وصیت‌نامه شهید «محسن برهانی»

یک لحظه تمام می‌شوی!

یک لحظه تمام میشی، می‌گویند پایان عمرت شده و تو حیران و سرگردان که چقدر دنیا نامرده! بعد از این همه رنج، هیچ لذتی نچشیده‌ای مثل یک شب تموم شه!
کد خبر: ۲۶۸۶۶
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۶ - 02September 2014

یک لحظه تمام می‌شوی!

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از کرمان، عبد مخلص الهی، فرزند روح الله، «محسن برهانی» در عملیات کربلای 4 در تاریخ 4 دی 65 در سن 17 سالگی به شهادت رسید و پس از 10 سال مفقودیت، در سوم آبان ماه 75 پیکر مطهرش تفحص و پس از تشییع، به خاک سپرده شد. متن زیر وصیتنامه این شهید است:

«همهی ما آدم های ضعیف و پر ادعا یک روزی چشم به جهان گشودیم. شاید در آن لحظه چه قدر هراسان بودیم و بیم ناک. گریه هم می کردیم در جدایی محیط رحم، اشک می ریختیم و حتی جیغ می کشیدیم. هراسان و وحشت زده بودیم. بعد انس گرفتیم و باهاش دل بستیم. قلب هایمان با هم ارتباط پیدا کرد. محکم شد. انگار با یک طناب ضخیم به هم بسته شدند. با همه ی ظاهرش دوست شدیم. رفیق مخلص. بعضی جاها اون نامردی می کرد اما ما همچنان صادقانه پیوند رفاقت را محکم تر می کردیم. جای این که پند بگیریم. بارها بهترین عزیزانمان را از ما گرفت. همان هایی که قبل از ما باهاش دوست بودند. اما درس نگرفتیم. بارها قصد جان خودمان را کرد. اما کجاست پند گیرنده؟

در همین رفاقت ها ندایی طنین افکند. بدنمان را لرزاند. صدا از یک منبع نور می آمد. مطلق نور، چقدر زیبا بود. دلپذیر و دلنشین. خیلی بیشتر از دنیا جذب شدیم. حرف های خوبی می زد. خوبی اش به این بود که هر چه می گفت؛ راست می گفت. حقیقت را می گفت: تو خیلی والاتر و برتر از این ها هستی. عظمت و مقامت به این چند سال نیست. اندازه اش نمی شه، جای نمی گیره، تو از اون بالاهایی، اونجاها که الان مغزت خطور نمی کنه. تو از آن کمال مطلق هستی. این دوستت بد دوستی است. اگر باهاش دوست شدی از تو می بُره، اما اگر پشت بهش کردی بهت رومی آره. تازه این تموم می شه هیچ کدام از مظاهر دلفریبش را بقایی نیست. اونا تمام می شه. پایان می پذیره. باید آن قدر سختی بکشی ناراحت باشی تا چند لحظه ای لذت ببری و بعد هم زود، در آن، پایان می گیره، تموم می شه. خیلی جاها هم بهش نمی رسی، خیطت می کنه و به ریشت می خنده. مسخره ات می کنه، اما تو باز با صداقت به دنبالش می ری، از همه مهم تر یک لحظه تمام می شی، می گویند پایان عمرت شده و تو حیران و سرگردان که چقدر دنیا نامرده! بعد از این همه رنج، هیچ لذتی نچشیده ای مثل یک شب تموم شه!

می گفت: این همه عظمت ها و خلقت ها مسخّر توست، برای توست، از اون اتم با چرخشش تا کهکشان با گردشش، از اون سلول کوچک اما پر از عجایب تا اتحادشون و یک سیستم عجیب تر با تمام عظمت ها و عجایب و خلقت ها، از آنِ توست،آیا رفیقت اجازه می دهد به عظمت هایی که می تونی برسی؟ به خالق تمام این ها که می تونی برسی؟ دلت را به این چند سال خوش می کنی؟ جایگاه تو آن قدر والاست که می تونی مثل خدا بشی، از همه بهتر و والاتر، می تونی بگی"کُن فیکون".

اینقدر والایی می تونی همه پرده ها را بگشایی؛ پرده های غیب، محیط بشی به همه چیز، انگار که جدایی، چرا که با خدایی وصل به الهی.

راست می گفت: بارها دل از دنیا می کندیم و طریق می پیمودیم، اما بازغافل می شدیم. چرا غفلت؟؟ با این همه نور؟؟

توی دستوراتی که داده بود تا آدم بشیم، بعد از بعضی از کلمات یک کلمه خیلی جلب نظر می کرد،جهاد و بعد هم شهادت.

عزم جهاد تمام بندهای تنمان را می گسست؛ زنجیرها را پاره می کرد، آلودگی هامون را پاک می کرد.جهاد ما را با سرعت سیر می داد. می فرستاد اون بالا و یک لحظه بعد،شکفته می شد و انفجاری خونین صورت می گرفت و ما را در یک آن می گسلاند و به اُعلی پیوند می زد. آن وقت دیگه محو بودیم در کمالات خدا، چرا که شهادت" لقاء الله" است.

پیر مرشد ما، راه را بر ما روشن ساخت، تکلیف را معین کرد. تنها وظیفه ی ما جهاد است. به حکم امام خیلی ها عزم کردند و رفتند و جنگیدند، یکی شون هم من، مثل هزاران فرزند دیگری که قدم برداشتند.

پدر و مادر عزیز و مهربانم! می دانم که مرا دوست دارید و می دانم چقدر فراق برایتان دشوار است. حتی احتمال بیماری را در این فراق می دهم، اما همه ی ما برای چیز دیگری آمده ایم و تکلیف من جهاد و در این راه شهادت هم نیز.

این عنایت خاص خداوند بود که با کمال اعجاب، شامل حال من شد تا در این راه گام بردارم و خدا را شکر می گویم که خودش ما را به این راه کشاند و حمد و ثناء که شهادت را هم نصیبم کرد"الحمدالله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله" و شما هم شاد باشید از این رحمت، شکر گویید که توانستید فرزندی پرورش دهید تا در راه احیای دین جان بازد، جانی ناقابل.

پدر و مادر و برادران و خواهر عزیزم! می دانید که چقدر رحمت شامل حالتان شده است. می دانید چه رستگاری در انتظار شماست. امیدوارم ان شاالله که " الله " عنایت و رحمتش را همان گونه که بوده، باز هم باشد و مرا قبول کند. در روز سختی و هراس و وحشت واقعی که جداً انسان ذوب می شود،  به رحمت یکتای رحیم، به اون وعده هایی که خودش داده همه مون رستگار و در جوار رحمتش قرار گیریم.

افتخار بر شماست در دنیا و آخرت. آهای اون هایی که از این عوالم بی خبرید! آیا گمان می کنید دست از فرزند شستن آسان است؟ هیچ چیز، هیچ چیز جز"خدا" نمی تواند این ها را ظاهراً از هم جدا کند. افتخار بر تمام خانواده های محترم شهداء.

عزیزانم خیلی حرف زدم اما این وصیت نامه است، سخن آخر وصیت که انشاء الله محترم است.

عزیزان، من ظاهراً از شما جدا شده اما واقعاً به خدا قسم انشاالله به شما نزدیک تر شده ام.آیا نشنیده اید که روز قیامت همه از هم گریزانند، اما ما به خواست خدا با شادی در کنار یکدیگر هستیم. دیگر از این نزدیک تر؟! خدایا مرا قبول کن هر چند ناشایسته ام، آمین. اما بدانید برای این چیزها به جبهه نیامده ام، هر چند آرزویم، است. فرمان امام وحکم ایشان ما را به جبهه کشاند، به معبد حق. سال های عمر من فدای عمر امام عزیزم، فدای لحظه های عمر رهبرم. وظیفه ی همه ی ما جهاد است. همه بدانند و بیایند به جبهه ها هر چند فکر می کنم آن وقت به یاری الله جنگ به نفع اسلام تمام شده باشد. اما هر وقت جنگی بود، فرمان امام روشنگر راه است. من برای دفاع از آئین مقدس اسلام و جنگ با کفار در جهت کسب رضایت الله به فرمان روح الله آگاهانه و با بینش روشن، عزم جهاد کردم و آرزویم کشته شدن در راه لقاء الله است. وه که چه زیبا پروازی است در بینهایت وجود مطلق و رستگاری واقعی و حقیقی.

والدین محترم و عزیزان و برادران و خواهرم! از شما نور چشمان خواهش می کنم همیشه به یاد خدا باشید. یک آن غفلت نکنید. همیشه ذکری بر لب داشته باشید. این وصیت من بر شما، قبول کنید. مخصوصاً نمازهایتان را با حضور قلب بخوانید، قرآن را با معنی و مفهوم زیاد بخوانید. همه این ها ذکر است. چه بهتر که برای اموات و حتی شهدا باشد، چرا که دستشان کوتاه است. اگر چه خود نتوانستم این گونه باشم، اما شما عامل باشید. دل از دنیا برکنید و عمرتان را یکسر برای خدا بدهید. همه مردم و امت مسلمان این گونه باشند. چرا که رستگاری در این است. به نظر من تمام شهدا مخصوصاً اون هایی که پدر ومادر نداشتند، غریب های مفقوالاثرند.

 به فقیران و بینوایان مخلصانه کمک کنید. هر چه بیشتر بهتر. هر چه انسان علاقه اش به دنیا کمتر باشد، رفتنش ساده تر است.

از برادران و خواهران خواهش می کنم به عنوان وصیت یک شهید که برادرتان است، خیلی درس بخوانید. امیدهای این مملکت شمایید. شماها که مسئولیت و دیانت و شریعت و همدردی امت حالی تان است. برای خدا خیلی درس بخوانید و با درس هایتان به خداوند هر چه بیشتر نزدیک شوید که این ها خودش عبادت واسباب تقرب به حق تعالی است.

ازهمه تان و تمام اقوام و آشنایان طلب بخشش دارم. هر کدام هم هر وقت توانستید برایم نماز قضا ( حتی شکسته) بخوانید و روزه بگیرید و در مزارم بالای سرم قرآن و ادعیه بخوانید و طلب مغفرت کنید.

محسن برهانی»

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار