گفت‌وگوی دفاع پرس با برادر شهید رضا چراغی

گذر زمان دلتنگی‌های ما را بیشتر می‌کند/ شهید دستواره خبر شهادت رضا را به ما داد

روز جمعه ساعت 6 بود که در خانه زده شد. شهید دستواره خبر شهادت را که به پدرم را داد؛ او گفت: من مدتهاست انتظار شهادتش را می‌کشم.
کد خبر: ۴۳۷۰۷
تاریخ انتشار: ۰۲ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۵ - 22March 2015

گذر زمان دلتنگی‌های ما را بیشتر می‌کند/ شهید دستواره خبر شهادت رضا را به ما داد

اشاره: با گذشت 33 سال از شهادت، روزی نیست که سخنی از او در جمع خانواده به میان نیاید. خاطراتش هنوز برایشان زنده است. وقتی از برادرش درباره لحظات شهادت رضا میپرسیم بغض میکند و میگوید رضا برای ما زنده است و تمام لحظات ما با یاد او میگذرد.

به مناسبت سالروز شهادت شهید رضا چراغی فرمانده لشکر 27 محمدرسول الله (ص)، خبرنگار گروه حماسه و جهاد دفاع پرس با محمد چراغی برادر این شهید بزرگوار به گفت و گو پرداخت.

تولد در روستای سه تپه

برادرم در فروردین سال 1336 در روستای سه تپه از توابع ساوه به دنیا آمد. ما 5 برادر و 2 خواهر بودیم که رضا فرزند پنجم خانواده بود. من 2 سال از رضا کوچکتر بودم.

دوران ابتدایی را در یک مدرسه سپری کردیم. او کلاس چهارم و من کلاس اول بودم. ما خانوادهای مذهبی هستیم. پدرم ما را در مدرسه شیخ العراقین واقع در خیابان هلال احمر ثبت نام کرد که به فرایض دینی اهمیت میداد. برادرم مکبر نماز در آن مدرسه بود و صبحها سرصف قرآن میخواند.

خصوصیات اخلاقی

رضا برای پیروزی انقلاب اسلامی و ترویج اسلام از جان مایه میگذاشت. در بحثهای که بین دوستان میشد همیشه حرف حق را میگرفت و اطرافیان را به امر به معروف و نهی از منکر دعوت میکرد.

دوران سربازی رضا مصادف با دوران انقلاب بود. در سال 56 به خدمت سربازی رفت. دوران آموزشی را در شاهرود گذارند و پس از آن به تیپ 92 زرهی اهواز رفت. حسن اقاربپرست فرمانده رضا بود و پس از شهادت هر دو در کنار یکدیگر در بهشت زهرا آرام گرفتند.

با دستور امام (ره) مبنی بر اینکه ارتش پادگانها را خالی کنند، نخست شهید اقارب پرست پادگان را رها کرد و به برادرم پیغام داد که از پادگان خارج شود.

صبح ساعت 6  صبح در خانه به صدا درآمد، در را که باز کردم دیدم رضا به همراه آریای سفید به منزل آمده است وقتی پرسیدم ماشین برای کیست؟ پاسخ داد: «ماشین عمو حسنه». با شهید اقارب پرست رابطه بسیار نزدیک و خوبی داشت و او را عمو حسن صدا میزد.

نقش شهید چراغی در تصرف رادیو

رضا در تیپ 92 زرهی آموزش دیده بود. زمانی که میدان ارگ را تصرف کردند، رضا نقش بسزایی را در تصرف رادیو ایفا کرد.

با برادر بزرگترمان حجت الله (به رحمت خدا رفته است) در راهپیماییها و فعالیتهای انقلابی هر سه با هم شرکت میکردیم.

در 21 بهمن 57 ساعت 4 بعد از ظهر حکومت نظامی اعلام شد. حضرت امام (ره) دستور دادند که حکومت نظامی باید شکسته شود و مردم به پیروی از سخن امام برای تظاهرات به خیابان ریختند. در آن زمان من و رضا در پادگان قلعه مرغی بودیم اسلحه برداشتیم و از پادگان خارج شدیم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به دستور امام به پادگان برگشت.

عضویت در سپاه

با اتمام سربازی در آزمون سپاه شرکت کرد و پس از قبولی در دورههای آموزشیش را در پادگان ولیعصر گذراند. به عضویت گردان 4 درآمد. نیروهای گردان 4 را بعد از تسخیر لانه جاسوسی برای حفاظت از آنجا بردند که رضا هم همراه آنها بود.

با دوستانش قرار گذاشته بودند که به کردستان بروند. جزو اولین گروهی بودند که به روانسر و پس از آن به پاوه، جوانرود رفتند و با فرماندهان شهید بزرگی همچون حاج متوسلیان، همت، کریمی، زجاجی، قوجهای، بروری، کاظمی و شهید دستواره در مریوان آشنا شد.

فرمانده سپاه مریوان حاج احمد بود. در کردستان عملیاتی ایذایی انجام شد به نام محمد رسول الله. این عملیت برون مرزی بود. پس از آن تیپ تشکیل شد به نام 27 محمد رسول الله. با دو گردان تیپ تشکیل شد به نام حمزه سید الشهدا به فرماندهی رضا چراغی و گردان سلمان فارسی به فرماندهی شهید قجه ای.

گاهی اتفاق میافتاد چند ماهی از او خبر نداشتیم

آن موقع اتفاق می افتاد که  چند ماهی از رضا خبر نداشتیم و مثل الان نبود که تلفن باشد و بتوانیم  خبری از وی بگیریم. نهایتاً دو خط نامه می نوشت که من سالمم و فلان جا هستم. بیشتر از این چیزی نمی گفت. اصلاً در مورد سمت و .. صحبت نمی کرد. مادر و پدرم گاهی بی تابی می کردند اما با صحبت برادرهایم آرام می شدند. رضا در عملیات فتح المبین مجروح شد و حدود شش ماه در خانه بود. بعد  خبر رسید که حاج احمد به لبنان رفته و انجا گرفتار شده است. سالها از شهادت رضا می گذرد و همه لحظات با او بودن خاطره بوده است.

اعلام خبر شهادت

شهید دستواره برای مرخصی آمده بود. روز جمعه ساعت 6 بود که در خانه زده شد و مادرم رفت در را باز کرد و آمد و گفت رضا است. شهید دستواره هراسان به خانه آمد. مادرم مرا از خواب بیدار کرد و گفت رضا آمده. دیدم ناراحت است. علت را پرسیدم گفت رضا شهید شده. همینطوری رک و عامیانه گفت رضا شهید شده. برادرانم را بیدار کردم و به پدرم هم خبر دادم. پدرم گفت: «من خیلی وقت است انتظار شهادتش را می کشم».

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار