کمین آخر مردانی که مانع سقوط سرپل ذهاب شدند

کد خبر: ۲۱۶۵۹۰
تاریخ انتشار: ۰۱ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۷:۰۷ - 19February 2017
«کمین آخر» روایت مردانی که مانع سقوط سرپل ذهاب شدندبه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، «کمین آخر» از سری کتاب های «روایت نزدیک» انتشارات روایت فتح است. سری کتاب هایی که بنا دارد وقایع دوران جنگ را روایت کند و بکوشد که به قدر بایسته به خواننده نزدیک باشد. ساده باشد. میان کلمه ها و عبارت های پیچیده گم نشود. بتوان آن را راحت خواند. در عین حال به آن چیزی که روایت می کند، نیز نزدیک باشد. در دل معرکه باشد و کاری کند که هرکس آن را بخواند، احساس کند خودش هم دست کم لحظه ای در دل معرکه بوده است.

«ابوالقاسم وردیانی» نویسنده اثر، درک حماسه آفرینی از خودگذشتگی ها در صحنه دفاع مقدس را کاری بس دشوار می داند با این وجود سکوت در مقابل این عظمت را جایز ندانسته و گفته است: نمی شود و نباید در مقابل این عظمت سکوت کرد. باید گفت و نوشت از ایستادگی مردانی که کوه در مقابل شان کم می آورند و آسمان تکه کوچکی از سقف سنگرشان است و اما بار سنگین این رسالت برعهده کسانی است که سوگند به قلم را باور دارند. انتقال هرچند نارسای این حماسه وظیفه آنان است، تا آیندگان بدانند که سربلندی خود و آزادی مرز و بوم شان را مدیون چه کسانی هستند.»

روی جلد کتاب در توضیحی یک خطی، کمین آخر را روایت حماسه مردانی که مانع سقوط سرپل ذهاب شدند معرفی کرده است.

گزیده ای از بخش های کتاب

در بخشی از این اثر از زبان راویان این کتاب یعنی «مهدی روحانی» و «رضا ارتقائی» آمده است: نسیم خنکی از روی علف های بلند توی دشت می آمد، به صورتم می خورد و خواب را از سرم می پراند. خواستم به دیواره زیر پل تکیه بدهم. نتوانستم. فراموش کرده بودم بی سیم روی پشتم است. آن را باز کردم. گذاشتم کنار، لوله های مهمات آر پی جی. تکیه دادم. خنکی دیوار پل به تنم نشست. پاهایم را دراز کردم. چقدر خسته بودم. چقدر دوست داشتم پوتین هایم را در آورم، اما نمی شد. باید آماده می بودم. زیر پل خیلی تاریک بود. ترکمان با چند تکه کوچک مهمات که همه جا ریخته بود، آتش درست کرد. آن طرف کوله ها نشست و به شعله های کوچک آتش خیره شد. اسماعیلی و ابراهیمی هم در دهنه آن طرف پل انتظار می کشیدند.

در بخشی دیگر این کتاب می خوانیم: به سرعت دویدم و کمی از جاده دور شدم. آرپی جی را به سمت جاده گرفتم و منتظر ماندم. از داخل نشانه گیر، تانک منهدم شده را می دیدم. . تانک های بعدی پشت این تانک متوقف شده بودند. ناچار بودند برای عبور از کنار این تانک بگذرند. به شعله های آتش چشم دوخته بودم. برای زدن تانک بعدی لحظه شماری می کردم. آتش تانک منهدم شده هر لحظه بیشتر می شد. آتش به داخل تانک هم سرایت کرده بود. صدای فریادهایی از داخل تانک به گوش می رسید. ناگهان دیدم که یکی از خدمه تانک خودش را از میان شعله های آتش بیرون کشید.

در قسمت دیگر این کتاب آمده است: ترکمان به سرعت برخاست. نارنجکی را به سمت نیروهای پیاده دشمن پرتاب کرد. نارنجک در بین آن ها افتاد. همه خود را به زمین انداختند. انفجار خاک را کند و به اطراف پرتاب کرد. من هم از فرصت استفاده کردم. بلند شدم. با یک خیز برگشتم. خودم را داخل سنگر انداختم. نمی شد کاری کرد. خروج از سنگر امکان نداشت. اسماعیلی گفت: اگه بفهمن فقط ما موندیم کارمون تمومه! نباید جلوتر بیان! به نوبت میزنیم! یکی رگبار! یکی تک تیر دقیق! اگه اینجوری بزنیمشون می ترسن! اول می زنم!

در پایان تصاویری از روزهای جبهه و جنگ ضمیمه نوشته های کتاب شده است. علاقه مندان می توانند برای تهیه این کتاب به میدان فردوسی، خیابان سپهبد قرنی، شهید فلاح پور، انتشارات روایت فتح مراجعه و یا با شماره 88897814 تماس حاصل نمایند.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار