ستاره‌های زمینی؛ روایتی از شهدای یگان ویژه صابرین/ بخش اول

نگرانی شهید احمدی‌پناه از «طی‌الارض» دوست شهیدش/ «یوسف» مست صلوات بود

برادر شهید یوسف فدایی‌نژاد تعریف کرد: یک‌بار شهید مسلم خیزاب با مادرم صحبت کرد و از او خواست خیلی مراقب یوسف باشد، می‌گفت بین بچه‌ها معروف شده است که یوسف «طی‌الارض» می‌کند.
کد خبر: ۲۹۵۱۷۶
تاریخ انتشار: ۲۱ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۵۶ - 11June 2018

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید یوسف فدایی نژاد از نیروهای یگان ویژه صابرین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که در دی ماه سال 62 در روستای سنگر از توابع رشت به دنیا آمد. از نوجوانی در فعالیت های مذهبی و فرهنگی مسجد شرکت می کرد و چون از صدای خوبی برخوردار بود به عنوان یکی از بهترین اعضای گروه تواشیح و قرائت قرآن شناخته می شد.

پس از ورودش به سپاه پاسداران از اولین نیروهایی بود که در یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد. وی سرانجام در دوازدهم شهریور ماه سال 90 در جریان درگیری با اشرار و معاندین در ارتفاعات جاسوسان واقع در شمالغرب کشور به شهادت رسید و پیکرش در بقعه امامزاده سید ابراهیم شهرستان رشت به خاک سپرده شد. در ادامه روایت هایی پیرامون این زندگی و شخصیت شهید را از زبان خانواده و دوستانش می‌خوانید.

مادر شهید: اولین روزی که یوسف و برادرش جواد می خواستند به مدرسه بروند به آن ها گفتم: «قبل از رفتن به مدرسه برای آغاز دوران تحصیل و دانش اندوزی تان غسل مستحبی به جا بیاورید». بعدها یوسف عادت کرده بود که هر روز صبح با وضو به مدرسه برود. موقع رفتن به مدرسه همیشه بچه ها را از زیر قرآن رد می کردم از مدرسه که برمی گشتند با کمک پدرشان وضو می گرفتند و نمازشان را اول وقت می خواندند و بعد ناهار می خوردند.

حق الناس حتی به قیمت یک لگد کردن کفش

برادر شهید: از همان دوران کودکی از گفتن حرف های لغو و بیهوده، دروغ، تهمت و غیبت پرهیز می کرد، مثلا اگر کسی نزد او حتی به شوخی سخنی در مورد فرد غائبی می زد، یا به حرف هایش گوش نمی داد و یا از ادامه سخن آن شخص ممانعت می کرد. از انجام گناهان کوچک نیز اجتناب می ورزید. در هر جمع و محفلی که بود به عنوان بهترین انتخاب می شد، چرا که منظم، آرام، متین و با درایت بود. بارها از قول دیگران شنیده بودم که یوسف چقدر در کارها انصاف و مراعات دارد و برای انجام آن ها احساس مسوولیت می کند.

نگرانی شهید احمدی پناه از «طی الارض» دوست شهیدش/ یوسف مست صلوات بود

طی الارض

برادر شهید: یک روز یکی از همرزمان صمیمی یوسف به نام شهید مسلم احمدی پناه که بعد از شهادت یوسف به شهادت رسید با منزلمان تماس گرفت. او پس از احوالپرسی سفارش یوسف را به مادرم کرد و گفت: «مادر جان مواظب یوسف باشید. این آقا یوسف در بین بچه ها معروف شده و می گویند «طی الارض» می کند! کم می خورد و زیاد بیدار است و خلاصه ریاضت معنوی زیادی به خود می دهد. برایش گاوی، گوسفندی چیزی قربانی کنید.» مسلم به شدت نگران یوسف بود، در نهایت هم یوسف ما در جلوی چشمان مسلم به شهادت رسید. زیبایی این موضوع در این است که فردای همان روز مسلم هم شهد شیرین شهادت را نوشید و هر 2 رفیق در معیت هم به دیدار پروردگارشان شتافتند.

ساده زیستی

همرزم شهید: فوق العاده انسان ساده زیستی بود. پدرش می‌گفت «این آرزو بر دلم ماند که یوسف یک لباس جدید و نو برای خودش بخرد» هر وقت که او را می دیدم با همان پیراهن و شلوار همیشگی بود. چندباری هم که به قم آمده بود من همیشه او را با همان لباس می دیدم. یک ظاهر ساده اما بسیار آراسته و تمیز؛ شاید این ساده زیستی در احوال برخی از شهدای دفاع مقدس نیز وجود داشته باشد ولی باید بپذیریم که موقعیت اجتماعی آن روزها فرق می کرده و روحیه انقلابی مردم و جوی که در آن روزگار حاکم بود، می طلبید مردم اینگونه باشند، اما در این زمانه اگر جوانی مثل یوسف باشد واقعا جای تعجب است، حتی امروز در میان جوان های مذهبی مان هم این روحیه سادگی و ساده زیستی را کمتر داریم. اگر انسان با این دید به این موضوع نگاه کند، به عظمت روح یوسف بیشتر پی خواهد برد.

احترام حتی به کوچکتر از خود

دوست شهید: هرکسی پیشش می آمد به احترامش از جا بلند می شد. بزرگ و کوچکش هم برایش تفاوتی نمی کرد. احترام فراوانی برای همه قائل بود، من هرگز به خاطر ندارم کسی بیاید و او به احترامش از جا بلند نشود. همیشه یک لبخند و تبسم زیبا بر لبانش بود. صدای خنده های یوسف هنوز در گوش من است. یوسف دوستی تکرار نشدنی بود.

نگرانی شهید احمدی پناه از «طی الارض» دوست شهیدش/ یوسف مست صلوات بود

مست صلوات

برادر شهید: به ذکر صلوات بسیار علاقه داشت و هر چه قدر که می توانست به تکرار آن مداومت می کرد، اگر شرایط را مهیا می دید شروع به نوشتن صلوات می کرد و ذکر صلوات را با تمام زیر و زبرهایش به دفعات می نوشت.

مجسم کنید که یک نفر در گوشه ای بنشیند و بارها و بارها ذکر صلوات بنویسد. یوسف مست صلوات شده بود! هر مشکلی که برایمان پیش می آمد و قادر به حل آن نبودیم می گفت: «صلوات راه حل این مشکل است، چند صلوات بفرستید تا آرامش داشته باشید». از صلوات هم سیر نمی شد؛ پس از غسل و وضو، از اول شب، عبا به دوش گوشه ای می نشست و تسبیح هزار دانه اش را که بالغ بر سه متر طول داشت به دست می گرفت و شروع به صلوات فرستادن می کرد.

خنده

برادر شهید: هر وقت که او را می دیدیم خنده بر لب داشت و با این نشاطش به طرف مقابل هم انرژی می داد. یکی از زیبایی های یوسف اخلاق خوبش بود. در خانواده ما همه باهم رفیق بودیم، پدر و مادرم تفاوت سنی زیادی نداشتند و ما هم تقریبا هم سن و سال بودیم. احترام عجیبی به پدر و مادر می گذاشت. حتی آخرین بار کف پای پدرم را بوسید و عازم منطقه شد. در حرف زدنش هم همینطور با محبت بود و ما را با مهربانی صدا می کرد.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار