لحظه شیرین اولین دیدار با شهید باقری

مسئول تدارکات لشکر 31 عاشورا در دوران دفاع مقدس گفت: شهید حسن باقری را در پایگاه گلف دیدم، فرم سپاه تنش بود از ديدن سيمای نورانی و هیبت مردانه‌اش لذت می‎بردم.
کد خبر: ۲۲۳۹۲۹
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۱ - 29January 2017

لحظه شیرین اولین دیدار با شهید باقریعلی اکبر دانشور مسئول تدارکات لشکر 31 عاشورا در دوران دفاع مقدس در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع پرس در آذربایجان شرقی اظهار داشت: با اینکه بسیج مستضعفین به فرمان امام (ره) به تازگی و در 5 آذر 1359 تشكيل شده بود؛ اما نیروهای بسيجی همه جا بودند و بیشتر در قالب ستاد جنگهای نامنظم دکتر چمران راهی جبهه‌ها می‌شدند. پنج، شش نفر تبريزی را آن‌جا دیدیم، که با ستاد جنگهای نامنظم اعزام شده بودند و می‌گفتند در مالكيه‎ی 4 مستقرند.

دانشور خاطرنشان کرد: آن‌ روزها هنوز در جبهه ها وظايف به طور كامل تفكيک نشده بود كه هر قسمت، اتاق مستقلی داشته باشند. همه تقریباً یک‌جا بودند؛ عمليات، اطلاعات، پرسنلي و...؛ در اين گيرودار، ديدم يكی با صدای بلند تركی حرف می‎زند. روحيه‎ گرفتم. انگار دنیا را به من دادند. او هم مثل ما فرم سپاه به تن داشت. موهای بلند و فر مانندش آشفته بود. ظاهراً مدت ها بود سلمانی نرفته و سرش را شانه نکرده بود. اما چهره مصمم و بشاشی داشت. اصلاً فكر نمي كردم آن‌جا غير از ما كسي تركی بلد باشد. نمی شناختيمش. پرس و جو كردم. گفتند او از فرماندهان جبهه هاي جنوب است؛ نامش هم حسن باقری بود.

مسئول تدارکات لشکر 31 عاشورا در دوران دفاع مقدس افزود: وقتی ديديم حسن باقری تركی حرف مي‎زند، دل و جرات پیدا کرده، به اتفاق حاج احد پنجه‌شکار و برادر چیت چیان رفتيم با او حرف زدیم. ابتدا خوش و بش کردیم و بعد برادر چیت‌چیان معرفی‌مان کرد و گفت «مي خواهيم، برويم سوسنگرد، پیش نیروهای تبریزی.» از گلف(پایگاه منتظران شهادت) اهواز برگ تردد گرفته، راهی حميديه شدیم...

دانشور با اشاره به فضای معنوی پایگاه منتظران شهادت گفت: حدود یک ماه بعد به اتفاق گروهی از رزمندگان دوباره از تبریز راهی جبهه ها شدیم. من با گلف آشنايی اندكی داشتم. كساني به اين‌جا می‎آمدند كه منتظران شهادت بودند و برای رسیدن به آن سر از پا نمی‌شناختند. وقتی چشمم به تابلوی پایگاه «منتظران شهادت» افتاد، حس کردم یک قدم دیگر به شهادت نزدیک شده‌ام. عطر شهادت در فضای پایگاه موج می‌زد. از حضورم در این مکان معنوی و روحانی احساس شور و شعف می‌کردم. لحظه‌ها، لحظه‌های خدایی، معنوی و فراموش ناشدنی بودند.

این رزمنده دوران دفاع مقدس افزود: پيرمرد اصفهانی ‎به نام «حاج‌حسن محرابي» به امور حمام گلف رسيدگی مي كرد. حمام که برای استحمام آماده شده بود، همين‌كه راه خط مقدم باز می‎شد، رزمنده ها داخل حمام غسل شهادت می‎كردند و می رفتند جبهه‌ی آبادان، دارخوئين، شوش، سوسنگرد و ... حاج‌حسن می نشست جلوی حمام، با لهجه‌ی‎ غليظ اصفهانی می‎گفت «برادرها دارو ببريد، داروی نظافت داریم‎!..» هي اين حرف‎ها را تكرار می كرد و صلوات می‎فرستاد. بنده‌ی خدا يك‌لحظه هم آرام و قرار نداشت.

مسئول تدارکات لشکر 31 عاشورا در دوران دفاع مقدس خاطرنشان کرد: ناهار را در گلف خورديم. باز هم «حسن باقری» را ‎ديدم. فرم سپاه تنش بود و مرتب امر و نهی می‎كرد. از ديدن سيمای نورانی و هیبت مردانه‌اش لذت مي‎بردم. پس از احوالپرسی و مصافحه، خودمان را معرفی کردیم. وقتی فهمید از تبریز آمده‌ایم، خیلی به ما احترام گذاشت. بعد هم ما را با صحبت کوتاهی نسبت به منطقه و موقعیت نیروها توجیه کرد. از برادر باقری خداحافظی کردیم.

بعد از ناهار سوار ماشين شديم و آمديم حميديه، همان مدرسه‌ای که دفعه‌ی پیش رفته بودیم، پیاده شدیم. ما را آن‌جا نگه‌داشتند، شب اعزام‌مان كنند سوسنگرد، تا عراقی‎ها متوجه جابجایی نیروها نشوند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها