ستاره‌های زمینی؛ روایتی از شهدای یگان ویژه صابرین/ بخش دوم

شهیدی که نمی‌شد او را ببینی و دل نبندی

«محمد» آدم جذابی بود. یک نوع بی‌ریایی صداقت و اخلاص در رفتار و گفتارش موج می‌زد که هر بیننده‌ای را مجذوب خودش می‌کرد.
کد خبر: ۲۹۵۲۸۸
تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۹ - 12June 2018

شهیدی که نمی‌شد او را ببینی و دل نبندیبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید محمد منتظر قائم متولد شهریور 1363 در شهرستان نکا مازندران بود. وی در جوانی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و به یگان ویژه صابرین نیروی زمینی پیوست. او در شهریورماه سال 1390 در درگیری با اشرار و ضد انقلاب در ارتفاعات جاسوسان غرب کشور به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای شهرستان نکا به خاک سپرده شد. در ادامه روایت هایی از این شهید را می خوانیم.

زولبیای محمد پز

مادر شهید: آن موقع ها که هنوز کم سن و سال بود خیلی به خانه و تنهایی علاقه داشت. در ماه مبارک رمضان خانه یکی از اقوام برای افطار دعوت داشتیم، هرچه اصرار کردم محمد همراه ما نیامد. همه رفتیم و محمد در خانه تنها ماند. وقتی برگشتیم محمد با لبی خندان رو به من گفت: «مادر! برایتان زولبیا و بامیه درست کردم!» از او پرسیدم: «چطوری؟!» محمد باز هم خندید و گفت: «از تلویزیون یاد گرفتم در یک برنامه داشت نحوه درست کردن زولبیا را یاد می داد، منم برایت درست کردم».

آنقدر مهربان بود که ساعت ها وقتش را صرف کرده بود تا برای ما زولبیا و بامیه درست کند! خوشحالی من و پدرش همیشه برایش مهم بود و از خوشحالی ما بی نهایت خوشحال می شد. محمد این اخلاقش را تا آخرین لحظات عمر پر برکتش حفظ نمود.

عشق به ولایت

مادر شهید: همه در تعریف محمد روی یک جمله وحدت سخن داشتند و آن اینکه محمد عاشق مقام معظم رهبری بود. هرچه بزرگتر می شد این عشق و علاقه شدت بیشتری می گرفت. مثل خیلی از هم سن و سالانش سرگشته و بلاتکلیف نبود. نه تنها زندگی اش، که همه حرکات و سکناتش همیشه هدفمند بود. با دیدنش حتی اگر او را نمی شناختی، کاملا متوجه این موضوع می شدی که محمد دارد با عشق حضرت آقا، لحظه به لحظه اوج می گیرد. محمد خوب فهمیده بود که راز رستگاری شهیدان هم عشق به ولایت بوده است.

نمی شد ببینی و دل نبندی

دوست شهید: محمد آدم جذابی بود. یک نوع بی ریایی صداقت و اخلاص در رفتار و گفتارش موج می زد که هر بیننده ای را مجذوب خودش می کرد. معلوماتش بسیار وسیع بود. معلوم بود که خیلی زحمت کشیده و روی خود کار کرده است. نمی شد او را ببینی و دل نبندی! در بین دوستانی هم که داشت با «حسین» از همه صمیمی تر بود و رفاقت بیشتری داشت. حسین هم هرچقدر بیشتر می گذشت بیشتر شیفته سجایای اخلاقی محمد می شد. حتی گاهی وقت ها حسین کار و کاسبی اش را تعطیل می کرد و ساعت ها با محمد به گفت‌وگو می نشست.

تعبیر یک خواب

همسر شهید: بعد از عقد خواب دیدم قطاری با سرعتی بسیار زیاد از مقابل من در حال عبور است. توی قطار پر از عکس شهدا بود و محمد کنار عکس شهدا ایستاده بود. کم کم داشت با لبخند از کنارم دور می شد که همان لحظه از خواب بیدار شدم. وقتی که خواب را برایش تعریف کردم، گفت: «خوب معلومه تعبیرش چیه. من بالاخره شهید می شوم.» از چهار سال زندگی مشترکمان تنها 2 سال در کنار هم زندگی کردیم. محمد هم در دوره های آموزشی شرکت می کرد و هم در ماموریت های مختلف حضور داشت. به همین جهت کمتر همدیگر را می دیدیم. در این مدتی که با هم زندگی کردیم سعیمان بر این بود که به همه چیزهایی که در جلسه اول خواستگاری به هم قول داده بودیم نظیر سرلوحه قرار دادن عشق به خدا و اهل بیت (ع) در زندگی پایبند باشیم و به آن ها عمل کنیم.

فقط سپاه

دوست شهید: محمد تازه دیپلم گرفته بود و هنوز کار خاصی نداشت. یکی از بزرگان شهر چندین بار به او پیشنهاد کار در موسسات و نهادهای مختلف را داده بود اما محمد نمی پذیرفت. همین موضوع باعث شده بود که محبت او به محمد بیشتر شود. محمد می گفت: «فقط سپاه! دلم می خواهد به سپاه بروم». عاشق خدمت در سپاه بود. وقتی ایشان از خاطرات دوران دفاع مقدس برایمان تعریف می کرد محمد با افسوس می گفت: «ای کاش من هم آن زمان بودم.» هرچه زمان می گذشت بینش ها و باورهای محکم محمد بیشتر برای ایشان هویدا می شد. به همین علت مقدمات رفتنش به سپاه را نیز فراهم کرد.

بخشیدن دوست داشتنی

دوست شهید: یک بار وقتی می خواستیم به زیارت امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) برویم محمد را دیدم که عرقچین سبزی بر روی سرش گذاشته است. بی مقدمه به محمد گفتم: «می شود کلاهتان را به من بدهید؟» شک داشتم جواب مثبت بگیرم ولی بی هیچ درنگی گفت: «چشم! برای شما» و کلاه را از سرش برداشت و آن را به من هدیه کرد.

برایم جالب بود و به خودم گفتم: «این پسر عجب معرفتی دارد. تازه یک روز است با من آشنا شده اما کلاهش را به من هدیه داد!» این معرفت را که دیدم کلاه را به او پس دادم که البته ای کاش این کار را نمی کردم. ای کاش امروز و پس از شهادت محمد این یادگاری ارزشمند برایم باقی مانده بود.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها