از خالدیه تا خان‌طومان/ بخش پایانی

کدام شهید برای پدرش روضه علی اکبر (ع) خواند؟/ شهید خاکسپاری شده در سوریه نداریم/ تروریست‌ها مجهز به بمب‌های فسفری هستند

هیچ کدام از رزمنده‌هایی که به شهادت رسیدند، در منطقه عملیاتی سوریه به خاک سپرده نشدند، اما برای اینکه بتوانیم راحت‌تر پیکرهای خودی را شناسایی کرده و به عقب برگردانیم، چند سنگ به عنوان نشانه کنار پیکر شهید قرار داده ایم.
کد خبر: ۲۲۲۳۲۱
تاریخ انتشار: ۲۹ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۴۴ - 18January 2017

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: 21 دی ماه سال 94 در عملیاتی که با حضور نیروهای مقاومت به عملیات الخالدیه (خان طومان) معروف شد، 13 تن از رزمندگان یگان ویژه فاتحین تهرانی جبهه سوریه به شهادت رسیدند.

پیکر تعدادی از این شهدا چند روز بعد از عملیات در تهران تشییع و به خاک سپرده شد و پیکر تعدادی دیگر در طول ماه های بعد به کشور بازگشت. در ایم میان پیکر چند تن دیگر از شهدا همچون مرتضی کریمی، محمد اینانلو، مصطفی چگینی و عباس آسمیه در منطقه ماند و در زمره شهدای جاویدالاثر قرار گرفت.
 
خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس در ایام شهادت شهدای یگان ویژه فاتحین با فرمانده این عملیات و چند از رزمندگان این یگان به گفت و گو نشسته است. بخش اول، دوم و سوم این گفت و گو با محوریت اهداف عملیات و نحوه پیشروی نیروها در منطقه و خاطرات رزمندگان از شهدا منتشر شد، در ادامه بخش پایانی را باهم می خوانیم.

دفاع پرس: درست است که می گویند دشمن در سوریه از سلاح شیمیایی استفاده می کند و پیکر  یکی از شهدای ماهم شیمیایی شده است؟

سید فرشید: نه اینطور نیست. جایی را که قرار است دشمن به تصرف خود درآورد با سلاح شیمیایی آلوده نمی کند.

کلانتریان: در هر عملیات و منطقه عملیاتی یک افسر جنگ نوین به همراه دیگر نیروها حضور دارد که با دستگاهی ویژه، وضعیت منطقه را از لحاظ استفاده از سلاح های شیمیایی می سنجد. با این وجود و درایتی که در نیروهای ایرانی وجود دارد، حتما در این عملیات ها، افسر جنگ نوین میزان آلودگی منطقه را سنجیده است.

سید فرشید: در تکمیل این جمله باید بگویم تاکنون سابقه نداشته است، دشمن بخواهد منطقه ای را که قرار است آن را به تصرف خود درآورد با سلاح شیمایی آلوده کند. این احتمال وجود دارد که از بمب های کثیف استفاده کند، اما شیمیایی نه.

دفاع پرس: در میان برخی از مردم این شبهه به وجود آمده که یکی از شهدای ایرانی توسط بمب فسفری مجروح شده است؟

سید فرشید: در پاسخ به این شبهه به وجود آمده باید بگویم احتمالا خمپاره فسفری روی این فرد خورده و  فسفر اندود شده است.

دفاع پرس: ظاهرا بعد از این که شهید را به کشور منتقل کردند، متوجه این موضوع شدند. آیا مجروحیت از طریق بمب های فسفری فراگیر بوده است؟

سید فرشید: امکان دارد بمب های فسفری استفاده شده باشد؛ ولی این کار را در منطقه ای که قرار هست خودشان آن جا را تصرف کنند و در آن ساکن شوند، انجام نمی دهند. سال های گذشته در منطقه حلب بمب های فسفری و کلر انداختند که به بمب های کثیف معروف است، اما در خود حلب نبود و در منطقه های اطراف این کار را کردند. از آنجا که خودشان در منطقه حلب حضور داشتند و این گازها از طریق باد جا به جا می شوند، در صورت سمی شدن منطقه حلب به این گازها جان خودشان نیز به خطر می افتاد.

کلانتریان: کسی که می خواهد از سلاح شیمیایی استفاده کند، همه جوانب کار را بررسی می کند تا هیچ خطری متوجه نیروهای خودشان نشود. تا به امروز در سوریه گزارشی مبنی بر استفاده از گازهای شیمیایی تائید نشده است.

. 

دفاع پرس: شایعه شده بود که تعدادی از شهدا را در همان منطقه سوریه به خاک سپرده اند، آیا این خبر صحت دارد؟

سید فرشید: خیر اینطور نیست. ما در منطقه عملیاتی کسی را به خاک نسپردیم، اما برای اینکه بتوانیم راحت تر پیکرهای خودی را شناسایی کرده و به عقب برگردانیم چند سنگ به عنوان نشانه کنار پیکر شهید قرار داده ایم.

دفاع پرس: درباره شهید رضا عباسی صحبت کنید.

اسعدی: من با ایشان تنها یک صبح تا عصر در خاکریز بودم. آدم بسیار کم حرف و دائم الذکری بود.

نعمتی: با شهید عباسی و آژند در یک اتاق بودیم. یکبار دیدم سرتا پای شهید عباسی سیاه شده است. آن زمان آبگرمکن خراب شده بود و بچه ها نمی توانستند، راحت حمام کنند. ایشان چون فنی کار بود، بدون اینکه کسی بگوید، تمام مخزن را بازکرده و آن را تعمیر کرده بود.

شب ها من و شهید عباسی باهم پست می دادیم. اصرار می کرد که می خواهم در زمان پست با شما همراه باشم. شب ها زمانی که سر پست حاضر می شدیم از من می خواست، بخوابم و خودش جای من پست می داد. بارها به من می گفت سید وقتی باهم سر پست هستیم تو برو و بخواب.

بسیار آدم فداکاری بود. زمانی که برای عملیات می رفتیم من مهمات زیادی همراه آورده بودم. وقت رد شدن از باغ زیتون پایمان در گل و لای گیر می کرد و باعث می شد حرکتمان سخت شود. اصرار می کرد سید بگذار کمکت کنم، می گفتم نه خودم می توانم. به سینه کوه که رسیدیم دیگر کم آوردم. وسایل را به او دادم. از او تشکر کردم و گفتم دمت گرم. گفت چرا تشکر میکنی؟! این وظیفه ام هست که کمکت کنم.

آدم کم حرفی بود، با هرکسی نمی جوشید. یکبار یکی از دوستان در جمع حرف نامربوطی زد. ایشان مشغول انجام کاری بود. سریع واکنش نشان داد که چرا این حرف را می زنی، جایی که ما هستیم حرمت دارد. زمانی که حرف و عمل نادرستی از کسی سر می زد، سریع واکنش نشان می داد. تواضع زیادی هم داشت، کارهای اتاق را انجام می داد، غذا می آورد و به کسی هم اجازه نمی داد، کاری انجام دهد.

کلانتریان: البته از این دست نیروها هنوز هم هست و همه به شهادت نرسیده اند. رضا عباسی واقعا در جمع سرآمد همه بود. محمد آژند هم با همه فرق می کرد. بسیار آدم سرزنده و بی کینه بود.

یا زهرا(س) من نمی خواهم بمانم، من را ببر 

نعمتی: محمد آژند شوخی های جالبی انجام می داد. خیلی سرزنده و بی کینه بود. در دوران آموزشی که بودیم یکی از دوستان برخورد بدی با محمد کرد تا جایی که علاوه بر خودش دیگران هم ناراحت شدند با این حال چند روز بعد دوباره باهم رفیق شدند.

دوران آموزشی در ورامین بودیم که همانجا به خودم گفتم محمد آژند شهید می شود. در منطقه عملیاتی وقتی با تیر دشمن مجروح شد صدای ناله اش بلند شد، لحظه ای ساکت می کرد و دوباره ناله می کرد، حبیب عبداللهی می گفت: «بگو یا زهر(س)ا».

شهید محمد اینانلو زمانی که تیر خورد به یکی از بچه ها به نام احمد گفت، من قطع نخاع شدم، احمد گفت من تو را برمی گردانم حرف بیخود نزن، قطع نخاع نشدی، همانجا محمد چند بار با صدای بلند گفت: «یا زهرا(س) من نمی خواهم بمانم، من را ببر»

دفاع پرس: شهادت کدام یک از شهدا برایتان سخت تر بود؟

سید فرشید: پیروز این میدان شهید مجید قربانخانی بود، چون واقعا توبه کرده بود. مادرش سپرده بود، اجازه ندهند مجید به سوریه برود. یکی از نیروها به ما اطلاع داد که مجید تک فرزند است و مادرش راضی به رفتنش به سوریه نیست. وقت عملیات به مجید گفتم اول به خانه برو و خانه ات را حفظ کن، بعد برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) بیا. گفتم اول مادرت را راضی کن، به «هداوندی» هم سپردم که نگذار مجید جلو خط بیاید، اما خودش را به هر صورتی بود به عملیات رساند و شهید شد.

. 

در این میان، شهادت هیچ کس به اندازه مرتضی کریمی ما را ناراحت نکرد. چون بعد از رفتن او گروهانش از هم پاشید. داغ مرتضی برای من سنگین بود؛ اگرچه بودند بچه های دیگری که شهادتشان برایمان سخت بود. شهدایی چون عباس آسمیه. این شهید چهره بسیار زیبایی داشت، سیرتش هم همچون صورتش زیبا بود، اینکه مادر عباس از رفتن عباس داغ بزرگی بر دل دارد، حق با اوست.

اسعدی: من با مرتضی رفاقت چند ساله داشتم. اگرچه در دوران خدمت شهید دیده بودم اما تنها پیکری که بالای سرش خیلی گریه کردم مرتضی بود.

سید فرشید: مرتضی که شهید شد به رحیم گفتم برو و قناسه زن دشمن را خاموش کن. رحیم که پیکر مرتضی را دید، دستی به محاسن شهید کشید و گریه کرد. گفتم الان وقت گریه نیست، وقت برای گریه کردن زیاد است. برو و به کارت برس. بیشتر از اینکه برای شهادت بچه ها دلم بسوزد به حالشان غبطه خوردم.

یعقوبی: خدا را شکر می کنم که عنایتی به ما شد و چند روزی را با خوبان همراه بودم. در دوران آموزشی یک ماه کامل با بچه ها بودیم و در فضای معنوی ای که آن ها به وجود آوردند زندگی کردم، از دوران کودکی به دنبال این بودم که فضای معنوی دوران دفاع مقدس را درک کنم چون در خانواده ای بزرگ شدم که اکثرا جانباز و اهل جبهه و جنگ هستند. دوست داشتم تا معنویت و حال و هوای جبهه های دفاع مقدس را درک کنم و سوریه اجازه تجربه این حس را به من داد.

برای پدرم روضه علی اکبر(ع) خواندم

یعقوبی: محمد آژند بچه ماخوذ به حیایی بود. یک شب در اتاقی دیدم محمد مشغول خواندن قرآن است. صوت زیبا و دلنشینی در تلاوت قرآن داشت. به راحتی می توانست به سبک قاریانمختلف قرآن تلاوت کند. اسم چند قاری را آوردیم و با صوت همان قاری شروع به تلاوت قرآن کرد، ما همه متعجب شدیم. وقتی تعجبمان را دید گفت این که چیزی نیست، وقتی داشتم می آمدم برای پدرم روضه علی اکبر(ع) را خواندم. همانجا فهمیدم محمد سیمش به بالا وصل است (آسمانی می شود).

سید فرشید: چند ساعت قبل از عملیات، مرتضی کریمی را دیدم که یک دست لباس سبز پوشیده بود و یک دستمال سبز هم دور سرش بسته بود. گفتم که مرتضی ریش هایت عین یال شیر شده، برو ایستگاه صلواتی این ها را کوتاه کن. گفت می خواهم وقتی جنازه ام را آوردند این ریش ها بر صورتم باشد.

کاری کن که از معنویتت کم شود!

یعقوبی: یکبار دیدم عباس آسمیه لباس هایش را ست کرده و شال دور سرش پیچیده است. به شوخی گفتم شالت را باز کن، ببینمت. گفت عمو یعقوب شوخی نکن. یک لحظه که شال را باز کرد، بدنم یخ کرد. صورتش می درخشید. به شوخی گفتم عباس کمی فحش بده از معنویتت کم شود. شالش را بست و جایش را عوض کرد. همانجا گفتم این پسر یک اتفاقی برایش می افتد، مدت زمان زیادی نگذشت که به شهادت رسید. ای کاش بتوانیم در آن دنیا هم رفاقتمان را ادامه دهیم و شهدا دست ما را هم بگیرند.

کسی که شهادتش من را خیلی متاثر کرد شهید «اصغر فلاح پیشه» بود. البته اصغر با من نبود؛ ولی می دانم که زخمی شده بود. عکسش را دیدم بسیار نارحت شدم. دشمن سرش را بریده بود. چندبار هم خوابش را دیدم. خواب شهید مهدی حیدری را هم دیدم که پیراهن چهارخانه پوشیده بود. خیلی می خندید و حال خوشی داشت.

با بچه ها خیلی شوخی می کردم، برای همین وقتی خبر شهادتشان را می شنیدم با خودم می گفتم نکند از دستم ناراحت شده باشند و من حلالیت نگرفته باشم. زمانی که در فرودگاه سوریه بودیم مصطفی چگینی را روی دست بالا می انداختیم. با این کار میخواستیم روحیه نیروها را بالا ببریم.

. 

مقدسی: برای من شهادت امیرعلی محمدیان خیلی سخت بود. نحوه شهادتش را ندیدم. در عملیات بودیم، همین که رفت دلم شور افتاد. هر چقدر پیجش کردم جواب نداد و دل شوره ام ادامه داشت تا اینکه متوجه شدم به شهادت رسیده است. چهلمین روز شهادتش بچه ها مراسم گرفتند. شبش به خوابم آمد. گفتم امیرعلی چه خبر؟ چرا وقتی پیجت می کنم جوابم را نمی دهی؟ گفت آخر من دیگر شهید شدم. صبح که بیدار شدم غبطه خوردم. شهادت امیرعلی خیلی دلم را سوزاند. دیگر ندیدمش و صدایش را هم نشنیدم.

کلانتریان: برای من شهادت شهید محمد اینانلو و شهید آسمیه سخت بود. با شهید اینانلو از اول در یک گروهان بودیم و بعد از هم جدا شدیم. شهید آسمیه را هم نیم ساعت قبل از شهادتش دیده بودم. گفتم خوش به سعادت شهدا، ما کجا و آن ها کجا، گفت فقط خوب ها را که نمی برند بالاخره از بین کسانی که شهید می شوند یک نخاله هم باید باشد.

چهرقانی: برای من شهادت عباس آسمیه خیلی سخت بود. تا چند روز بعد شهادت برای اینکه شاید پیکرش را پیدا کنم در بیمارستان ها می گشتم. می گفتم شاید من ندیدمش و پیکرش برگشته باشد. تا چند ماه بعد از شهادت عباس آبیاری هم خوابش را می دیدم، همه صحنه های شهادتش برایم تکرار می شد.

نعمتی: شهادت دو نفر من را خیلی ناراحت و متاثر کرد. یکی شهید مهدی نوروزی بود که انس زیادی باهم داشتیم و همکار بودیم و شهید شد. آن زمان که بحث جنگ و سوریه نبود ایشان حرف از شهادت می زد و می گفت من شهید می شوم با این حال حرفش را باور نمی کردم.

روزی نیست که عباس آسمیه جلوی چشمم نباشد. روز آخر به فرودگاه که رفتیم، گفتند هواپیما نمی تواند پرواز کند و مجبور شدیم با اتوبوس برویم. در بین راه اتوبوس هم راه را اشتباه رفت. یک عده از نیروها جو را بهم ریختند و سرو صدا کردند. همان لحظه عباس بدون توجه به کسی شروع کرد به خواندن دعای توسل و جو را آرام کرد. آدم عجیبی بود.

قبل از اینکه به سوریه برویم در پادگان انارکی یک سری آموزش ها را گذراندیم. هوای منطقه ای که پادگان در آن قرار داشت بسیار سرد بود. من همیشه یک بطری کوچک برای وضو گرفتن داشتم که داخل ساختمان وضو می گرفتم. عباس آسمیه این کار من را که می دید، می گفت عاشقتم سید.

انتهای پیام/ 141
 
نظر شما
پربیننده ها