به بهانه‌ آسمانی شدن بانوی رزمنده؛ «فاطمه تارینگو»

تارینگو از اهالی این روزگار نبود/ رفتن راز غریب همین زندگی است، باید برای رسیدن، رفت

از لابلای فراز و نشیب برگ‌های زندگیش آموختم، صدف از آنچه آزارش می‌دهد، مروارید می‌سازد و او و تمام بانوان فداکار ایران از 8 سال دفاع مقدسمان گنجی ساختند گرانبها که تا همیشه، تاریخ در مقابل بهای آن به احترام خواهد ایستاد.
کد خبر: ۳۰۰۱۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۸ مهر ۱۳۹۳ - ۱۶:۱۸ - 30September 2014

تارینگو از اهالی این روزگار نبود/ رفتن راز غریب همین زندگی است، باید برای رسیدن، رفت

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از ساری، «سمیه اسلامی» پژوهشگر کتاب «بیمارستان جنگی» یادداشتی را در قالب دلنوشته به بهانهی آسمانی شدن بانوی رزمنده؛ فاطمه تارینگو به دفتر خبرگزاری دفاع مقدس در ساری ارسال نموده که در ادامه میآید:

      «ببار ای اشک تنهایی به دامان                     که امشب محفل ما بی چراغ است»

چند سال پیش دست تقدیر مرا برای مصاحبه تاریخ شفاهی جلوی بانوی رزمندهای نشاند که بزرگ بود و به نظر نمیرسید از اهالی این روزگار باشد. اهالی روزگاری که گاه فراموش میکنند آیههای ایمان و ایثار این مملکت را!!!

او را که دیدم و خاطرات شیرینش را شنیدم، با خود اندیشیدم کاش میشد شیرزنان مبارز ایران زمین، روسریهاشان را برمیداشتند تا اهالی این روزگار میدیدند بر شب موهای آنها چند زمستان برف نشسته تا اکنون ما به بهار رسیدهایم.

یادش بخیر! هنوز صدای خندههای شیرینش را به یاد میآورم. هنوز یادم هست که موقع مصاحبه، دست بر زانوهایم می گذاشت و با لهجه ی شیرینی می گفت: ای خانم اسلامی جان!

هنوز تاریخ به خاطر می آورد، وقتی یزید زمان به قصر شیرین حمله کرد، پا پس نکشید و جوانمردانه تا آخرین لحظات سقوط شهر ایستاد و از مجروحان مراقبت کرد. هنوز خشت خشت دیوارهای پادگان ابوذر گواهی میدهند، او و دوستانش اولین سنگ بنای بیمارستان ابوذر را با دست خالی گذاشتند. هنوز منطقه بوی حضورش در جبهه را به باد صبا میسپارد.

آری، در کلاس درس او و تمام بانوان ایثارگر ایران زمین، حتی تخته سیاه هم روسفید شد و من هنوز شرمنده قطره اشک دلتنگیای هستم که از گوشه چشمانش جاری شد، وقتی خبر از نوای یازهرا و یامهدی شهدا در لحظهی شهادتشان روی تخت بیمارستان میداد؛ و من نمی دانستم با چه کلماتی میتوان بغض هزارسالهی قلب او را تسکین داد.

از لابلای فراز و نشیب برگهای زندگیاش آموختم، صدف از آنچه آزارش میدهد، مروارید می سازد؛ و او و تمام بانوان فداکار ایران از 8 سال دفاع مقدسمان گنجی ساختند گرانبها که تا همیشه، تاریخ در مقابل بهای آن به احترام خواهد ایستاد.

وقتی خبر رسید که فصل آخر قصهی زندگیاش را پروانهها به ملکوت خواندهاند، لحظهای بهت و درنگ وجودم را فراگرفت، اما اکنون به تمام آنهایی که دوستش داشتند، دوستش دارند و دوستش خواهند داشت، میگویم که من از لابلای خاطرات او، آن هنگام که از شهدا و شهادت میگفت، معنای این جمله را فهمیدم که رفتن راز غریب همین زندگی است. باید برای رسیدن، رفت.

اما کاش قدر بودن و با هم بودن را بدانیم. چه خوب است یادمان باشد، زمان نمیایستد و لحظهها میروند؛ مثل لحظههای با او بودن که زود تمام شد.

بانو فاطمه تارینگو! اکنون به جبران تمام روزهایی که در جبهه فرصت خوابیدن نداشتی، آرام بخواب؛ و بدان با تمام التماسم، دستها را بالا می برم و از خدای مهربانم میخواهم با شهدا محشور شوی.

و تو که این سطرها را خواندهای! دستهایت را بالا ببر و به پاس زحمات تمام بانوان رنج کشیدهی کشورت بگو: آمین...

انتهای پیام/                                                                        

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
مینا
|
-
|
۱۰:۳۰ - ۱۳۹۳/۰۷/۰۹
0
0
بسیار زیبا
سپاس
نظر شما
پربیننده ها