فرزند شهید مدافع حرم؛

کاش بودی و از این مدت که نبودی برایت می گفتم/ سربند«کلنا عباسک یا زینب»روی پیشانی ات بوی تربت کربلا می ­داد

نفیسه عطایی یادگار شهید مرتضی عطایی در دلنوشته ی خود آورده است: دوست داشت الان اینجا بودی و مرا در آغوشت می­ گرفتی، کمی برایت گریه می­ کردم و از این مدت که نبودی می ­گفتم.
کد خبر: ۲۲۸۹۸۹
تاریخ انتشار: ۰۷ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۷:۰۱ - 25February 2017

به گزارش دفاع پرس از مشهد، شهید مرتضی عطایی جانشین تیپ عمار لشکر فاطمیون در شهریور ماه سال جاری و همزمان با روز عرفه در راه دفاع از حرم آل الله در لاذقیه به شهادت رسید.

نفیسه عطایی، یادگار این شهید والامقام در دلنوشته ای روزهای سخت نبودن پدر را اینگونه روایت می­ کند:

سلام بابای عزیزم

امروز دقیقا پنج ماه و پنج روزه که شهید شدی، دلم برایت بسیار تنگ شده. دوست داشتم الان اینجا بودی و مرا در آغوشت می­ گرفتی،کمی برایت گریه می ­کردم و از این مدت که نبودی می­ گفتم. من خیلی اذیت می­ شوم ولی مامان می­ گوید: نفیسه فکر کن تو از اسرای کربلا هستی و در راه رسیدن به مقصد باید زجر و سختی زیادی را تحمل کنی.

می­ دانم که مرا نگاه می­ کنی و هر جمعه تو را حس می­ کنم که به اتاقم می­ آیی. می­ دانی از کجا؟

تو بوی خوبی می­ دهی که من برای اولین بار توی معراج بوی تو را حس کردم.

گفتم معراج؛ یاد شبی که معراج اومدیم افتادم.

برایم سخت بود منی که تا به حال نه جنازه ­ای دیده بودم و نه کفن و خونی روی بدنت، برای همین در یک لحظه شکه شدم ولی بعد به خودم آمدم و گفتم: بار آخریه که تو را می بینم پس باید حسابی ببوسمت وقتی سربند«کلنا عباسک یا زینب»روی پیشانیت را بوسیدم، بوی خوبی می­ داد بوی تربت کربلا بود مطمئنم. یادت می ­آید من آنجا با تو کلی صحبت کردم، بعد به مامان گفتم: مامان به نظرت بابا الان روحش اینجاست که تو اشکت جاری شد؟ من فهمیدم که تو آن شب پیش من بودی.

بعدش هم دستم را روی سینه ات جایی که قلبت قرار داشت و اون موقع دیگه نمی زد، گذاشتم.

سرد بود؛ سردتر از هر چیزی که تا به حال دیده بودم. وحشت کردم ولی با خودم گفتم مهم روح توست که الان و برای همیشه با منه؛ نه جسمی که از خاک آمده و آخر هم به خاک بر می­ گرده.

گفتم خاک، یاد روز خاک سپاریت افتادم. آن لحظه که تو را توی قبر گذاشتند. دست و پایم می­ لرزید و برای آخرین بار خواستم که جسم زمینی­ ات را ببوسم و آخرین نفر من تو را بوسیدم و دونه دونه سنگ­ ها را چیدند و من با تو خدا حافظی کردم برای همیشه ولی الان حست می­ کنم، حس می­ کنم نفس به نفس حواست به من هست و مراقب من هستی.

دوستت دارم برای همیشه

از طرف نفس بابا..«نفیسه عطایی»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار