مریم کاظم زاده روایت کرد

موسسه علمی ضد فلسطینی؛ دلیل اصلی عزیمت چمران از آمریکا به لبنان

شهید چمران تعریف می‌کرد: در یکی از موسسات علمی آمریکا مشغول به کار شدم. یکبار چشمم به خبری که درباره میزان کمک‌های تسلیحاتی و نظامی موسسه خودمان به ارتش اسرائیل و صهیونیست‌ها شده بود، افتاد.
کد خبر: ۲۲۱۰۱
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۵ - 22June 2014

موسسه علمی ضد فلسطینی؛ دلیل اصلی عزیمت چمران از آمریکا به لبنان

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از تسنیم، " مریم کاظم زاده" همسر شهید اصغر وصالی(فرمانده گروه دستمال سرخها) یک خبرنگار بود که از روزهای رزم کشور در جبهههای غرب کشور و غائله درگیری با ضد انقلاب در کردستان تا جبهههای هشت سال دفاع مقدس را در گزارشهایش ثبت میکرد. او تجربه حضور در کنار شهید مصطفی چمران را در غرب کشور را داشت. در میان نقل خاطراتش از آن روهای پرهیاهو به نقل روایتی از زبان چمران در پادگان مریوان در مورد دلیل عزیمتش از آمریکا به لبنان و ترک شرایط خوب کاری آن دوران در "خبرنگار جنگی" میگوید. روایت این خاطره در ادامه میآید:
 
به حق، آن روزها برایم سعادتی بود. من تشنه شنیدن بودم و دکتر چمران سرشار از ناگفتنیها. تنها من نبودم که پای صحبت ایشان مینشستم. فصل تابستان بود و هوای مریوان مناسب. ما جمعی بودیم که تا نیمههای شب در محوطه پادگان پای حرفهای دکتر مینشستیم. چمران مردی تحصیل کرده بود و دکترای فیزیک خود را از دانشگاهی در آمریکا دریافت کرده بود. یک چهره ممتاز و شناخته شده. یکی از شبها ایشان از چگونگی سفر خود به لبنان و ماندگار شدنش در این کشور گفت:
 
«پس از به پایان رساندن دوره دکترا در یکی از موسسات علمی آمریکا مشغول به کار شدم. آن زمان ازدواج کرده بودم و همسرم یک زن آمریکایی بود. یک زن مسلمان و متعهد که از او یک دختر و دو پسر دارم. موسسهای که در آن مشغول به کار بودم، هر از گاهی گزارشی از عملکرد موسسه را منتشر و در بین کارکنان خود توزیع میکرد. هیچ گاه فرصت مطالعه و پرداختن دقیق به این بولتن را نداشتم، تا اینکه در یکی از اوقات بیکاری خود سراغ یکی از همین بولتنها که به تازگی منتشر شده بود، رفتم.

در میان مطالب درج شده چشمم به خبری که درباره میزان کمکهای تسلیحاتی و نظامی که موسسه خودمان به ارتش اسرائیل و صهیونیستها شده بود، افتاد. از طرفی هم دریافتم این کمکها دائمی است. با خواندن این خبر پشتم لرزید. تمام افکارم در هم ریخت. چند روزی با خود کلنجار میرفتم، دائم از خود میپرسیدم چرا باید در سازمانی کار کنم که در خدمت ارتش اسرائیل است. اگرچه با اتحادیه انجمنهای اسلامی در آمریکا همکاری داشتم، اما دلم میخواست دامنه فعالیتم را گسترش دهم.
 
تصمیم گرفتم به طور کلی شیوه زندگی و کار خود را دگرگون کنم و به ازای سالهایی که در آمریکا بودم و با آن موسسه ضد فلسطینی همکاری میکردم، بروم جایی که بتوان با اسرائیل جنگید. کجا؟ لبنان. آنجا که مبارزان فلسطینی حضور داشتند. قضیه را با همسرم درمیان گذاشتم. او درک این واقعیت را  که من در اجرای نقشه خود مصر هستم، داشت. سپس عازم لبنان شدم. آنجا با امام موسی صدر(رهبر وقت شیعیان لبنان) ملاقات کردم. وی از آمدنم به لبنان استقبال کرد. در آنجا ماندگار شدم. خانه و امکاناتی فراهم کردم.

سپس به همسرم نامه نوشتم. او نیز با بچهها آمد. همه فکرم به دنبال  بچههای جنوب لبنان بود و جنبش مبارزاتی امل. آنجا یک یتیم خانه دایر کردم تا به بچههای بی سرپرست رسیدگی کنم. سپس وارد عملیاتهای نظامی شدم. همسرم مدتی دوام آورد و از من خواست تا میان کار و زندگیام یکی را انتخاب کنم. ناگزیر تصمیم گرفتم. به همسرم گفتم:"بچهها اگر مرا میخواهند، میتوانند بمانند، اما برای من هیچ فرقی با بچههای یتیم خانه ندارند. من پدر همه آنها هستم." همسرم با بچهها به آمریکا بازگشت و من در لبنان ماندگار شدم.»
 

نظر شما
پربیننده ها