پیرامون خاطرات سردار شهید «حمید ایرانمنش» از لشکر 41 ثارالله؛

دو برادر عراقی با بغض مرا سرباز امام خطاب کردند

دو برادر عراقی با بغض مرا سرباز امام (خمینی) خطاب کردند و وقتی جیب هایم را گشتند و مهر، قرآن و عکس امام را در آوردند، به صدام فحش دادند و گفتند که این سرباز علی و محمد است.
کد خبر: ۱۱۰۲۱۹
تاریخ انتشار: ۰۶ آبان ۱۳۹۵ - ۰۲:۰۰ - 27October 2016

به گزارش دفاع پرس از کرمان، سال 1334 خورشیدی در «کرمان» در خانواده ای متدین و خانه ای محقر فرزندی پا به عرصه وجود گذاشت که او را حمید نامیدند.

حمید علی رغم مشکلات فراوان تحصیل خود را با موفقیت به پایان رساند. در سالی که توام بود با تحصیل، تجربه های زیادی را جمع کرد.

در سال 1355 به خدمت سربازی رفت اما نتوانست زورگویی و ستم مأمورین شاهنشاهی را تحمل کند و شبانه محل خدمت خود را ترک کرد.

در سال 55 مادرش را از دست داد، چندی بعد پدر نیز از دنیا رفت و او به تنهایی عهده دار مخارج خانه شد. در سال 59 به علت موقعیت کردستان؛ به همراه همرزم خود شهید عربنژاد برای سرکوبی ضد انقلابیون به مهاباد عزیمت کرد و بعد به جبهه های جنگ تحمیلی شتافت. 

شهید ایرانمنش بارها در جبهه از ناحیه پا و کمر مجروح شد و گواه صادق این مجاهدت ها «مدال فتح» است که از طرف آیت لله خامنه ای(مدظله العالی) به دخترش عطا گردید. حمید سرانجام در تاریخ دوم اردیبهشت سال 61 به خیل شهیدان پیوست.

در ادامه می خوانیم خاطره ای شیرین  برگرفته از کتاب چریک

حمید در عملیات فتح المبین، اواخر عملیات بود که مدتی مفقود شد. بعدها از خودش شنیدیم که اسیر شده به قول خودش به خاطر قراردادی که با امام زمان (عج)داشته، او هم نجاتش داده است.

می گفت: در اثر برخورد ترکش خمپاره یا آرپی جی مجروح شدم و از هوش رفتم. فردا ظهر ساعت یازده به هوش آمدم و خودم را در محاصرۀ بیست عراقی دیدم.

ده دقیقه بعد دو سرباز عراقی نزدیک شدند. باز هم احتیاط کردم و خود را به مردن زدم. اما این دو برادر عراقی با بغض مرا سرباز امام (خمینی) خطاب کردند و وقتی جیب هایم را گشتند و مهر، قرآن و عکس امام را در آوردند، به صدام فحش دادند و گفتند که این سربازعلی و محمد است.

به دلم افتاد این لطف امام زمان(عج) است و حرکتی کردم که آنها متوجه شدند زنده هستم. مرا به سنگرشان بردند و غذا دادند. بعضی از عراقیها که فارسی بلد بودند گفتند که به زور آنها را به جبهه آورده اند. دکترشان از دیدن من خیلی ذوق می کرد.

قربان صدقه ام می رفت و حتی پیش از سربازان عراقی مرا معاینه و پانسمان کرد. تمام تنم پر از ترکش بود و دردناک. مرا سوار تانکی کردند تا به عقب منتقل کنند. اما من از خدا خواسته بودم شهید بشوم اما اسیر نشوم. برای همین در یک لحظه وقتی خدمه ی تانک پیاده شدند و دیدم کسی دور و بر تانک نیست از فرصت استفاده کردم و کمی سینه خیز و کمی به حالت دو به سمت سنگرهای خودی آمدم. وقتی بچه ها را دیدم،سر به سجده گذاشتم و خدا را شکر کردم. مرا با هلی کوپتر به بیمارستان اهواز منتقل کردند.

اولین کسی که نوشتن پشت پیراهن یا نوار روی کلاه آهنی را مرسوم کرد

اولین کسی که نوشتن پشت پیراهن یا نوار روی کلاه آهنی را مرسوم کرد، حمید بود؛ با عبارات قشنگی مثل یا زهرا، یا حسین، یا مسافر کربلا. حمید از آن نیروهای استثنایی چند بعدی بود. نظامی بود اما نه آن قدر خشک و مقرراتی که نیرو را بیزار کند یا نه آن چنان خشک مقدس که نیرو را فراری دهد. با این که فرمانده گردان بود، اما اگر واقعاً قرار می شد یک نفر در سپاه کرمان داوطلب رفتن روی مین شود، آن یک نفر حمید بود.

برگرفته از کتاب چریک: پیرامون خاطرات

سردار شهید حمید ایرانمنش فرمانده گردان پیاده از لشکر 41 ثارالله

نظر شما
پربیننده ها