بیان خاطراتی از آزاده مسعود ماهوتچی:

عراقی ها ترس خاصی نسبت به اسرای تکریت 11 داشتند/ با خبر رحلت امام، سکوت خاصی دراردوگاه حاکم شد

یکی از اسرای اردوگاه تکریت 11 در بیان خاطراتی از رحلت امام خمینی(ره) در زمان اسارت و حال وهوای اردوگاه گفت: با شنیدن رحلت حضرت امام، حال و هوای عجیبی بر اردوگاه حاکم شد و غم وسکوت بر بچه های آزاده چیره شد.
کد خبر: ۲۲۴
تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۲ - ۰۸:۵۷ - 01June 2013

عراقی ها  ترس خاصی نسبت به اسرای تکریت 11 داشتند/ با خبر رحلت امام، سکوت خاصی دراردوگاه حاکم شد

دکتر مسعود ماهوتچی در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس گفت: یادم نمی رود هنگامی که رادیو، قرآن پخش می کرد، به یکباره دل ها به تکاپو و اضطراب افتاد و هنگامی که خبر« انا لله وانا الیه راجعون» از طریق رادیو اعلام شد، غم واندوه سختی بر اردوگاه و بچه های آزاده حاکم شد. در خاطرم هست که این خبر تأسف برانگیز ساعت 6 صبح پخش شد به طوری که حال و هوای بچه ها در آن لحظه اصلا قابل توصیف و بیان نبود به نحوی که همه شروع به گریه می کردند و کسی میل به غذا نداشت.

این آزاده بیان داشت: روزهای زیادی پس از رحلت ملکوتی حضرت امام، بچه های اردوگاه ما گریه می کردند، قرآن ختم می کردند، سربر سجده می گذاشتند و دعا می خواندند و خلاصه برای امام فاتحه قرائت می کردند. این لحظات هیچ گاه از خاطرم فراموش نمی شود.

وی افزود: جالب است بدانید بعد از خبر رحلت حضرت امام (ره) ، عراقی ها پیش از هر روز حتی شهادت امامان معصوم(علیهما السلام) از بلندگو موسیقی پخش می کردند ولی بعد از رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی  دیگر موسیقی از بلندگوهای اردوگاه ما پخش نمی شد. عراقی ها  در عکس العمل  رحلت امام نسبت به بچه های اردوگاه تکریت 11 با احتیاط عمل می کردند و چندان ما را اذیت نمی کردند. چرا که ترس داشتند از این که ما فوران کنیم چرا که بچه های کربلا4 و کربلای 5 اکثرا بسیجی بودند ولی برعکس در اردوگاه 18  برخورد عراقی ها به مناسبت رحلت امام نسبت به اسرا خیلی منفی بود  و خیلی از بچه های آن اردوگاه را شکنجه می دادند.

وی در نقل خاطره دیگری از دوران اسارت گفت: من به همراه انتظاری واحمد چلداوی موفق شدیم از عراق فرار کنیم که بعدها در لحظات آخر ما را دستگیر کردند و به اردوگاه دیگری بردند که اتفاقا حاج آقای ابوترابی در آن اردوگاه حضور داشتند و هنوز از بند اسارت آزاد نشده بودند که فکر می کنم حاج آقا ابوترابی در بند روبروی مان بود. خلاصه من در آن زمان شروع به نوشتن نامه به مقام معظم رهبری و همچنین پدر و مادرم کردم و حال و هوا و وضع جسمی و روحی خودم را برایشان بیان کردم و جالب این که این نامه ها بعدها توسط حاج آقا که از اسارت آزاد شدند به دفتر رهبری و همچنین  اخوی بنده در تهران رسید.

نظر شما
پربیننده ها