منفجر شد و تعدادی ترکش ریز به بدنش اصابت کرد که بعد عفونی شد و باعث ناراحتی وی شده بود، ولی تحمل می‌کرد و به کسی چیزی نمی‌گفت. روزی در حالی که مریض بودم حاج اکبر را دیدم، گفت: می بایست برای درمان به کرمان می رفتی. من گفتم شما که به مراتب از من بدتر هستید نمی روید و برای عملیات «کربلای 5» مانده‌‌اید پس چگونه چنین تکلیفی به من می‌کنید. ایشان دیگر چیزی نگفت.

همرزم شهید: بعد از عملیات به ملاقات فرزند بیمارش رفت

در «عملیات بدر» به شهید خبر دادند، فرزندش که خردسال بود دچار پا درد شدیدی نزدیک به فلجی شده، هر چه فرمانده و دیگران اصرار کردند که برو کرمان، گفت: «تا عملیات تمام نشود نمی روم»، ماند و پس از عملیات به کرمان عزیمت کرد.

قسمتی از وصیت نامه شهید

«در دوران خوبی واقع شده‌ایم خداوند را سپاسگزاریم که این لیاقت را به ما داد تا چنین دورانی را درک کنیم. اگر خداوند طول عمر داد باید خدمتگزاری صدیق باشیم و اگر شهید شدم چه سعادتی از این بهتر ... اما تذکراتی را لازم می دانم که یادآوری کنم:

همکاران محترم!

وظیفه مشکل است و مسئولیت خطیر، کسانی که فرزندانشان را به دست شما سپرده‌اند انتظار دارند که آن ها را خوب تربیت کنیم و خوب علم بیاموزیم. همان طور که جبهه سنگر مبارزه با دشمن فیزیکی است، مدرسه سنگر معلم است که با مطالعه و آشنایی به مسائل دینی، خود را بسازی تا بتوانی دیگران را بسازی.

مسئولین محترم!

شهدا پیشتاز اجرای فرامین الهی و گردن نهادن بر موازین شرعی شدند، در اجرای آنچه خداوند آن‌ها را وظیفه‌ی همه دانسته از ما سبقت گرفتند. آن‌ها با خونشان راه را برای شما مساعد کردند تا به دست شما عدالت اجرا شود، تا ضوابط شرعی یعنی قانون، جای رابطه را بگیرد.

اما تو ای دانش آموز!

اما تو ای دانش آموز! همچنان که برادرانت از سنگر مدرسه، علم و تقوا موفق بیرون آمدند و امتحان خود را در صحنه‌ی نبرد حق علیه باطل پس دادند اینک سنگر مدرسه و اسلحه‌ی خود را به تو سپردند و مسئولیت تو را سنگین کردند. رسالت تو خوب درس خواندن و رساندن پیام انقلاب و اسلام به دیگر مستضعفین جهان است. تا زمانی که جبهه‌ها نیاز به نیرو دارد تکلیف است که جبهه‌ها را پر کنید و اگر به دلایل شرعی موفق به شرکت در جبهه نشدید در سنگر مدرسه فعالیت داشته باشید.»

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها