نوروز در سنگر - 1/ سردار جانباز مصطفی باغبانی:

حال علی در تحویل سال الی احسن الحال شد

سریع علی را در آغوش گرفتم. به صورت او نگاه کردم، خون فواره می زد. آن لحظه به یاد مادر و پدرم افتادم که در خانه و در کنار همه فامیل عید نوروز را جشن گرفته‌اند.
کد خبر: ۱۴۴۰۹
تاریخ انتشار: ۰۳ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۷ - 23March 2014

حال علی در تحویل سال الی احسن الحال شد

خبرگزاری دفاع مقدس: هر بهار طعم خاص خود را دارد، درست مثل 8 سال دفاع مقدس که رزمندگان اسلام، آن را با خاطرات خود شیرین کردند.

بهار دفاع مقدس، رویش برگهای غم بر روی شاخسار نگاه مادران و پدرانی بود که چشم انتظار فرزندان امیدشان بودند، بی آنکه بدانند امیدان زندگیشان با تحویل سال، عید را در عرش و بهشت خداوندی به جشن می نشینند.

سردار مصطفی باغبانی متولد سال 1342 در تهران یکی از رزمندگانی است که در سال 59 وارد کمیته شد و در سال 61 به عضویت رسمی کمیته درآمد.

او که جانباز و قطع نخاع 8 سال جنگ تحمیلی است، در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس به بیان خاطرات تلخ و شیرین بهاری خود در جبهه پرداخت.

من به همراه شهید حسن لاجوردی، علی خلخالی، شهیدان رضا و هادی قنبری و شهید علی قاسمبلند وارد کمیته شدیم و پس از تشکیل بسیج، من به عنوان مسئول بسیج کمیته منطقه 10 معرفی شدم.

پس از ورود من به کمیته، مدتی را به عنوان مسئول دفتر علم الهدی بودم. یادم هست او را با یک بیوک ضد گلوله جا به جا می کردم. اما همیشه هراسی به دل داشتم و مراقب کوچکترین رفتار و حرکات اطرافیان بودم تا مبادا اتفاقی بیافتد.

من به بهانه سربازی وارد کمیته شدم. اما قبل از آن مدتی را هم در سپاه مشغول به خدمت بودم که وقتی خواستم دفترچه سربازی را تحویل دهم، آن را با سایر دوستان به کمیته بردیم.

در سالهای اول جنگ، کمیته  دو بار اعزام به جبهه داشت. سال 58 بود که برای اولین بار به منطقه جنوب اعزام شدیم. بار دوم در سال 1363 همزمان با شروع عملیات والفجر مقدماتی بود که به اهواز اعزام شدیم.

نوروز با طعم جنگ

سه، چهار روز مانده بود به عید نورز سال 1361 که در غالب تیپ محمد رسول الله از طریق کمیته وارد مناطق جنوب شدیم. یادم هست که چند روزی به عملیات فتح المبین مانده بود. اما در سنگرهای جنوب هم بوی عید می آمد. ما به منطقه دهلران، تپه چشمه اعزام شدیم که بچه ها سنگرها را جارو می ردند و پتوها و موکتهای سنگر را به چشمه می بردند، می شستند و روی تپهها پهن می کردند تا خشک شود. تقسیم کار که می شد، یکی باید جارو می کرد، یکی باید می شست، خلاصه هر کسی در هر سمتی مشغول کاری می شد.

هادی و سبزههای نوروزی

هادی قنبری روحیه و طبع ظریفی داشت. چند روز مانده به عید متوجه شدیم که بشقابهای روحی که در آن غذا می خوردیم نیست. هر چه سنگر را زیرو رو کردیم نتوانستیم ردی از این بشقاب ها پیدا کنیم که بعد از چند روز هادی، سبزه هایی را به ما نشان داد که در بشقابها بود. گفتم "هادی، چند روزه من دارم دنبال بشقاب می گردم، اونوقت تو تو این بشقابا سبزه ریختی؟". خندید و گفت :" عید به سبزی سبزه اس دیگه".

شهادت در تحویل سال

در عملیات فتح المبین، من به همراه علی قاسم بلند در خط بودیم. از خاکریزی بالا رفته و عراقیها را به رگبار بستیم. اما یک آن، تیربار علی قفل کرد. به سمت او رفتم و تیربار را درست کردم.  در همین حین احساس کردم، سایهای را در سمت راست خود دیدم. خوب که دقت کردم دیدم سرباز عراقی نارنجک بدست منتظر فرصتی برای حمله است. من هم ضامن نارنج را کشیدم و به سمت او پرتاب کردم. در همین حین او هم نارنجکی به سمت ما پرتاب کرد. سنگر گرفتم که در همین حین چند ترکش آن به من اصابت کرد و یک ترکش هم به کمر علی اصابت کرد. علی از درد به خود می پیچید که بلند شد و یک گلوله هم درست به لب پایین او برخورد کرد.

سریع او را در آغوش گرفتم. به صورت او نگاه کردم، خون فواره می زد. وضعیت خیلی بدی بود، خون زیادی هم از خودم می رفت. دوباره آتش دشمن باریدن گرفت. علی رابه ناچار رها کردم و داخل شیاری سنگر گرفتم. آن لحظه به یاد مادر و پدرم افتادم که در خانه و در کنار همه فامیل عید نوروز را جشن گرفته اند. همین طور دلم به حال مادر علی سوخت که الان در این عید نوروز منتظر تلفنی از سوی پسرش است، اما او بی آنکه مادرش بداند به شهادت رسیده است.

گفت و گو از مهدیس میرزایی

نظر شما
پربیننده ها