شهادت با «ردپای دیرین»

کد خبر: ۲۲۱۲۴۵
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۳۹۵ - ۰۷:۱۵ - 14January 2017
شهیدی به «ردپای دیرین»

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، «ردپای دیرین» زندگینامه و خاطرات حجت الاسلام «نادر دیرین» در  168 صفحه است، کتابی که به گفته تدوین گر آن «ناصر ملائی» هر کدام از خاطرات آن دنیایی از معرفت را نسبت به خداوند و صبر و بردباری یک طلبه به خوبی نمایان می کند و مخاطب را به این باور و یقین می رساند که توکل به خداوند متعال و اخلاص در عمل، حلال همه مشکلات است.

ابتدای کتاب به مسجد «یساول» که در منطقه یساول اردبیل قرارداد و پایگاه فعالیت های شهید دیرین است، اشاره دارد. مسجدی که در نهایت 80 شهید را تقدیم اسلام و انقلاب کرده و شهید دیرین به عنوان مسئول پایگاه بسیج ثارلله این مسجد، بسیاری از جوانان را با فعالیت های انقلابی آشنا کرده بود.

کتاب در خاطرات کوتاهی به نقل از دوستان، بستگان، خانواده و همرزمان به زندگینامه شهید می پردازد. هر خاطره شامل چند سطر کوتاه است که خواننده را مشتاق به خواندن خاطره بعدی می کند.

در بخش هایی از کتاب «منیژه والدی» همسر شهید دیرین به بیان خاطرات خود از خواستگاری و ازدواج با شهید پرداخته است. در بخشی از کتاب از زبان منیژه والدی نوشته شده است: کلاس دوم دبیرستان را تازه تمام کرده بودم. شهریورماه سال 1363 برای تعطیلات به تهران رفتم. زمان برگشتن آرام و قرار نداشتم، قلبم داشت از جایش کنده می شد. احساس عجیبی داشتم. وقتی وارد خانه شدم زن داداشم سراسیمه؛ ولی با خوشحال به پیشوازم آمد و مرا در آغوش کشید و گفت: «برایت خواستگار آمده.» از شنیدن این خبر ضربان قلبم تندتر شد. گفت: «نمیپرسی کی هست؟» با اینکه قلبم گواهی می داد باید او باشد، پرسیدم: «کی هست؟» گفت: «زن داداش های نادر دیروز اینجا بودند و تو را برای او خواستگاری کردند. ما گفتیم فردا می آیی، قرار شد فردا شب به دیدنت بیایند.» از همان لحظه اول شنیدن این خبر تا صبح دلشوره عجیبی داشتم و به این فکر می کردم اگر پدر و مادرم راضی نشوند، چه اتفاقی می افتد.

در بخشی از این کتاب از زبان همسر شهید آمده است:

زندگی کردن با نادر باعث شده بود، احساس کنم از هر گناهی پاک شده ام. یادم می آید وقتی مدرسه می رفتم روزی با چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم هر کدام هر گناهی را مرتکب می شویم، در یک دفترچه بنویسیم. هر پنجشنبه گناهانمان را می شمردیم و اگر تعدادشان 10 گناه می شد، فردای آن روز را روزه می گرفتیم تا رفته رفته گناه کردن را ترک کنیم. این برنامه خودسازی را از درس اخلاق آیت الله مشکینی یاد گرفته بودیم. زندگی با نادر برنامه خودسازی مرا کامل کرد و دنیا برایم عشق همراه با ایمان شد.

در قسمت دیگر کتاب از زبان دوست و همرزم شهید می خوانیم:

یک شب بعد از عملات کربلای5 صدایم زد و گفت: «خلیل تحرکات عراقی ها خیلی زیاد شده». گفتم: «اگر شلیک نکنیم، نمی توانند ما را شناسایی کنند» درست در نوک کانال ماهی بودیم. گفت: «چندماه است، آن ها را زیر نظر دارم ولی امروز فرق می کند. قصد حمله دارند». اگر از همان محور حمله می شد خیلی از نیروهای ما به خطر می افتادند. استخاره ای کرد و معنی آیه را خواند: «برای خدا جهاد کنید و از هیچ مشکلی نترسید». درگیری آغاز شد و تمام محور ما که مربوط به «تیپ قائم» بود درگیر شد. لحظه ای پشت سرم را نگاه کردم و دیدم توپخانه، سلاح های سبک و نیمه سبک فعال هستند. حدود ساعت هفت صبح ما را از قرارگاه خواستند. به قرارگاه رفتم. جواد صبور تا مرا دید گفت: «در محورتان چه خبر بود؟» همه چیز را توضیح دادم. خندید و گفت: «لایق تشویق هستید. مخصوصا نادر دیرین به خاطر تصمیم درستش در آن لحظه» با تعجب گفتم: «مگر چه شده بود؟» گفت: «طبق شنود بچه ها، عراقی ها صد در صد آماده حمله بودند که شما پیشدستی کردید».

در قسمتی دیگر از زبان همسر شهید آمده است:

دی ماه سال 1366 بود. نادر از چند روز قبل حال و هوای عجیبی داشت، همین موضوع نگرانی مرا هر روز بیشتر از بیش می کرد. یک شب در خواب دیدم شهید کاظم دیرین برادر نادر در حوض حیاط خانه قبلی که مستاجر بودیم، شنا می کند. از من خواست برایش حوله ببرم. وقتی حوله به دست برگشتم، دیدم نادر هم داخل حوض آب تنی می کند. حوله را دادم و دو نفری رویشان کشیدند. بعد نادر حوله را به من داد.

وقتی خوابم را برای نادر تعریف کردم، گفت: «تعبیرش این است چون من و کاظم با یک حوله خودمان را خشک کرده ایم، من هم انشالله شهید می شوم و تو نیز با شهادت ما صاحب سعادت دنیوی و اخروی خواهی شد».

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار