یادداشتی از جنس عرفان

در اين زمينه نميی‌دانم چه بنويسم و چگونه سايه روشن‌هايی از انديشه‌ام بر اين صفحه منعكس نمايم. آرزو داشتم كه سنگر باشم تا قلب يك فداكار در كالبد سختم بتپد و يك دريا آتش اميد و پايداری استخوانهايم را بسوزاند.
کد خبر: ۲۲۷۳۱۵
تاریخ انتشار: ۰۵ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۰ - 25March 2017

به گزارش دفاع پرس از کرمان، حجت الاسلام شهید علی ایرانمنش در 13 آذر سال 1311 در کرمان به دنیا آمد.

از وقتي خود را شناخت با محمدجواد باهنر همراه و همگام بود، اين دو دوست در سال 1331 به صلاحديد استاد خود حاج آقا حقيقي، براي گذراندن مدارج عالي تحصيلي به حوزه علميه قم عزيمت كردند.

در آنجا نزديك به هشت سال از محضر اساتيد عاليقدري چون آيت الله بروجردي، حضرت امام خميني (ره)، آقا شيخ محمد جواد اصفهاني، آقايان سلطاني و مجاهدي و علامه طباطبايي بهره بردند.

بعد از گذراندن اين مدارج براي تحصيل در دانشكده الهيات از قم به تهران مهاجرت كردند و در سال 1337 هر دو موفق به اخذ درجه ليسانس از دانشكده الهيات شدند. بعد از آن شهيد باهنر براي ادامه تحصيل در تهران ماند و شهيد ايرانمنش به كرمان بازگشت.

در سال هاي دهه 1340 با لباس مقدس روحانيت در آموزش و پرورش به شغل شريف معلمي پرداخت. سعي مي كرد كتابهاي زمان طاغوت را بر اساس موازين اسلامي تعليم دهد. به خصوص در مقطع دانشجويي با بيان «احكام» به عنوان يك ماده درسي، جوانان را با اسلام آشنا مي كرد.

بعد از حمله وحشيانه عمال رژيم شاه به مسجد جامع كرمان، فرهنگيان پس از تعطيل كردن كلاس ها در اداره آموزش و پرورش تحصن كردند. اولين كسي كه واقعه مسجد جامع را تشريح كرد و فرهنگيان را در حركت انقلابي، تحصنها ،‌اعتصابات و راهپيمايي ها مصمم ساخت شهيد ايرانمنش بود.

پس از پيروزي انقلاب به  كار معلمي خويش ادامه داد تا در سال 1359 از طرف شهيد باهنر به سمت مدير كل آموزش و پرورش استان كرمان منصوب شد. در همين دوران مدتي نيز به سمت امام جمعه موقت كرمان منصوب گرديد، تا در بهمن 1359 مصلحت را در آن ديد كه مدتي دست از فعاليت در سمت هاي فوق بكشد.

در سال 1363 مجددا به سمت مدير كلي آموزش و پرورش استان كرمان منصوب شد.

صبح روز 27 بهمن سال 65 قرار بود قبل از اعزام در جمع رزمندگان و دانش آموزان سخنرانی کند. همه انتظار مي كشيدند ساعت از موعد مقرر گذشت ولي خبري از او نشد. ایشان توسط منافقین کوردل به شهادت رسید و بعد از شهادت ايشان منافقين با انتشار اطلاعيه اي اعلام كردند كه «ما نماينده امام در منطقه جنوب شرق را به قتل رسانديم».

«يادداشتي از او و به خط او»

انتظار، ايمان، انقلاب ، وحدت، شهادت

كلمه اي ژرف و معنايي ژرف تر...

اميدي به نويد و نويدي به اميد ...

خروشي در گسترش و گسترشي در خروش...

آفاقي در تحرك و تحركي در آفاق...

فلسفه اي بزرگ و عقيده اي سترگ...

نفي ارزش هاي واهي و تحقير شوكت هاي پوچ...

شعار پايداري و راه توجه و بيداري...

در درون تاريكي ها و سردي ها به اميد طلوع خورشيد زيستن...

به آرزوي پديدار گشتن روزهاي طلايي زنده ماندن...

در تراكم هواهاي كشنده اختناق ها به وزيدن نسيم هاي حيات بخش رهايي اميد بستن...

شمشيرها و شهادت ها را پذيرا شدن و خطها و شهامت ها را پاس داشتن... در برابر كوه مشكلات زمانه قرار گرفتن و چون كوه مقاوم بودن...

در اين زمينه نمي دانم چه بنويسم و چگونه سايه روشن هايي از انديشه ام بر اين صفحه منعكس نمايم. آرزو داشتم كه سنگر باشم تا قلب يك فداكار در كالبد سختم بتپد و يك دريا آتش اميد و پايداري استخوانهايم را بسوزاند.

مي خواهم طوفان باشم و بخروشم. شمع باشم و روشنگر محافل.

مي خواهم پند باشم، سوز و آه باشم، مي خواهم حماسه باشم.

خلاصه مي خواهم يك انسان به معناي واقعي انسان باشم نه حيواني انسان نما.

راستي اگر... نباشد انسان چگونه جرأت مي كند نام انسانيت بر خود بگذارد؟ آيا انسانيت همين است كه اكنون مي بينيم و مشاهده مي كنيم كه چگونه دنيا را به وحشت انداخته و در لب پرتگاه سقوط قرار داده است؟

 
یادداشت عرفانی حجت الاسلام شهید علی ایرانمنش+ تصویر 
 

شهید ایرانمنش به روایت دوستان و خانواده

در تاريخ 14 آذر در زمان نخست وزيري ازهاري مردم براي رفتن به گلزار شهدا و برگزاري مراسم هفت يكي از شهدا اجتماع كرده بودند كه عمال رژيم تعدادي از آنها را به رگبار بستند و به شهادت رساندند. از فرداي آن روز در گيري ها آغاز شد.

عمال ساواك حدود ساعت چهار بعد از نيمه شب براي پيدا كردن جنازه شهدا به منزل آقاي ايرانمنش هجوم بردند تا از برنامه تشييع جنازه بعدي جلوگيري كنند. آقاي ايرانمنش قبل از اينكه آنها مشغول گشتن شوند با اطمينان و آرامش خاطر گفت: تا زماني كه شما خانه را مي گرديد من نمازم را مي خوانم. بعد از خواندن نماز همراه آنها راهي ساواك شد. ساواك يقين داشت كه اگر مردم از دستگيري او باخبر شوند تحصن مي كنند و خواستار آزادي وي مي شوند به همين علت شبانه او را با آمبولانس به زندان تهران بردند. تا اينكه با اوج انقلاب رژيم اجبارا او را آزاد ساخت و در ميان استقبال پرشور مردم كرمان وارد اين شهر شد.

هر روز صبح وقتي وارد اداره مي شد، قبل از اينكه به اتاق خود برود دقايقي را در بخش هاي مختلف اداره مي گذراند تا خود از نزديك در جريان مسائل قرار گيرد. در مجموع با سعه صدر و با حلم فراوان به مسائل رسيدگي مي كرد. بينش سياسي – اجتماعي خيلي بالايي داشت. در مسائل آموزشي واداري بيشتر پدري ميكرد تا مديركلي. كمتر كسي يافت مي شود كه بتواند اين همه سختي را تحمل كند و يا اين همه ضربه از دوست و دشمن، غريب و  خودي بخورد باز هم مثل كوه استوار بايستد و حاضر شود كه از همه آنها چشم پوشي كند. مسئوليت ها هيچ گاه در وي كبر و بلند پروازي ايجاد نمي كردند. خوي آرام ، روح لطيف و ملايم و تواضع خود را هميشه و در همه جا و با همه كس حفظ مي كرد. دشمنش را مي بخشيد و به او محبت و مروت مي كرد. در دوستي مخلص و وفادار و در صداقت كم نظير بود. او با خانواده اش نيز بسيار مهربان بود. هميشه در جمع آنها مي خنديد. به ندرت پيش مي آمد كه خانواده اش او را  عصباني ببينند. حتي آن دسته از قوم و خويشان خود را كه از نظر مالي در تنگنا بودند، ياري مي داد. در اخلاص ، خيرخواهي، كمك و خدمت به نيازمندان هميشه پيش قدم بود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها