بازخوانی سخنرانی سردار سلیمانی در مهدیه قرارگاه شهید کازرونی/1

حاج قاسم بعد از پیروزی در عملیات کربلای 5 چه گفت؟

حاج قاسم سلیمانی گفت: در شب عملیات، سه بار برای فرمانده قرارگاه نوشتم که پرخطرترین ریسک را در این عملیات انجام می دهیم؛ سه بار نوشتم که عملیات را لغو کنید.
کد خبر: ۲۲۲۴۹۸
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۵:۰۰ - 21January 2017

به گزارش دفاع پرس از کرمان، قسمت اول متن سخنرانی سردار حاج قاسم سلیمانی در مهدیه قرارگاه شهید کازرونی زمستان 1365 بعد از عملیات کربلای 5 را مرور می کنیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله رب العالمین

نثار روح طیبه شهدای اسلام بالاخص شهدای عزیز و حماسه ساز و بسیار گرانقدر عملیات کربلای 5 الفاتحه الصلوات.

خدایا!چگونه شکر تو را به جای بیاوریم که شکر تو کثیر و جسم ما ضعیف است، برای به جا آوردن شکرت.

خدایا!شکر کدامین یک از نعمت هایت را به جای آوریم، نعمت بودن در جمع محبانت، مخلصانت و اولیاءت یا نعمت لباس جهاد به تن کردن را.

خدایا!تو به ما محبت کردی و ما را در جمع اولیاء خاص خودپذیرفتی، شهیدان بزرگواری که مخلص بودند،جز راه تو، طریق تو و انبیاءات، ادامه راه شهدا و انبیاء و اولیاءت فکر و ایده دیگری نداشتند.

خدایا! تو شاهدی که از غمشان کمرهایمان تا شده است

خدایا! تو به ما لطف کردی و ما را در جمع آنها قرار دادی. به شما بسیجیان عزیز و گرانقدر و مظلوم وحماسه ساز، شهادت عزیزترین کسانتان، دوستانتان، برادرانتان و شهادت خدمت کارانتان، شهدایی که در همه ی کوران جنگ آب سردی بودند برگودال های آتش جنگ. فریاد رسی بودند بر همه ی گرفتاران دشمن، مددکاری بودند برای همه ی یاورطلبان، نوری بودند برای تاریکی جمع ما، امیدی بودند برای همه ی مظلومان، ناصری بودند برای دین خدا، مرهمی بودند بر همه ی زخم ها، سرپرستی بودند بر همه یتیمان، خدایا! تو شاهدی که قلبم می سوزد.

خدایا! توشاهدی که از غمشان کمرهایمان تا شده است.

خدایا! چگونه می توانم با زبانی که طهارت آن را ندارد، من حاج یونس را برای شما تشریح کنم.

چگونه می توانم من چهره ی مهتاب گرفته، که نه نور بود، نه تابیده از نور، بلکه جلوه ای از نور بود که خاک جبهه پوشانده بودش، ولی از زیر خاک نورانی بود، شهید دریجانی را برای شما تشریح کنم.

چگونه می توانم مظلومیت حاج علی را، چگونه می توانم آن بدن موج ترکش و پر از رنج عابدینی را، چگونه می توانم تاجیک را، شول را،کرامتی را، میرحسینی را برای شما تشریح کنم. در هر صحنه ای از جنگ که بسیجی ها محاصره می شدند، همین قدر در بی سیم اعلام می شد میرحسینی آمد، انگار حلقه ها شکسته می شد. زمانی که او بود انگار همه بودند.

چگونه می توانم زندی را که به خدا قسم حاضر نبود ذره ای به غیر از خدا کلامی بگوید و قدمی بردارد، چگونه می توانم مشایخی را، باقی مانده جمع فرماندهان لشکررا تشریح کنم.

سه بار نوشتم عملیات را لغو کنید 

شب وداع و شب بیعت

یک شب قبل از عملیات شبی داشتیم در لشکر به نام شب وداع و شب بیعت، نیمه های شب بود، تا ساعت 4 صبح طول کشید، مشایخی برق را روشن کرد وگفت: می خواهم در روشنایی حرف بزنم، شاید نوارش باشد، اگر نباشد بر قلب ها هست.

گفت: بیعت می کنم، پیمان می بندم، نوشته ام و اعلام می کنم در همسایگی ام 6یتیم در سمت راست و در سمت چپ 6 یتیم دیگر وجود دارد. به آنها نوشته ام که یا پیروز می شویم و برمی گردم و یا اینکه شهید می شوم. رو کرد به فرماندهان لشکر و اعلام کرد که اگر من به عقب برگشتم با تیر بزنیدم.گفت: می خواهم در روشنایی اعلام کنم که همه ی شما شاهد باشید که بر پیمانم هستم.

مثل بچه های مادر مرده گریه می کرد

شهید زندی، حاج مهدی عزیز، من با این زبان قاصرم، پاسداران نمونه لشکر بعد از والفجر 8 را معرفی کردم. قدر که اسمش را اعلام کردم به خدا زانوانش لرزید. مثل بچه های مادر مرده گریه می کرد. زیر بازوانش را گرفتم و بلندش کردم.

برادران! بر شما تسلیت و تبریک. تسلیت از این بابت که خوب خدمتکارانی داشتید. یک جنگ حسینی داشتید، واقعاً دوستان عزیزی داشتید. شهید رشیدی، شهید قربان زاده وشهدای دیگر، شما پیام رسان آنها هستید که آن ها نمی گفتند این را، و من این را به نیابت از آنها می گویم، به همه ی مردم بگوئید به مادران شهدا، به پدران شهدا به اسیران و به مفقودین و به حزب الله بگوئید که خدمتکاران، فرزندانتان حسین وار جنگیدندکه پیشکسوت نبرد بودند. به آنها بگوئید نگران نباشید که جمعی در خدمتشان بود مسافر بودند و به قافله پیوستند، به آنها بگوئید و پیام ببرید از جبهه که آنها در دعاهایشان شاید 1 یا 2 خواسته دنیایی داشتند. به خدا قسم همه ی آنها با گریه آن را می خواستند که خدایا ما بهشت را براین دنیا ترجیح می دهیم.که ما خون بهای این باشیم که برویم و این ملت از پیروزی و فتحی که بدست می آید، خندان باشند.

سه بار نوشتم عملیات را لغو کنید 

این فتح، فتح بزرگی است

می گفتند:" ما برویم وما نباشیم که امام خدای نکرده نگران و ناراحت باشد. آرزوی دنیویشان این بود که ملت ایران شاد و خندان باشد، امام شاد باشد و شاید آرزوی دینوی دیگری هم داشتند و آن بوسیدن قبر مظلوم غبار گرفته ومحاصره شده اباعبدالله الحسین علیه السلام بود.

حتماً این هم آرزویشان بود و قطعاً به آرزویشان رسیده اند. این خون ها، خون بهای بسیار گران قدری است. فتحی که حاصل شد و زمینه ای که باز کرده، این فتح برابری می کند با تمام سالهای نبردمان وبا تمام سالهای جنگمان، درست است که ما عزیزان گران قدری را از دست داده ایم. درست است که ستون هایی از جنگ شکسته شد. ولی فتحی بسیار بزرگ بر اثر رشادت اینها و خون اینها و حماسه اینها و رشادت شما عزیزان گرانقدر که جای تشکر از تک تک شما را دارد، حاصل شد.

نه من، نه امام، خدا از شما بندگانش تشکر می کندکه مردانه ایستادید، که مردانه جنگیدید. این فتح، فتح بزرگی است. فتحی است که قطعاً وان شاالله خاتمه جنگ است و خاتمه عمر کفر است و همه ی کفرپیشه گان را بر خواهد داشت. شما نمی توانید وهیچ نظامی نمی تواند عملیات حماسه ساز کربلای5 را با عملیات فاو و عملیات کربلای 1 و فتح المبین و بیت المقدس تشبیه بکند و مقایسه بکند.

بالاترین فتح برای سپاه اسلام ،فتح زمین نبود ، فتح اراده و تصمیم بود

عملیات کربلای 5 دارای ویژگی های خاص خود بود.هم زمین و هم زمان و هم موقعیت، برادرا!

کربلای 4 را که انجام دادیم قبل از آن به شما گفتم و صحبت کردم که چگونه بوده. این قدرجو مستانه ای بر ارتش عراق حاکم شده بود که به تمام ارتش عراق اعلام کرده بوده و همه ی اسرا این را اظهار می کردند که عمر نظامی ایران تمام شده و ایران هر چه تلاش دریک سال کرده، تمام شد و بالاترین فتح برای سپاه اسلام ،فتح زمین نبود ، فتح اراده و تصمیم بود. در اوج ناامیدی و اوج حساسیت جنگ، سپاه تصمیم به نبردی مردانه گرفت. شاید شیطان بعد از کربلای 4 در جبهه ما و در جنگ ما فریاد می زد. ولی این به دست مردان خدا و شما مردان خدا کنترل و مهار شد و بالاترین فتح برای ما همین است که در اوج ناامیدی و نااطمینانی از زمین و موقعیت نظامیان، توکل کردیم بر خدای تبارک و تعالی و حمله کردیم.

سه بار نوشتم عملیات را لغو کنید 

عملیات ولایت بود

بنده یک فرمانده نظامی کوچک شما به اصطلاح و به ظاهر فرمانده شما عرض می کنم که ما هیچ کدام در کربلای 5 امید بازگشت به جبهه نداشتیم و سخت ترین جبهه و زمین نبرد را انتخاب کردیم.گرچه حساس ترین و گرچه هر متر این زمین با کیلومترهای فاو ارزشش برابری می کند از لحاظ حساسیت نظامی و سیاسی.

زمین شلمچه و بوبیان و دریاچه ماهی همیشه یک غول نظامی و یک تابلوی گرگ مانند بود. در جلوی چشم سپاه اسلام نزدیک ترین در و دریچه به هدف عملیات، شلمچه و بوبیان بود و به این که ما هدف های دیگری انتخاب می کردیم و پیچیدگی زمین و سختی زمین بود که شما دیدید ردهایی که دشمن ایجاد کرده بود. در دشت، کوه درست کرده بودند. برادران این شکل ها را دیدند. آنهایی که جنگیدند در نبرد، کوه بودند. دشمن تمام مستشاران نظامی دنیا را که می خواستند وضعیت نظامی عراق را ببینند می آورد توی جبهه ی شلمچه. من باب نمونه به آنها نشان می داد، شلمچه ماکت نظامی قدرت ارتش عراق بود. تنها جایی که هیچ کدام از سران ارتش عراق فکر نمی کردند شکسته شود. در عملیات نظامی نه اینکه طرح نظامی و کار نظامی روی آن انجام داده باشیم، عملیات ولایت بود.

سه بار نوشتم عملیات را لغو کنید 

سه بار نوشتم عملیات را لغو کنید

ولایت که امام باشد فرمودند توسط نماینده اش، همین زمین، زمین جنگ شما است وتصمیم را امام گرفتند. بعد از کربلای 4 کاری که نمی خواهم کلامی بگویم که غرور ایجاد کند، همه ی کارها را یک نفرکرد قطعاً یک نفر،آن هم بی بی زهرا سلام الله علیه بود. مادری که دست همه ی ما را گرفت. در شب عملیات اعتراف می کنم، سه بار که پیکش هم حاضراست، سه بار برای فرمانده قرارگاه نوشتم که پرخطرترین ریسک را در این عملیات داریم انجام می دهیم؛ سه بار نوشتم که عملیات را لغو کنید.

همه ی این ها این را می گفت که این بسیج به خط نمی رسد

در لحظه ای که بسیجی ها داخل آب شدند، تا پشت سیم خاردار که در مهتاب شب دهم مثل روز روشن بود، در آب می دیدم با دوربین خودم و کنترل می کردم تا پشت میدان مین، دیواره کیلومتری بسیجیان را و بدنم می لرزید و از ترس گریه می کردم و می گفتم هیچ کدام از این بسیجی ها به دشمن نمی رسند. فکرم همین را می گفت، علم هم همین را می گفت ، عقل هم همین را می گفت.تجربه ام هم همین را می گفت .همه ی این ها این را می گفت که این بسیج به خط نمی رسد.این عمل ناموفق است. ولی عشق این را نمی گفت. بچه ها را داخل آب می کردیم، هستند شاهدانش. ولی همین طور که داخل آب می شدیم، خط دشمن را مثل کف دست می دیدیم. در مهتاب عملیات را کنترل می کردم که ببینم تا چه شعاعی بچه ها دیده می شدند. دیدم تا پشت سیم خادار تمام ستون غواص دیده می شود، این را که دیدم می لرزیدم. امید نداشتم.

چون همه هیچ کاره بودند و همه کاره او بود

برادرا!عاجزانه می گفتم دعای توسل بخوانید. بی بی زهرا سلام الله علیها را به مدد طلبید.گویا پرده قرار داده شد و مهتاب را تاریک کرد. شاید هیچ کس باور نمی کرد، لشکر ثارالله از دریاچه ماهی عبور کرده باشد. فقط این را من باب غرور نمی گویم چون همه هیچ کاره بودند و همه کاره او بود. ولی عظمت کار را عرض می کنم.

سه بار نوشتم عملیات را لغو کنید 

کاری که فقط لشکر ثارالله کرد، به تنهایی به اندازه 30 سال کاری بود که تمام ارتش مصر در پناه خفت و خاری آتش بس، برای عبور از کانال سوئز کرد.

کار شهدا وهمتتان که فکر نکنید چه بود. کاری که فقط لشکر ثارالله کرد، قابل مقایسه نیست. به تنهایی به اندازه 30 سال کاری بود که تمام ارتش مصر در پناه خفت و خاری آتش بس، برای عبور از کانال سوئز کرد. با همت، یک لشکر،کار یک کشور را کرد.عبور شما از دریاچه ماهی برای تمام ارتش عراق و فرماندهان آن غیرقابل تصور بود، امروز ما در هر وجبی که قدم برداشتیم، هر کیلومتری که ما پیش رفتیم رده هایی از ارتش عراق منهدم شد. تنها جایی که می توانم بگویم تمام کفر در مقابل جمع مومنین برابر شده و دارد می جنگد و پنجه در پنجه انداخته ،"جنگ شلمچه "است. تمام ارتش عراق جمع شده و تمام ارتش عراق با ما درگیر بود و ان شاالله این زمین، نابودی ارتش عراق خواهد بود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها