شهدا تداوم دهندگان راه حقیقت، عدالت، راستی و جوانمردی هستند. شهدایی که برخیشان همنام با مولای متقیان حضرت علی (ع) بوده و این نام همراه با تربیت دینی باعث شده بود که غیرت و همت دینی و انقلابیشان نگذارد آرام بنشینند. به همین دلیل بود که در هر سن و شرایطی عازم جبهه نبرد شدند و علیوار و مردانه جنگیدند تا ردای شهادت بر تن کردند و به مولایشان پیوستند.
در همین رابطه، خبرنگار دفاع پرس با خواهر شهید «علی همایونپور» به گفتوگو نشسته است که ماحصل این گفتوگو را در ادامه میخوانیم:
دفاع پرس: لطفا در مورد خصوصیات اخلاقی برادر شهیدتان «علی» برایمان بگویید؟
علی در سال 1346 به دنیا آمد و 2سال کوچکتر از برادرش محمد بود. دوران دبیرستان خود را در رشته تجربی در دبیرستان تزکیه سپری کرد و یکی از دانش آموزان متعهد و ممتاز به حساب می آمد. وی یکی از افراد موثر در خنثی کردن توطئه منافقین بود. بسیار قاطع در برابر ضدانقلاب برخورد میکرد.
علی به مدت چهار سال در بسیج مسجد المهدی (عج) واقع در سه راه «تهران ویلا» فعالیت داشت و حدود 2سال و نیم نیز در جبهههای حق علیه باطل حضور پیدا کرد.
وی از سال دوم دبیرستان عازم جبهه شد، وقتی کنکور داد به خاطر پشتکار و علاقه وافری که به درس خواندن داشت. همزمان در 2 رشته مکانیک دانشگاه امیرکبیر و رشته برق قبول شد. به علی می گفتیم: «تخم 2 زرده کردی»، محمد به شوخی به علی گفته بود: «برای چی دانشگاه امیر کبیر قبول شدی، می روی دانشگاه درس نمیخوانی دفتر من را می خواهد، آبروی من را می بری.»
دفاع پرس: بعد از شهادت علی، دوستانش برایمان خاطرهای نقل کردند که در مواقع سختی و مشکلات چگونه برخورد میکرد. برایمان تعریف میکنید؟
دوستانش نقل کردند: سه روزی بود در خط مقدم بودیم، ارتباط مان با تدارکات قطع شده بود و نتوانسته بودیم غذای بچه ها را تأمین کنیم. دورهم نشسته بودیم و احساس گرسنگی آزارمان میداد، علی بلند شد و با خنده به طرف گونی نان خشک رفت و شروع به جدا کردن قسمت های کپک زده نانها کرد و با تکرار «بهبه چه نان خوشمزهای است» به خوردن قسمت های سالم نان مشغول شد. طولی نکشید که بقیه رزمنده ها هم آمدند و تمام نانها را خوردند و گرسنگی و ضعفی که داشتیم برطرف شد. برادرم بسیار ساده بود و همیشه در زندگی قناعت و صرفه جویی میکرد.
دفاع پرس: از هدیه ای که برای برادرتان فرستادید برایمان بگویید؟
من با برادرم علی ارتباط صمیمانه ای داشتم، در ایام خانه تکانی سنجاق قفلی بزرگی پیدا کردم، نامه ای برایش نوشتم و سنجاق را به کاغذی وصل کردم و روی آن نوشتم «هدیه خدا»و به همراه نامه برایش فرستادم. هنگام شهادت درست روی نامه نقطه خدا قطره خونی افتاده بود .همرزش وقتی برای برداشتن کارت شناسایی مدارک ووسایلش در جیبب وی گشته بود و دست کرده بود،سنجاقی را دیدم که درست روی نفطه خدا یک قطره خون افتاده بود وناگهان یاد صحنه ای افتادم که برای علی نامه ای از تهران آمده بود علی نامه را باز کردوسنجاقی روی زمین افتاد برداشت وخندید ودر جیبش گذاشت.
دفعه آخری که علی به جبهه می رفت، هنگام
خداحافظی خواهر 6سالهام گفت: «نمی خواهم به جبهه بروی نرو، می روی تو هم مثل محمد
شهید می شوی». علی روبوسی کرد و خندید و گفت: «بادمجان بم آفت ندارد». چون کتانی
پوشیده بود با سر زانوهایش روی فرش آمد و خواهر کوچکم را بغل کرده و بوسید. پدرم منزل نبود، تا آمد گفتیم سریع بروید کوچه بالایی علی رفته و الان دم درب خانه دوستش
است. پدرم رفته بود و علی را بوسیده و از او خداحافظی کرده بود.
دفاع پرس: در چه عملیاتی برادرشما زخمی شد، ماجرا
را تعریف کنید:
درعملیات «کربلای 5» تیر خورد، تیر توی قفسه سینهاش خورده بود و چون گلوله داغ بود گوشت سینهاش بسته شده و خونی از جای تیر بیرون نمی آید، وقتی به رزمندهها این مسئله را در میان میگذارد نگاهش میکنند و میگویند که کجای بدنت تیر خورده؟ وقتی دقت میکنند میبینند لباسش پاره شده است، ابتدا به بیمارستان صحرایی رفته و بعد او را به بیمارستان امام رضا(ع) می برند، تازه آنجا متوجه میشوند که مقداری خون در ریه جمع شده است. مدتی مشغول مداوا بود کمی که حالش بهتر شد دوباره به جبهه رفت. البته این ترکش تا آخر همراهش بود. هنگامی که زیاد فعالیت می کرد درد امانش را میبرید، اما کمی استراحت میکرد و دوباره به فعالیت ادامه میداد.
دفاع پرس: برادرتان در کدام عملیاتها حضور داشت و اعتقادش درباره جنگ چه بود؟
علی در عملیات های «والفجر 4»، «کربلای 4»، «کربلای 5» و «بیت المقدس 4» حضور داشت؛ همرزمان علی در زمان جنگ از او میپرسند «آینده جنگ راچگونه می بینی؟» و علی پاسخ میدهد «ما در جنگ امیدواریم که به پیروزی کامل برسیم و همان طور که امام خمینی (ره) فرمودند «ما برای وظیفه میجنگیم نه برای پیروزی» اصل آن است که به وظیفه خود عمل کنیم، چه ظاهرا شکست بخوریم وچه پیروز شویم که إن شاء الله پیروز خواهیم شد»
دفاع پرس: از نحوه شهادت برادرتان بگویید؟
فروردین سال 67 تانک های دشمن در منطقه عملیاتی «شاخ شمیران» در حال پیشروی و محاصره نیروها بودند، یکی ازفرماندهان گردان «مالک اشتر» لشکر 27 محمد رسول الله به آرپیچی زد دستور حرکت در خط مقدم را میدهد تا مانع حرکت تانکها شود.
در آن هنگام گلوله مستقیم تانک به علی اصابت می کند که حدود 2 ساعت بعد، وقتی محاصره شکسته شد، امدادگرها توانستند بروند بالای سرش، که می بیند شهید شده است.
بچه ها از روی خاکریز علی را که مجروح بر زمین افتاده بود می دیدند و مراقب بودند که مبادا عراقیها بیایند و تیر خلاصی به وی بزنند. علی بلند میشد و مینشست و طلب کمک میکرد و گاهی هم دستش را روی گوشش میگذاشت و آب طلب میکرد. رزمنده ها میگویند که فریاد میزدیم «بیا عقب، علی بیا»
علی و محمد یک سال ونیم فاصله سنشان بود و رابطه خیلی صمیمی و نزدیکی با یکدیگر داشتند. وقتی محمد شهید شد، علی کم حرف میزد، خیلی تنها شده بود و تحمل دنیا خیلی برایش سخت شده بود.
پدرم قبل از شهادت فرزندانش کت و شلواری نو دوخته بود که در مراسم عروسی (محمد و علی) بپوشد، در روز تشییع پیکر علی که شش ماه بعد از شهادت محمد بود کت و شلوار را پوشید و گفت: «دیگر معنایی ندارد که این کت و شلوار را نگه دارم چرا که امروز عروسی پسرم است.»
بیوگرافی:
نام: علی
نام خانوادگی: همایون پور
نام پدر: عباس
تاریخ تولد: 1346
محل شهادت: «شاخ شمیران» عراق
تاریخ شهادت: یکشنبه 7 فروردین 1367
انتهای پیام/191