روایت ایران ترابی از جنگ تحمیلی

دست پدر در دست پسر، اما سرش جدا شده بود

یک روز در اهواز پدر و پسری را دیدم که دستشان در دست هم بود و کنار جاده حرکت می‌کردند. ناگهان بر اثر اصابت راکت، سر پدر از بدنش جدا شد اما هنوز دستش در دستان پسر بود و چند قدمی را بدون سر دوید و بعد به روی زمین افتاد.
کد خبر: ۱۲۵۹۵
تاریخ انتشار: ۰۸ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۲ - 27February 2014

دست پدر در دست پسر، اما سرش جدا شده بود

ایران ترابی از نیروهای امدادی دوران ۸ سال جنگ تحمیلی در گفتوگو با خبرگزاری دفاع مقدس بیان کرد: همزمان با یورش صدام به مرزهای خوزستان در جبهه غرب حضور داشتم و ۱۹ مهرماه سال ۵۹ عازم سوسنگرد شدم. زمانی که اعلام شد در خرمشهر جنگ تن به تن آغاز شده است ما در سوسنگرد حضور داشتیم.

وی افزود: خاکریز، سوله و سنگرهای بزرگی آماده شده بود که به عنوان درمانگاه و بیمارستان از آن استفاده میشد. امکانات برای ساخت درمانگاههای مجهز وجود نداشت و بیشتر افرادی که در منطقه خدمت میکردند دانشجوها و یا رزیدنت بودند. البته متخصصین هم حضور داشتند اما وسعت زیاد جبهه و تعداد کم پزشکان، خدمت رسانی را ضعیف کرده بود. در برخی از شهرها پرسنل و نیروهای بومی از بیمارستانها رفته بودند مثلا زمانی که به سوسنگرد رفتیم تنها یک تکنسین بیهوشی مانده بود که آنهم با شنیدن تهدیدات صدام بعد از یک روز از شهر خارج شد.

این نیروی داوطلب دوران دفاع مقدس گفت: این بیان حضرت امام (ره) که فرمودند جبههها دانشگاه است یک واقعیت بود. جبههها طوری نیروها را آموزش داد که به در مقایسه با کلاسهای تئوری دانشگاه موثرتر بودند. ما بیشتر فارغ التحصیل جبههها هستیم. تنها ۶ ماه بود از درس خواندن در رشته بیهوشی گذشته بود که به پاوه رفتم و با شروع جنگ به خوزستان آمدم.

وی بیان کرد: در سوسنگرد شرایط بسیار سخت بود به یاد دارم در حیاط بیمارستانی که مستقر بودیم رو به آسمان کردم و گفتم: خدایا؛ تنها من هستم و پنج جبههای که مجروح میآورند. در نیمههای شب از خدا مدد خواستم چرا که مجروحان دهلاویه، هویزه، پادگان حمید، حمیدیه را به بیمارستان سوسنگرد که پادگان نیز بود منتقل میکردند.

ترابی با اشاره به امدادهای غیبی در دوران دفاع مقدس افزود: با وجودی که تنها چند ماه از شروع درس خواندنم در رشته بیهوشی میگذشت اما دوران جنگ در حد یک متخصص مریض را میخواباندیم تا جراحان کار خود را انجام میدهند.

این امدادگر دوران دفاع مقدس تصریح کرد: رزمندههای جنگهای چریکی وهمرزمان شهید چمران از پشت میزهای دانشگاه و مدارس آمدند و طوری آموزش دیده بودند و عملیات انجام میدادند که دشمن گمان میکرد لشکری در مقابلشان ایستاده است و زمانی که دشمن به جلو یورش میبرد همه باهم منسجم میشدند و در مقابل نیروهای عراق میایستادند. اگر خیانت بنی صدر و برخی درجه داران نبود در همان اوایل جلوی پیشرفت نیروهای صدام گرفته میشد.

وی بیان داشت: شهید رهنمون را نمیشناختم اما اسم او را شنیده بودم. در سوسنگرد شهید رهنمون به همراه دکتر نوربالا و خواهری از اهواز حدود ۵ ساعتی با دکتر رهنمون وهمراهانشان بودیم اینها میگشتند تا جایی را پیدا کنند و امنیت داشته باشد تا بتوانند بیمارستان و درمانگاهی بزنند.

ترابی اظهار کرد: در پاوه دو پرستار به همراه مجروحان در هلیکوپتر به شهادت رسیدند. یکی هم در بیمارستان و یکی دیگر نیز در حال تردد شهید شد. در مناطق جنگی خمپاره میخورد و افراد جراحات شدیدی برمیداشتند. روزی در اهواز به سمت هلال احمر نزد دکتر چمران میرفتیم، پدر و پسری را دیدیم که دستشان در دست هم بود و کنار جاده حرکت میکردند. یک لحظه راکت خورد و سر پدر از بدنش جدا شد. ما که از شیشه نگاه میکردیم و میرفتیم سر که پدر که از تنش جدا شد هنوز دستش در دستان پسر بود و چند قدمی را بدون سر دوید و بعد افتاد.

این امدادگر جنگ تحمیلی افزود: دیدن این صحنهها برای ما هم جدید و هم دلخراش بود و کاری نمیتوانستیم بکنیم. مسیر خرم آباد تا اهواز چندتا ماشین دیدم که راکت خورد و زن وها بچههایی بودند که قریاد میزدند و کمک میخواستند ولی امکان کمک به آنها نبود. نماینده شهید چمران ترکش خورده بود و کمرش دو تکه شده بود و وقتی این را آوردند نصف بدن را دو نفر گرفته بود و نصف دیگر دو نفر دیگر حمل میکردند. از این موارد در جبهه زیاد بود.

ترابی گفت: آن روزها هر کاری روی زمین بود همه انجام میدادند. هرکس کار خود را انجام میداد و اگر کاری هم روزی زمین مانده انجام میداد. من خودم اتاق عمل را نظافت میکردم و حتی برانکارد برای حمل و نقل آماده میکردم. اینطور نبود که بایستیم و نظاره گر باشیم. همه یک هدف داشتند و یک دل بودند.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار