به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، زماني كه هنوز جنگ به طور رسمي شروع نشده بود، قدرتالله هزاوه در 28 شهريور 1358 به اسارت نيروهاي دشمن درآمد. هزاوه 10 سال اسارت را در اردوگاههاي عراق تحمل كرد تا پس از گذشت بيش از 20 سال از ورودش به ميهن، دوباره لباس رزمندگي به تن كند تا اين بار با عنوان رزمنده مدافع حرم راهي سوريه شود.
اين رزمنده پيشكسوت و باسابقه به فراخور تجربياتي كه از جبهههاي جنگ داشته، از زواياي مختلفي آنچه در جبهههاي مقاومت ميگذرد را تجزيه و تحليل ميكند. هزاوه در گفتوگویی ضمن مرور اتفاقات مهمي كه پيش از شروع جنگ در مرزها در حال رخ دادن بود، مشاهداتش از توان نيروهاي مدافع حرم و تروريستهاي تكفيري را با ما در ميان ميگذارد كه در ادامه ميخوانيد.
ورودتان به جبهه در زمان دفاع مقدس به چه زمان و شرايطي برميگردد؟
قبل از شروع جنگ من در ارتش خدمت ميكردم و محل خدمتم پاسگاه مرزي بوستان و سوبله در پادگان لشكر 92 زرهي در لب مرز بود. از سال 1358 كه درگيريها شروع شد تا سال 1359 كه جنگ به طور رسمي شروع شد ما در اين منطقه بوديم. يك سال و 9 ماه در منطقه بودم كه بعدش اسير شدم. سه روز تا شروع رسمي جنگ مانده بود كه من اسير شدم. 28 شهريور شروع اسارت من است.
يك سال قبل از شروع رسمي جنگ اتفاقات زيادي در مناطق مرزي ميافتاده كه كمتر به آن پرداخته شده است. اگر بخواهيد اطلاعاتي از اين يك سال به ما بدهيد چه اتفاقاتي در مرزهاي غربي و جنوبيمان ميافتاد؟
عراق با توپخانه و هواپيما مرزهايمان را ميزد و بعضي مواقع ما هم جوابشان را ميداديم. يك بار ارتش عراق به بخشي از خاكمان حمله و قسمتي را اشغال كرد كه ما در جواب خودسرانه عمل كرديم و منطقه را بازپس گرفتيم. همان زمان دولت بنيصدر به اين كارمان اعتراض كرد و به واحد ما كه يك گروهان از گردان 242 لشكر 92 زرهي بود، اعلام كردند از منطقه برگرديد و خودتان را به دادگاه معرفي كنيد چون لغو دستور كردهايد.
دليل چنين برخوردي با گروهان شما چه بود؟
به نظرم بنيصدر در حال خيانت به كشور بود. عراق حمله ميكرد، منطقهاي را ميگرفت و تا ما ميخواستيم حمله كنيم دستور عقبنشيني ميآمد. اجازه درگيري به ما نميدادند. ما هم همه ارتشي بوديم و قانون را ميدانستيم و ميگفتيم دليل اين عقبنشينيها چيست؟ در جواب ميگفتند ميخواهيم زمين بدهيم و زمان بگيريم. نميدانم روي چه حسابي اين تصميمات را ميگرفتند. به ما ميگفتند عراقيها اصلاً جرأت نميكنند پايشان را داخل خاكمان بگذارند. به همين خاطر به ما مهمات و نيرو نميدادند. ما هم ميگفتيم اگر نيرو و تانك نداريد حداقل مين بدهيد تا داخل زمين كار بگذاريم و مانع نفوذشان شويم. عراقيها در برابر هر تانك ما صد تانك ميچيدند و بعد به ما ميگفتند اينها جرأت نميكنند يك قدم داخل خاكمان بيايند و اصلاً نگران نباشيد. زماني كه عراق فرودگاه مهرآباد را بمباران كرد تازه دولتمردان وقت اعلام جنگ كردند در حالي كه شروع جنگ براي ما از دو ماه قبل محرز شده بود. جنگ از ماهها قبل كامل و علني شروع شده بود و نميدانم چرا اعلام جنگ نميكرد زماني جنگ را به طور رسمي اعلام كردند كه من اسير شده بودم و خبرش را در اردوگاه از طريق راديو شنيدم.
اسارتتان چطور اتفاق افتاد؟
عراقيها بخشي از خاكمان را گرفته بودند و ما هم حمله كرديم و كلي از خاك كه اشغال شده بود را بازپس گرفتيم. بيسيم زديم كه ما همه جا را گرفتهايم و برايمان نيرو بفرستيد كه به ما گفتند نبايد اين كار را ميكرديد. مهماتمان در حال تمام شدن بود و من برگشتم مهمات بياورم. به نقطهاي رسيدم كه گفتند از اينجا جلوتر نرويد چون عراق به شدت حمله ميكند و همه در حال عقبنشيني هستند. فرمانده گردانمان به فرمانده گروهان دستور داد واحد را برگرداند. فرمانده گروهانمان تازه ازدواج كرده بود و من به او گفتم تو نرو و من جايت ميروم. من رفتم به نيروها بگويم عقبنشيني كنند كه به تنهايي اسير شدم. من رفتم نيروها را نجات بدهم كه در كمين عراقيها گير افتادم.
با اينكه هنوز جنگ به طور رسمي شروع نشده بود برخورد عراقيها با شما به عنوان يك اسير چگونه بود؟
عراقيهايي كه در خط خودشان بودند يكسري بازجوييها از من كردند ولي خودشان ميدانستند كه اطلاعاتم كمتر از آنهاست. از من سؤال كردند چه گروهاني در منطقه حضور دارد، من ميدانستم يك گروهان آنجاست ولي براي اينكه بترسند و حمله نكنند گفتم سه گروهان در منطقه هستند. يك سيلي به گوشم زدند و گفتند آنجا فقط يك گروهان حضور دارد و آن هم فلان گروهان است. پرسيدند چند تانك داريد؟ من گفتم 17 تانك، كه يك سيلي ديگر زدند و گفتند دو تانك بيشتر نداريد. همه چيز را خودشان ميدانستند و به همين خاطر بازجويي خاصي از من نكردند.
دوران آزادگي برايتان چند سال طول كشيد؟
من 10 سال از تاريخ 8/6/59 تا 3/6/69 اسير بودم. در اين مدت كارهاي زيادي انجام دادم. انبار مهمات عراقيها را آتش زدم و تمام 10 سالي كه اسير بودم را راديو داشتم. اين در صورتي بود كه داشتن راديو در اردوگاه خلاف بزرگي بود. كاملاً در جريان اخبار بودم و در هر اردوگاهي اخبار را پخش ميكردم. چند تندنويس را ميگذاشتم و اخبار را سريع مينوشتند و در اردوگاه پخش ميكرديم. اين تبادل اخبار براي جلوگيري از يكنواختي و حفظ روحيه بچهها خيلي مفيد بود.
از چهرههاي سرشناس دفاع مقدس با كسي خاطرهاي داريد؟
دورهاي با حاجآقا ابوترابي بودم. ايشان كلي برنامه براي خودش و بچهها داشت. حاج آقا جزو افرادي بود كه وقتي به ايران آمد از زمان اسارتش هم بهتر شد. حاجآقا ابوترابي خيلي خوب بود و در ايران خيلي بهتر از قبل شد. كساني بودند كه بعد از آزادگي سمت و مسئوليت گرفتند و ديگر ما را به ياد نياوردند ولي حاج آقا ابوترابي زماني كه حتي نماينده مجلس هم بود اجازه ميداد آزادگان با تندي با او صحبت كنند. به ما ميگفت با اين عزيزان بد برخورد نكنيد، اينها اگر به من بد و بيراه نگويند به چه كسي بگويند. روحيهاي داشتند كه همه را گرد خودشان جمع ميكردند و با مماشات با آزادگان رفتار ميكردند. در دوران اسارت هم خيلي به فكر سلامت بچهها بودند.
شما يك دهه از عمرتان را در اسارت دشمن گذرانديد، چه شد كه دوباره لباس رزم به تن كرديد و راهي سوريه شديد؟
بعد از يك مدت تصميم گرفتم به سوريه بروم. هنگامي كه نام حضرت زينب(س) به ميان بيايد همه دوست دارند بروند و مدافع حرم و حريمش شوند حضرت زينب(س) براي ما بچه شيعهها اسم كمي نيست. من هم مثل يكي از رزمندگان مدافع حرم براي دفاع از حريم اهل بيت(ع) راهي سوريه شدم. خيليها به من گفتند كه تو به جنگ رفتهاي، اسير شدهاي و كارت را انجام دادهاي و ديگر لزومي ندارد بروي. من هم ميگفتم براي اسلام هر كاري كنيد باز هيچ كاري نكردهايد. تا وقتي جان در بدن داريد بايد براي اسلام كار كنيد. آن زمان كه ميخواستم اعزام شوم همين كه براي رفتن اعلام آمادگي كردم نامهاي آمد كه از افراد 50 سال به بالا را به سوريه اعزام نكنيد. من هم سنم 50 را رد كرده بود و با كمك آشنايان توانستم عازم شوم. آنجا بعد از 45 روز همه را برگرداندند ولي ما را نگه داشتند. بعد كه به عقب برگشتيم سعيد شاملو از دوستانمان در منطقه ميخواست درخواست اعزام دوباره من را بدهد كه شهيد شد. اگر دوباره امكان اعزام باشد و اگر زنده باشم حتماً دوباره خواهم رفت.
با توجه به تجربه و سنتان نحوه عملكردتان چطور بود؟
آنجا از تجربه ما استفاده ميشد وگرنه ما كه مثل جوانترها نميتوانستيم كار كنيم و بجنگيم. روي حساب تجربه، حضورمان مفيد بود. من زمان شاه به سربازي رفتم و جزو گارد وليعهد بودم. به همين خاطر همه دورههاي نظامي را به ما آموزش داده بودند. يكي هم اينكه من از بچگي پشت ماشين مينشستم. در سوريه ما شهيدان زيادي را پشت ماشين و هنگام رانندگي كردن از دست داده بوديم. هيچ جا امن نبود و تروريستها به صورت مردم عادي رفت و آمد ميكردند. با ماشين هم كه رد ميشديم با موشك ميزدند. جوانها وقتي چنين صحنهاي را ميديدند، ميگفتند همين يك مورد پيش آمده ولي كسي كه تجربه دارد ميگويد ممكن است دوباره پيش بيايد و بيشتر بايد حواسمان باشد. در رفتو آمد جادهها را بيشتر نگاه ميكرديم و اين موضوع در شب خيلي كمكمان ميكرد. از لحاظ منطقه نظامي و مسائل سوقالجيشي ما راحتتر ميدانستيم چه كار كنيم.
با توجه به تجربه و حضورتان قدرت نظامي طرف مقابل را چطور ارزيابي كرديد؟
داعشيها با فيلمهايي كه ميگيرند و تبليغاتي كه ميكنند سعي دارند تخم وحشت را در دل مردم و نظاميان بكارند اما در اصل داعشيها و گروههاي تروريستي و تكفيري ديگر همه از طريق عربستان، قطر، امارات و كشورهاي غربي حمايت ميشوند و هر كدام يك گروه مسلحانه براي خودشان دارند. همه اين گروهها از خارج براي ناامن كردن سوريه پول ميگيرند. جنگيدن با گروههاي مخالفي مثل النصره كه نفراتشان سوري هستند سختتر است. براي آزادسازي نبل و الزهرا حدود 30 كيلومتر راه بود و حدود يك ماه كشيد تا آن منطقه آزاد شود. داعشيها ولي جنگاوران خوبي نيستند و ما در يك روز توانستيم آنها را 80 كيلومتر به عقب برانيم. داعشيها آمدهاند، پول مفت بگيرند و بروند و اگر بويي از خطر بشنوند سريع جا ميزنند و در ميروند.
روحيه و قدرت رزمندگان مدافع حرم را چطور ديديد؟
رزمندگاني كه از اينجا براي دفاع از حرم ميروند براي جنگي تمامعيار ميروند. هيچ جاي سوريه امن نيست و جوانهايي كه ميروند واقعاً باغيرت و شجاع هستند. رزمندگان افغانستانيهم خيلي خوب و عاشقانه ميجنگند و از اولين روز جنگ براي دفاع از حرم آنجا حضور داشتهاند. من هم كاش نرفته بودم و حالا كه رفتهام ديگر آرام و قرار ندارم. اگر به رزمندگان مخلصي كه دفاع مقدس را تجربه كردهاند، توجه كنيد، ميفهميد آنها دنيا را كنار گذاشتهاند و فقط معنويت جلوي چشمانشان ميآيد. نوع نگاهشان به زندگي و دنيا كاملاً عوض ميشود. من هم با اينكه مدت زمان كمي در جنگ بودم و خيلي زود اسير شدم ولي در اردوگاه و كنار ديگر آزادگان اين حال و هوا را به خوبي تجربه كردم. حالا كه دوباره اين فضا را در جبهههاي مقاومت ميبينم طاقت نميآورم و دوباره حال و هواي دفاع مقدس برايم زنده ميشود. امروز جبهههاي مقاومت با نيروهاي مدافع حرم، تداعيكننده روزهاي دفاع مقدس و رزمندگاني كه هشت سال در جبههها جنگيدند، است.
منبع: روزنامه جوان