شیرزنی که همسر شهیدش را کفن کرد/ روایتی از حمله منافقین با تیغ موکت‌بری به شهید والا

همسر شهید آزادپور با اشاره دوران دفاع مقدس گفت:حمایت از زنانی که همسرانشان درجبهه بودند روحیه جهادی و فعالیت درعرصه های مختلف اجتماعی همچون سالهای دفاع مقدس ادامه دارد.
کد خبر: ۲۳۱۰۳۰
تاریخ انتشار: ۰۷ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۰ - 27March 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از خوزستان، در دوران پر فراز و نشیب جنگ زنانی بودند که نه تنها حامی همسران خود بودند بلکه زمینه حضور سایر رزمندگان را در جبهه فراهم می کردند. آنان انیس و مونس همسران رزمنده دیگر شده و به مدد و همکاری با آنان پرداخته تا در نبود برادران رزمنده خانواده‌ها در امنیت خاطر زندگی کنند.

فرح شهدادیان همسر شهید آزادپور یکی از همین بانوان است.

وی از جمله زنان مقاوم آبادان است که در دوران جنگ به همراه جمعی از بانوان تلاش های بسیاری برای بالا بردن روحیه مقاومت رزمندگان اسلام  انجام داده است.

حمایت از بانوانی که همسران آنان در خطوط مقدم جنگ بودند، بانوانی که به پرستاری و امدادرسانی، تزریق خون، تهیه غذا و شستن لباس‌های رزمندگان می پرداختند، هنوز همانند سالهای حماسه و خون در حال  فعالیت و انجام امور خیر در بسیاری زمینه ها و پیکار با بیکاری و سستی (تنبلی) است.

وی همواره روحیه جهاد و مقاومت را در خود و اطرافیانش و حتی به شاگردانی که هنر و حرفه ای می آموزد آموزش داده و در حین آموزش صنایع دستی به یادآوری خاطرات 8 سال دفاع مقدس می پردازد و تعلیم و تعلم را با هم به هنرجویانش  می آموزد.

وی خوشحال است که بسیاری از شاگردانش با یادگیری هنرهای دستی می توانند چرخ اقتصاد خانواده‌شان را بگردانند. وی عزت نفس و امید را به جوانان با ارزش‌های اسلامی توام با هم  هدیه می دهد.

در این راستا گفت و گویی رابا فرح شهدادیان ترتیب دادیم که شرح آن در زیر می ‌آید:

در زمان جنگ آبادان زندگی می کردم و همکاری هایی با بسیج داشتم. بیشتر پاسدارانی که تازه ازدواج کرده بودند علاقه داشتند تا با همسرانشان در مبارزه شرکت کنند.

حضور زنان در برخی از کارها همچون امداد و نجات و پشتیبانی و تهیه لوازم مورد نیاز رزمندگان بسیار ضروری و کارآمد بود بر همین اساس با توجه به استقبالی که رزمندگان برای حضور خانواده هایشان داشتند استفاده کردیم و هتلی را برای این امر از صاحب هتل  اجازه کردیم.

در این هتل با فراهم آوردن امکانات اولیه، مثل یخچال و گاز فضا را برای اسکان خانواده رزمندگان فراهم کردیم تا از این طریق زوج ها بتوانند در آنجا اقامت داشته باشند. من هم مونس و انیس خانواده ها و همسر رزمندگان اسلام بودم. با این که شاید یکی دو سال از سایر زنان رزمنده بزرگتر نبودم و با برخی تقریبا هم سن بودم ولی همه تلاشم را برای کمک به دیگران به کار می گرفتم.


مبارزه و جهادی که در عرصه های مختلف فرهنگی، علمی و اقتصادی ادامه دارد

حضور بانوان در دوران جنگ

بانوان در جنگ حضور فعال و موثری داشتند و در بیمارستان ها و مراکز درمانی و مساجد فعالیت می کردند. مریم فرهانیان از جمله دوستان من بود که در مسجد با هم بودیم و زندگی می کردیم. از نظر امدادی من که خودم بچه داشتم دیگر نمی توانستم خیلی حضورمثمر ثمری داشته باشم ولی خانم هایی بودند که مجرد بودند و خیلی کارهای مختلفی  انجام می دادند و تمام وقتشان را صرف امور جبهه و جنگ می کردند.

خانم جوشی به عنوان مسئول بسیج خواهران بسیار فعال بود و با ساماندهی سایر خواهران در بسیج خدمت می کرد. کبری آتش پنجه همسر شهید دشتی نیز خیلی فعال  در سایر زمینه ها از جمله امداد و نجات، پشتیبانی و کمک به جبهه ها و تهیه مواد غذایی و لوازم مورد نیاز رزمندها با کمک سایر خواهران در بحبوحه جنگ به ویژه روزهای ابتدایی جنگ فعالیت می کرد.

وی به ویژه در بخش امدادی و بیمارستانی عملیات و پاتک دشمن صورت می گرفت در رسیدگی به مجروحان جنگی حضور بسیار فعالی داشت. 

مناجات در شب عملیات

وقتی برادران رزمنده به ما خبر می دادند عملیات دارند شب تاصبح بیدار می ماندیم  و دعا قرآن می خواندیم نمی خوابیدیم تا رزمندگان در عملیات موفق شوند و به سلامت برگردند و خبر فتح و پیروزیشان را بیاورند.

ازدواج و جنگ

همسرم  متولد سال۱۳۳۱بود. معرفی من به شهید از طریق یکی از آشنایان صورت گرفت، هر چند همسر شهیدم پدر من را می شناخت اما ما به صورت اتفاقی با هم آشنا شده بودیم.

وی برخی زمانها در کتاب‌فروشی کار می کرد که من کتاب‌های انقلابی و درسی خود را از آنجا می خریدم. همین زمینه باعث شد تا من بفهمم مردی که به خواستگاریم آمده مردی انقلابی است؛ موضوعی که با توجه به خواستگاران بسیاری که به سبب سرشناس بودن پدرم داشتم، کمتردیده می شد.

دوم شهریور ماه سال ۱۳۵۸زندگی مشترک خود را بسیار ساده آغاز کردیم. وی ازابتدا گفته بود که مردماندن نیست چه ایران،چه فلسطین و چه هرکجای دنیا که ظلمی بر مسلمانان باشد آنجا حضور می یابد. همسرم  باید حاضر باشد و این همان معیار اصلی من برای ازدواج بود. شهادت طلبی واژه ای بود که وی باصراحت به زبان می آورد. هرگز اخم وی را ندیدم مگر دربرابر ناملایمات مذهبی برخی فریب خوردگان.

 
 مبارزه و جهادی که در عرصه های مختلف فرهنگی، علمی و اقتصادی ادامه دارد
 
 ماجرای فرشی که شهید حاضر نشد پاروی آن بگذارد

همسرم در عمل نیز ثابت کرده بود که ساده زیست است. دلش نمی آمد پا روی فرش دستباف جهیزیه ام بگذارد.

پدرم اصفهانی بود. خیلی جهیزیه سنگین به خواهرانم داده بود و می خواست به من هم مثل سایر خواهرانم چنین جهیزیه ای  بدهد ولی من و همسرم قبول نمی کردیم.

پدرم فرش دست بافی از زمانی که بازاری‌ها در اصفهان فرشهای‌شان را حراج می کردند برای من خرید و به عنوان جهیزیه داد. با آن مبلغ می شد خانه خوب و بزرگی در اصفهان خرید. پدر علیرغم اسرارم آن را به من داد ولی همسرم بعد از پهن کردن فرش پایش را روی آن نگذاشت و می گفت احساس می کنم نمی توانم پاهایم را روی چشم بافنده بگذارم و فرش را جمع کردم.

فرش را داخل چمدان گذاشتم و بعد از مدتی آن فرش را فروختم و مقداری از پول آن را  به چند پاسدار دادم که ازدواج کنند و تشکیل زندگی بدهند و مقداری ماند که بعدا به دردمان خورد.

انقلاب و مبارزات شهید والا

همسرم در زمانی که ضد انقلاب، شهید بهشتی را آماج حمله و تهمت‌ها و حرفهای ناروا قرارداده بود مدافع سرسخت وی بود.

البته سابقه آشنایی وی  با شهید بهشتی به قیام خونین مردم قم درسال ۱۳۴۲بر می گشت و این قدر این ارتباط و تاثیری که شهید والا از شهید دکتر بهشتی گرفته بود در شخصیتش بارز و عینی بود که شهید والا لقب «پدر بهشتی » را به ایشان اطلاق می کرد تا همه بدانند پدر معنوی و فکری اش در بحبوحه تفرقه افکنی های منافقین «آیت الله بهشتی »است.

علاقه شهید والا به شهیدبهشتی تاحدی بودکه برای دادن خبر شهادت شهید بهشتی به شهید والا، امام جمعه آبادان،آیت الله جمی،ازدوستان شهید والا کمک فکری می گیردتا این خبرناگهانی و  تأسف بار رابه شهید والا برسانند.مردم آبادان نام این شهیدرا درکنارنام شهید بهشتی می شناسند.

سابقه مبارزاتی وی در رژیم شاهنشاهی، بازداشت و دستگیری متعدد وی توسط ساواک، شجاعت این جوان در سن هیجده ساله درمقابله با مزدوران رژیم و ... باعث شد تا امام جمعه آبادان آیت الله جمی لقب « والا» به وی داد. لقبی که جبهه های آبادان، سوسنگرد و دهلاویه با آن آشنا هستند و مردم آبادان و حتی منافقین نیز با همین لقب از وی یاد می کنند.


مبارزه و جهادی که در عرصه های مختلف فرهنگی، علمی و اقتصادی ادامه دارد

شهید والا بارها از سوی ضد انقلاب تهدید شد. به عنوان نمونه در بحبوحه انقلاب فرهنگی و اقامه نماز وحدت توسط آیت الله جنتی در دانشگاه شهید چمران اهواز، منافقین به صفوف نمازگزاران حمله کردند و باتیغ موکت بری ازگردن تا کمر شهید والا را پاره کردند که تقریبا 70 بخیه خورد که حتی عفونت آن به دست راستش نیز سرایت کرد من همراه شهیدبودم و خودشاهدعمق کینه ضدانقلاب نسبت به دوستداران امام خمینی (ره) بودم.

هنوز از این حادثه کمتر از یک ماه نگذشته بود که در تاریخ چهارم آبان ماه ۱۳۵۹درست از همان  ناحیه مورد اصابت ۹ گلوله قرارگرفت که با اعزام به اصفهان توانستند گلوله ها را خارج کنند،جز یک گلوله که نزدیک نخاع بود و این موضوع باعث شد تا سمت راست شهید فلج شود و در نتیجه شهید را به انگلستان اعزام کردند.

وی در کشور بیگانه نیز دست از کارهای انقلابی خود دست نکشید و با همکاری با دفتر تحکیم وحدت، کارهای ارزنده ای را انجام داد که از آن جمله می توان به ارسال 2 کامیون داروی بی هوشی برای رزمندگان در آن شرایط سخت جنگ بود. این داروها به بیمارستان طالقانی ارسال شد تا از شهادت تعداد زیادی  از همرزمانش جلوگیری شود.

وقتی همسرم مجروح شد و قرار شد به انگلستان اعزام شود مقداری از پول باقی مانده از فروش فرش جهیزیه ام  را به همسرم هدیه کردم تا برای معالجه مشکلی نداشته باشد. گفتم حالا که  خودمان اندوخته ای داریم کمک کنم تا فشار کمتری را دولت متحمل شود. همسرم به خارج از کشور رفت و مورد معالجه قرار گرفت خدارا شکر خوب شد دوباره باهم به آبادان برگشتیم. 

19 سالگی ازدواج کردم و همان سال صاحب فرزند شدم. کل مدت زمانی که  شهید با من زندگی کرد 2 سال و سه ماه و 15 روز است.

شهید آزادپور صبح های شنبه از من خداحافظی می کرد و به جبهه می رفت و پنجشنبه که می آمد می دانست دلم می خواهد در مراسم  دعای کمیل شرکت کنم. فرزندمان و خودش در خانه می‌ماندند و شام درست می کرد. وقتی می آمدم می دیدم دوتایی در کنار سفره آماده شام خوابیده بودند. از شدت خستگی بی هوش می شد و به دلیل مجروحیت های مکرر بسیار ضعیف شده بود.

یک خاطره جالب دیگری نیز همیشه در ذهنم باقی مانده است و چون عید است آن را بازگو می کنم .

علیرضا  همیشه خندان شاد و سرحال به منزل می آمد. خودش می گفت خستگی را می گذارم پشت در خانه و وارد می شوم  اول اسفند علیرضا آمد ولی این بار با همیشه فرق داشت بسیار با اخم و ناراحتی وارد شد پرسیدم چی شده علیرضا؟ چرا اوقات تلخ؟ گفت:نمی دانم اینها چی در مورد ما فکرکردند؟ چرا؟ چی شده؟ برای ما عیدی فرستادند.

من گفتم وای... چه خوب ... می رویم مسافرت.

گفت: همین می گویند خانمها احساسی هستند، مگر ما برای پول کار می کنیم؟ حقوقی که به ما می دهند بتوانیم به همان اندازه کار کنیم خوب است مدیون نشویم. ( حقوق 2 هزار صد تومان) بود خلاصه کاری کرد که نه فقط خودش بلکه همه بچه های سپاه گفتند ما نیازی به عیدی نداریم و وجه عیدی را برای دولت پس فرستادند.

دوران جوانی برای رشد ارزش‌ها و فضیلت ها یکدیگر کار می کردیم

 هر دو ماه یک مرتبه می نشستیم رو به روی همدیگر، اول هفته ای یک بار بعد ماهی یک مرتبه قرارمان بود.

من و علیرضا با هم نشست و گفتگو داشتیم. کارهای خیر و خوب و بد ناپسند را محاسبه می کردیم تا بینیم در طول ماه چگونه بوده ایم. اعمال خوب هرکس تعدادش بیشتر بود به وی جایزه تعلق می گرفت. به چه افرادی می توانستیم کمک کنیم و نکردیم؛ دروغ نگفتیم؛ نمازمان قضا شده؛ غیبت کردیم. هدیه یک شاخه گل بود. آن کسی که گناه نکرده بود هدیه می گرفت مثلا علیرضا چادری برایم خریده بود و به عنوان هدیه به من داد.

همسرم فرمانده عملیات بود. وقتی جنگ در آبادان کمرنگ شده بود به شوش می رود. در حال نوشتن  کتابی در مورد حصر آبادان بود که خبر می آید در بوستان حمله ای رخ داده است. وی سه شب قبل از شهادتش از اهواز به آبادان آمد. خیلی شب خاصی بود. هرگز خاطرات و مطالبی را که برایم بیان کرد فراموش نمی کنم  از کودکی کارهایی که انجام داده بود برایم تعریف کرد.

شهیدی که از شهادتش خبر داشت

خوابی را  که دیده بود برایم نقل کرد و گفت: خواب دیدم امام خمینی (ره) آمده بود. دفتر بزرگی کنارشان بود احمد آقا طرف چپ و سید آقا مصطفی سمت راست امام نشسته بودند. امام(ره) می گوید:اسم پسرم والا را هم در دفتر بنویسید. پیش خودم گفتم دارم شهید می شوم کارهایم را انجام بدهم.

از اهواز به من تلفن کرد و به من گفت: وسائلم را جمع کن می خواهیم برویم، اهواز کارمن اهواز افتاده است.

شناسنامه اش را باطل کرد

قبل از آخرین باری که  به جبهه برود آن شب به من گفت: شناسنامه ام را  بیاور.

وقتی آوردم  در صفحه اول شناسنامه اش  نوشت شناسنامه باطل شد. مطمئن بود رفتنی است و به شهادت می رسد. صبح بلند شد مقداری با دخترمان که یک سال و سه ماه داشت بازی کرد و خداحافظی کرد و رفت.

شهادت

دوشنبه ها و پنچشنبه ها را عادت روزه گرفتن داشتیم. همسرم روزه بود.  وی را از شوش به بستان فرا می خوانند، فرمانده حالش خوب نیست و علیرضا فرمانده عملیات می شود.

تک می کند و آنجا را می گیرند. روزه بود. زمانی که وقت نهار می شود به رزمندها می گوید نهار بخورید من نماز می خوانم. نماز ظهر را می خواند که با تک عراقی ها دو تن از رزمندگان تیر می خورند و به شهادت می رسند. علیرضا و دوستانش می روند جلوی پاتک عراقیها را بگیرند، در همین حین گلوله توپ به کمر و شکمش همسرم اصابت می کند و به شهادت می رسد.

 وی عاقبت در ۹ آذرماه سال۱۳۶۰با دهان روزه و بعدازنمازظهر، درسمت فرماندهی عملیات دهلاویه و هنگام دفع پاتک نیروهای بعثی دشمن، دعوت حق را لبیک گفت و به آرزوی خود رسید. 

من همسرم را خودم کفن کردم با این که فرزند دومم را باردار بودم همسر مهربان و یارو یاور زندگی ام را آماده و مهیای آن دنیا کردم.

یاد و خاطره شهید را گرامی می‌دارم

من سراسرخانه ام عکس شهیدم را گذاشته ام. برخی می گویند گلزار شهدا را به خانه ات آورده ای. یاد شهیدان و دوران جنگ و مظلومیت آنها و فداکاری‌هایشان همیشه در ذهنم است. جوانان کم سن و سالی که با همه نیرو و غیرتشان در میدان مبارزه جنگیدند.

 نوه ام با قصه  جنگ می خوابد

درخانه من، عکس شهید خیلی تاثیر گذار بوده  است و بچه ها و نوه هایم در حال حاضر قصه جنگ را می خواهند برایشان تعریف کنم و مرتب می پرسند. نوه ام جنگ را باور کرده است.

 گفتگو از محدثه هاشمی زاده

انتهای پیام/191

نظر شما
پربیننده ها