بزرگ ‌مردان کوچک

یک شهر، یک پسر / روایتی از زندگی اولین نوجوان سیزده ساله دفاع مقدس

بمباران که می‌شد می‌دوید و به مجروحین می‌رسید. با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد می‌رساند و چندباری هم به اسارت دشمن درآمد؛ اما هربار با توسل به شیوه‌ای از دست آنان می‌گریخت
کد خبر: ۲۴۳۵۱
تاریخ انتشار: ۱۰ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۳ - 01August 2014

یک شهر، یک پسر / روایتی از زندگی اولین نوجوان سیزده ساله دفاع مقدس

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از باشگاه خبرنگاران، در هر کشوری شناخت اسطورههای مقاومت، مرور خاطراتشان و شیوه زندگی آنها برای نسلهای آینده یک ضرورت است.

آشنایی با اسطورههای شهادت و مقاومت ایران اسلامی که ویژگی منحصر به فرد ایمان و معنویت را با آمادگی رزمی و دفاعی خود تلفیق کردند برای نوجوانان و جوانان کشورمان، جذاب و مفید است.
 
از همین رو برای درک بهتر شیوه زندگی این عزیزان و رشادتهای این بزرگان بر آن در سلسله گزارشاتی به شناخت شهدای نوجوان این خطه بپردازیم.
 
باشد که در تفهیم روحیه مقاومت برای نسلهای آینده تلاش بیشتری صورت گیرد...
 
شهید بهنام محمدی
 
وقتی شهریور 1359 با شایعه حمله عراقیها، بعضی از اهالی خرمشهر همه زندگیشان را به دوش کشیدند و از شهر رفتند، کسی باور نمیکرد که خرمشهر به دست عراقیها بیفتد. اما بهنام 13 ساله تصمیم گرفت بماند. هم میجنگید، هم به مردم کمک میکرد.
 
بمباران که میشد میدوید و به مجروحین میرسید. با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد میرساند و چندباری هم به اسارت دشمن درآمد؛ اما هربار با توسل به شیوهای از دست آنان میگریخت.
 
برای فریب عراقیها میزده زیر گریه و میگفت: "دنبال مامانم میگردم گمش کردم." رزمندههای ایرانی، خیلی از اطلاعات خود درباره ارتش عراق را مدیون بهنام بودند. چون عراقیها که فکر نمیکردند این نوجوان 13 ساله قصد شناسایی مواضع، تجهیزات و نفرات آنها را دارد، رهایش میکردند.
 
سرانجام 28 مهرماه 59، نزدیک فروشگاه فرهنگیان در خیابان آرش خرمشهر ترکشی به سینه بهنام خورد و قهرمان کوچک خرمشهر، جاودانه شد.
 
آبان ماه سال 1389 هم مسئولان وقت استان خوزستان، به دلیل محل نامناسب مزار شهید "بهنام محمدی" و برای تکریم بیشتر این شهید نوجوان، مزار او را به صورت قالببندی شده به "تپه شهدای گمنام مسجد سلیمان" منتقل کردند.
 
وصیتنامه اولین نوجوان سیزده ساله دفاع مقدس
 
من نمیدانم چه بگویم، من و دوستانم در خرمشهر میجنگیم، به ما خیانت میشود. من میخواهم وصیت کنم هرلحظه در انتظار شهادت هستم. پیام من به پدر و مادرها این است که بچههای خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچهها میخواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند به خدا توکل کنند. پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار