تیرماه سال 1342 هجری شمسی در یزد به دنیا آمد. 5 سال اول زندگی را در یزد گذراند و بعد از چهار سال همراه با خانواده در تهران زندگی کرد. دوران تحصیل خود را در دبستان اکباتان تهران، دبستان و مدرسه راهنمایی اسلامی رمضانی یزد و دبیرستان زرگران یزد طی نمود. دوران تحصیل را یکی پس از دیگری با موفقیت گذراند و در طول 12 سال تحصیل خویش همه ساله با معدل خوب موفق از عهده امتحانات برآمد.
از آغاز زندگی هیچ دردسری برای خانواده نداشت، هم درسخوان بود و هم دردخوان.
فعالیتهای مذهبی خود را از کلاس پنجم دبستان، با شرکت در نماز جمعه مسجد حظیره و با امامت آیتالله صدوقی آغاز کرد. از مسجد حظیره پایش به جلسات مذهبی باز شد و به مرور زمان با مسائل ایدئولوژیک سیاسی اسلام آشنایی یافت، تا جایی که قبل از اوجگیری انقلاب و شعلهورشدن آتش خشم امت اسلامی، در حالیکه هنوز 14 ساله بود، در جریان بسیاری از سیاستهای ضد خدایی رژیم شاه خائن قرار گرفته بود.
عباس خورشیدنام همچنان در برنامههای مذهبی پیش از انقلاب شرکت فعال داشت تا اینکه در سال 1356 همراه با اوجگیری قیام مردم مسلمان ایران، او نیز به فعالیتهای خود شدت داد. در جریان دهم فروردین خونین یزد (چهلم شهدای تبریز)، اولین خروش قهرمانه مردم یزد علیه طاغوت، شرکت داشت و از آن پس همراه با چند تن از دوستان نزدیک خویش به چاپ و تکثیر و توزیع اعلامیه پرداخت.
با پیروزی انقلاب، مدارس و دانشگاهها که در دوران اوجگیری انقلاب بسته شده بود، بهدستور امام دوباره باز شدند و عباس فعالیت خود را در سنگر مقدس مدرسه ادامه داد. انجمن اسلامی دبیرستان را پایهریزی نمود و با خون دل خوردنهای فراوان کوشید تا آنرا قدرت و قوت بخشد.
تابستان سال 1358، به دستور امام و برای خدمت به محرومان روستا، راهی اردوی جهاد سازندگی شد و سه ماه با اشتیاق، خلوص و اعتقاد در جهاد سازندگی روستای کذاب (یکی از روستاهای یزد) کوشید. در اردوی کذاب، همچون یک کارگر معمولی زحمت میکشید و هرگز از سختی کار ننالید و در قبال خون مقدس شهدا آن را خدمت ناچیزی انگاشت.
پس از آن، دوباره راهی سنگر مدرسه شد و اینبار درد آشناتر و آبدیدهتر به استقبال کار، تلاش، اصلاح منحرفین و حمایت عاشقانه از امام و انقلاب شتافت.
عباس تابستان سال 1359 به قصد خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، راهی سراوان شد که بنا به عللی مجبور شد بهجای سپاه در جهاد سازندگی سراوان خدمت کند. یکی از دوستانش در مورد چگونگی فعالیت او در جهاد سازندگی سراوان، میگوید:
«او در جهاد، خواهان کاری شده بود که در تماس مستقیم با مردم باشد، برای همین با فراگیری اطلاعاتی درباره برق، پس از مدتی کوتاه، امور برقکشی روستا را بر عهده گرفت. وی در خلال انجام این وظیفه، کارهای فرهنگی جهاد را نیز از طریق تماس با کودکان و نوجوانان و بردن کتاب و نشریه به روستا انجام میداد. در اثر محرومیت مردم آن منطقه، گروههای سیاسی از فقر مردم سوء استفاده کرده و با شعارهای فریبنده جوانان را مجذوب خویش مینمودند. عباس با توجه به اهمیت موضوع از آغاز سعی داشت با بحثهای خویش جوانان فریبخورده را اصلاح کند و در این کار هم موفق بود؛ بهطوریکه در اواخر خدمتش در سراوان به محض وارد شدن به روستا، کودکان و نوجوانان گرداگردش جمع و با او به گفتگو میپرداختند. در این زمینه آنچه بیش از همه باعث شیفتگی دوستان و مردم آنجا نسبت به او شده بود، گشادهرویی و طریقه صحیح معاشرت وی با افراد بود. ورود عباس به جهاد سراوان، مقارن با ایامی بود که لیبرالها و روشنفکران غربزده با چهره تزویر در پی تصاحب مقام و منصبهای دولتی بودند. عباس در این زمینه میکوشید تا با بحثها و گفتگوهای مختلف با بعضی افراد جهاد که فریفته شعارهای دروغین آنها شده بودند، چهره کریه آنها را آشکار سازد و در این رابطه از روحانیت مبارز و متعهد تجلیل و از آیتالله صدوقی که از آغاز خواستار برچیده شدن بساط منافقین در یزد و رأی ندادن به لیبرالها شده بود، یاد میکرد.
پس از دو ماه و اندی تلاش طاقتفرسا در جهاد سراوان، بر اثر ابتلا به بیماری حصبه به یزد بازگشت و پس از بهبودی، همکاری نزدیک خویش را با شهید محمدمهدی اخباریه در اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان، آغاز کرد و دوباره راهی سنگر مدرسه شد.
سال آخر دبیرستان برای عباس، سالی پر تلاش و در عین حال سرنوشتساز است؛ سالی که ایران اسلامی در جنگ تحمیل شده از سوی ابرقدرتها قرار گرفته وجوانان غیور این مرز و بوم راهی جبههها شدند و جهادی عظیم را آغاز کردند. برای روح سرکش و پرشور عباس ماندن در شهر و مدرسه و تحمل مشکلاتی که امثال بنی صدر و رجوی به وجود میآوردند، سخت بود؛ برای همین پس از مدتی، آماده هجرت و جهاد میشود.
با وجود اینکه خود را برای امتحان نهایی سال آخر دبیرستان آماده میکرد، پرتلاش و خستگیناپذیر، در انجمن اسلامی دبیرستان و هم چنین اتحادیه انجمنهای اسلامی، صادقانه و بیریا در دفاع از خط امام و رسوا ساختن خطوط التقاطی، لیبرالی و .. میکوشد. اواسط سال در بسیج ثبت نام کرد و هفتهای چند شب برای گشت، بیرون در خانه میماند و در همان ایام، بالاخره تصمیم خود را گرفت و راه فردای خویش را روشن ساخت و همچون همه آنها که به نور معرفت، راه عبودیت و بندگی و حقیقی حیات را دریافتند، در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد ثبت نام میکند تا پس از اخذ دیپلم، به سپاه وارد شود. با آنکه قصد نداشت به دانشگاه راه یابد و تصمیم گرفته بود پس از دیپلم به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآید، با جدیت، تحصیل خویش را ادامه و با معدل خوب از عهده امتحانات نهایی برآمد.
عباس در بهمن ماه سال 1359 در حالی که درگیر درس و آمادهسازی خویش برای امتحانات نهایی بود، دنیایی دیگر را پیش روی خود دید برای همین وصیتنامهای نوشت که در آغاز آن، چنین میگوید:
«من موقعی این وصیتنامه را مینویسم که نمیدانم به چه وسیله و در کجا شهید خواهم شد؛ ولی احساسی در من بهوجود آمده که خداوند بزرگ این افتخار را نصیب من خواهد نمود. من همیشه از این زندگی عادی و معمولی رنج میبردم و هرگز؛ حتی چنین فکری در سر نداشتم که در پی آسایش و به رفاه رسیدن خویش باشم و همیشه از خدا میخواستم که مرا هدایت نموده و از گمراه شدن دور گرداند و به من چنان قدرتی عطا کند که با اخلاص هر چه تمامتر در راه او و برای خلق، خدمت نمایم. من همیشه از کوردلانی که جز به خود، به هیچ کس دیگری نمیاندیشند، نفرت داشتم...»
بالاخره پس از اتمام درس و امتحان، آرزوی دیرینه عباس برآورده میشود و او بلافاصله وارد اردوی آموزشی سپاه شده و قدم در راهی میگذارد که خود، شهادت را نزدیک به آن میداند. اخلاص و بیریایی او در اردوی آموزشی و علاقه بیحدش او به کار، زبانزد برادران همدوره اوست. پس از طی دو ماه آموزشی، با اینکه بسیار مایل بود به جبهه نبرد اعزام شود؛ ولی بنا به ضرورت در واحد پذیرش سپاه مشغول به کار شد و پس از چندی نیز مسئولیت بسیج دانشآموزی به وی سپرده شد. بسیج دانشآموزی واحد تازه کاری بود که برای سازمان یافتن، احتیاج به کار فراوان داشت و عباس که بر اهمیت و حساسیت کار واقف بود، همه توان خویش را به کار برد تا این نهال نو پا، جان گیرد و دانشآموزان مشتاق و مسلمان را سازمان دهد. در عین حال بارها به مسئولین سپاه مراجعه کرد و با اصرار از آنها خواست تا به جبهه اعزام شود؛ ولی هر بار به علتی با اعزام او به جبهه مخالفت شد. یکی از برادران سپاه نقل میکند: «روزی عباس به اتاق من آمد، در را از پشت بست و بدون اینکه هیچ حرفی بزند، حدود ده دقیقه گریه کرد و سپس با التماس خواست با رفتن او به جبهه موافقت کنم. وقتی عباس در حال اعزام به جبهه بود، گفت: «خیلی زجر کشیدم به جبهه بروم تا امروز که موفق شدم.»
از ویژگیهای بارز او اخلاص و صراحت بود چه پیش و چه بعد از انقلاب سعی میکرد، کارهای خود را از چشم عموم دور نگاه دارد. اهل هیاهو و سر و صدا نبود؛ اما لحظه ای نمیآسود و از کار غفلت نمیکرد.
به قول پدر شهید: «عباس همیشه میخندید و تنها در دو موقع میشورید و خشمگین می شد؛ یکی زمانیکه کسی از امام بد میگفت و دیگر اینکه کسی از گروهکهای ضد انقلاب دفاع میکرد.»
اهل انتخاب بود، زندگیش را انتخاب کرده بود و راه فردایش را میدانست. همیشه از شهادت سخن میگفت، تا جاییکه وقتی خانواده از او میخواستند ازدواج کند، میگفت: «من در20 سالگی شهید میشوم.»
ساده میپوشید و ساده میخورد. به قول خودش هرگز در فکر رسیدن به رفاه نبود. همچون امامش یار مستضعفین بود و برخاسته از میان آنها. دعای امام زمان(عج) را زیاد میخواند. کم میخوابید و هنگام خواب حتیالامکان از رختخواب و ... استفاده نمیکرد. با وجود کار زیاد از خواندن قرآن و مطالعه کتب شهید مطهری، شهید بهشتی و ... غفلت نداشت. در قرآنی که در جبهه همراه خود داشت، این آیه را علامت زده بود:
« من کان یرجوا لقاء الله فان اهل الله لآت و هو السمیع العلیم» (آیه 4/ سوره عنکبوت)
و سرانجام در چهارم فروردین ماه سال 1361 او که لقای پروردگارش را میجست، به محبوب پیوست و خون مقدس خویش را در جبهه رقابیه و در عملیات غرور آفرین فتح المبین بر آسمان عشق پاشید و پر کشید.
خاطرات شهید عباس خورشیدنام
عباس به عرفان اسلامی خیلی علاقه داشت. یک روز، بعد از نماز جماعت صبح، مقالهاش را که درباره عرفان اسلامی بود خواند، آن هم با یک حالت عجیب. همه نمازگزاران جذب مقاله او شده بودند. در مقالهاش نامی هم از منصور حلاج برده بود.
***
برای کارهای جهادی به روستای کذاب رفته بودیم. ما در یک مدرسه راهنمایی ساکن بودیم. یک روز عباس نگاهش به ساختمان حمام مدرسه افتاد که لولههای دودکش آن کنده شده بود.
به من گفت: «بیا لولهها را درست کنیم تا بتوانیم حمام را روشن کنیم.»
گفتم: لولهها بلند است و ما دستمان نمیرسد.
گفت: «بیا کنار دیوار بایست.» بعد هم از دوش من بالا رفت و لولهها را نصب کرد و توانستیم حمام را روشن کنیم.
جلیل باقری فهرجی
***
اواخر بهمن ماه سال60، یک مأموریت فوری پیش آمد. به صورت ضربتی 90 نفر از پاسداران یزد نام نویسی شدند. فرماندهی این گروه به عهده من گذاشته شد. عباس هم که مسئول بسیج دانشآموزی بود، بهعنوان مشاور فرهنگی گروهان و مسئول یکی از دستهها انتخاب و همراه با ما به منطقه اعزام شد.
در طول یک ماه و نیم مأموریت، تلاش زیادی برای کارهای فرهنگی داشت. دعا میخواند، کارهای روابط عمومی را پیگیری میکرد و امور مربوط به دستهاش را هم انجام میداد.
صبح اول وقت بچهها را جمع کرده بود و یک دعایی را میخواند که خیلی عارفانه بود. من آن دعا را هرگز نشنیده بودم. شاید از دعاهای حضرت سجاد (ع) بود. شبها بیشتر بیدار میماند؛ حتی وصیت نامهاش را در شب نوشت. از وقتش به بهترین نحو استفاده میکرد.
با اینکه امکانات بهداشتی خیلی کم بود؛ ولی نماز شب را حتماً میخواند.
محمدمهدی ریسمانیان
وصيتنامه شهيد عباس خورشيدنام
بسمالله الرحمن الرحيم
«با درود به يگانه رهبر مسلمانان جهان، امام خمينى و با سلام به تمامى رزمندگان اسلام كه با ايثار و از خودگذشتگى، انقلاب اسلامى ايران را در اعماق مكتب مستضعفان جهان جا دادند و با سلام به تمامى شهيدان درتمامى طول تاريخ.
اين وصيتنامه را در روز تولد حضرت زينب (10/12/60) ساعت 11 شب در پايگاه شهيد بهشتى اهواز نوشتم. بالاخره بعد از ماهها انتظار دردآور موفق شدم كه به جبهههاى جنگ حق عليه باطل اعزام گردم. هماكنون که در آستانه يك جنگ عظيم براى نابودى كامل بعثيون عراق و باز كردن راه كربلا هستيم اينگونه به من الهام شده است و اين احساس مدتهاست در من بهوجود آمده كه شهيد خواهم شد و انشاءالله خداوند بزرگ اين افتخار عظيم را نصيب من خواهدنمود.
خدايا! خودت مىدانى كه من هميشه از اين زندگى عادى رنج مىبردم و هرگز در فكر رفتن و به آسايش رسيدن خويش نبودم و هميشه از تو مىخواستم كه مرا به راه راست و به راه مؤمنان هدايت نموده و از گمراه شدن دورگردانی و هماكنون نيز اى خداى بزرگ! از تو مىخواهم كه ايمانى همچون كوه و شجاعتى علىوار به من عطا فرمايى تا درقبال كافران ديوسيرت سست نشده و شجاعانه نبرد نمايم.
به هرحال اگر لياقت شهادت را يافتم، نكاتى رابايد تذكر دهم:
1 - از همه برادران و خواهران عزيز مىخواهم كه درشبهاى جمعه و دعاى كميل، براى آمرزش گناهانم و قبول شدن شهادتم دعاكنيد.
2 - بحمدالله سران كشور، متحد و براى پيروزى نهايى انقلاب اسلامى و متصل شدن اين انقلاب به نهضت عدل مهدى گام برمىدارند و تا نابودشدن دشمنان داخلى و خارجى از پاى نخواهند نشست و سه قوه مقننه، مجريه و قضائيه با توجه به ضوابط اسلامى خود، جهت سازندگى ايران عزيز گام برمىدارند و اين وظيفه ملت مسلمان ايران است كه بنا بر رسالتى كه بردوششان نهاده شده، مجدانه بكوشند و دولت و مجلس را كه درخط امام صادقانه گام برمىدارند، يارى كنند و درانتظار اين نباشند كه دولت يا به اصطلاح انقلاب، كارى برايشان انجام دهد؛ بلكه بايد از خود بپرسند و بپرسيم كه آيا رسالت خود را در قبال انقلاب اسلامى انجام دادهايم يا خير و آيا وظيفه ما چيزى است كه پايان پذير باشد؟ هرگز! ما بايد كوچكترين قدممان، حرفمان و عملمان فقط براى اسلام و رضاى خدا باشد و كوشش كنيم كه اسلام را درسطح جهان حاكم كنيم و با همه اين اوضاع و احوال مىخواهم كه سران كشور با طرح و برنامهريزى دقيق، خون شهيدان را به نتيجه برسانند.
3 - از برادران و خواهران دانشآموزم مىخواهم كه جداً سنگر مدرسه را حفظ نموده و آيندهسازان واقعى انقلاب اسلاميمان باشند. بدانيد كه وظيفهای الهى و بس عظيم بردوشتان گذاشته شده كه خدايى نكرده اگر لحظهاى غفلت نماييد، ضربهاى خواهيد خورد كه جبران آن بسيار مشكل است. لذا خواهش مىكنم ضمن ساختن خود از نظر فكرى و نظامى، خود را براى مقابله با دشمنان اسلام آماده كنيد و به اين مسئله توجه داشته باشيد كه متخصص بىمكتب، فايدهاى براى ما ندارد، هيچ، مضر نيز هست. به قول امام به هرحال متعهدانه، مخلصانه، دلسوزانه و متواضعانه بدون اينكه هيچگونه چشمداشتى داشته باشيد، در مسير اسلام گام برداريد و سعى كنيد فقط خدا را در نظر داشته و كوچكترين حرف و عملتان تنها براى خدا باشد و امام امت را فراموش نكنيد، سعىكنيد بازوانى محكم براى امام امت و ملت مسلمان ايران باشيد، اسلام فقاهتى را پيشه خود كنيد و راه شهيدان گلگون كفن را ادامه دهيد.
4 - و اما اى ملت مسلمان! اى ملت داغديده و شهيد داده و اى ياران حسين، اى ياوران پرتوان اسلام و اى پيروان خمينى بتشكن قدر خود را بدانيد كه شما شكست ناپذيريد. شما آسيبپذير نيستيد.
هرشهيد كه بر شهيدانتان اضافه مىشود بايد مصممانهتر و قاطعانهتر راهتان را تا پيروزى و هدف نهايى ادامه دهيد و خداى نكرده در اين مسير لحظهاى غفلت به خود راه ندهيد و مشكلات را تحمل نمایيد و ايثار و فداكارى را پيشه خود كنيد. خود را مشغول ماديات دنيوى نكنيد كه دنياى فانى زودگذر، خواهد گذشت و شما در پيشگاه عدل الهى جوابگو هستيد و واى بهحال كسى كه در پيشگاه خدا سرافكنده بيرون آيد.
اى ملت مسلمان بخروشيد، برزميد، بجنگيد و با مشكلات دست و پنجه نرم كنيد كه « فان معالعسر يسرا»(شرح/ 5)
اى ملت عزيز در هر زمان و هر مكان، پشتيبان و ياور روحانيت مبارز باشيد كه بهقول امام «اسلام بدون روحانيت يعنى لا اسلام» چراكه اين روحانيت سمبل اسلام فقاهتى است و آمريكا و عمالش دشمن سرسخت اين دستهاند و لذا سعى برنابودى اين قشر دارند و به هر وسيلهاى كه شده قصد نابوديشان را دارند؛ ولى شما مردم ان شاءالله پشتيبان آنها خواهيد بود.
5 - و اما اى پدر دلسوز و مادر مهربانم! شما كه مطمئناً در شهادت من ناراحتى به خود راه نخواهيد داد؛ چرا كه مىدانيد پسرتان در راه خدا جنگيد، براى خدا جنگيد، براى پيروزى اسلام جنگيد، براى باز شدن راه كربلا جنگيد و در چنين راهى نيز به لقاءالله پيوست. بنابراين ديگر گريه معنی ندارد كه «انا لله و انا اليه راجعون» من امانتى بودم در دست شما كه خداوند به شما داده بوده و حالا نيز گرفته است و شما بايد به خود بباليد كه فرزندتان در بستر بيمارى و با ذلت و خوارى نمرده؛ بلكه درصحراى كربلاى ايران همچون رهبرش حسين(ع) به شهادت رسيده است. به هرحال هميشه به ياد خدا باشيد كه مشكلات را به آسانى تحمل مىنمایيد.
و اما پدر و مادر، برادر و خواهرم! اگر خداى نكرده نسبت به شما كوتاهى داشتهام، حلالم نمایيد و براى آمرزش من دعا كنيد. برادر عزيز! تو كه جداً در جهت دادن به من كوشا بودى، دركارهايت اخلاص را فراموش نكن و در هر كجا هستى انشاءالله موفق و مؤيد باشى.
خواهر مهربانم! تو نيز سعى كن فرزندانتان (فاطمه و محمد) را زينبوار و حسينوار بزرگ كنى تا درآينده بتوانند براى اسلام عزيز خدمت كنند.
درپايان ضمن دعا براى طول عمر امام و به اميد آنكه تمامى مردم با اتحاد اسلامى خود، دشمنان را به زانو در آورند، ميخواهم كه مرا در صورت امكان در روز جمعه، اين روز مقدس، از مسجد حظيره تشييع نمايند.
ضمناً شايد مقدارى پول در سپاه يا بانك داشته باشم كه از برادرم مىخواهم در هر راهى كه خود صلاح مىداند خرج كند.
به اميد پيروزى اسلام و اسلاميان و به اميد پيروى تمامى مردم از يگانه رهبرمان، خمينى كبير.
چند تذكر :
1 - اگر امكان تشييع جنازه در روز جمعه نبود، مسئلهاى نيست.
2 - از برادر عزيزم مىخواهم كه هر چه زودتر برنامه دامادى خود را جوركند كه هم به نفع خودش هست و هم به نفع خانواده.
3 – ميخواهم از نظر تبليغى در راديو و تلويزيون معمولى باشد و از حد معمول خارج نگردد.
4 – 250 تومان به امور مالى ستاد بسيج بدهيد كه اگر احياناً از موتور تحت اختيارم استفاده شخصی نمودم، مسئلهاى نباشد.
5 - از تمام دوستان و آشنايانم مىخواهم كه اگر اشتباهى از من سر زده، حلالم كنند و براى آمرزش من دعا كنند.
انتهای پیام/