شهید برونسی:

شهادت دست‌یافتنی است

سردار شهید عبدالحسین برونسی گفت: خیلی راحت می‌شود به شهادت رسید؛ ولی به راحتی نمی‌توان شهید شد.
کد خبر: ۲۳۷۷۲۹
تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۹ - 01May 2017
به گزارش دفاع پرس از مشهد، در ششمین سالگرد رجعت پیکر پاک دلداه حضرت زهرا (س) سردار رشید اسلام شهید «عبدالحسین برونسی» فرمانده تیپ 18 جوادالائمه (ع) و به منظور گرامیداشت یاد و خاطره این شهید والامقام اشاره‌ای به چند خاطره از او خواهیم داشت.

اخلاص فی سبیل‌الله

خبرهای نگران کننده‌ای از منطقه می‌رسید. می‌گفتند درگیری‌ها شدید شده است. یک گوسفند نذر کردم؛ نذر سالم برگشتن عبدالحسین. از جبهه که آمد، موضوع را بهش گفتم. خودش یک گوسفند خرید. همسایه و بعضى فامیل‌ها، گوسفند را دیده بودند و فهمیده بودند نذری است. منتظر رسیدن گوشتشں بودند. گوسفند را که قربانی کردیم عبدالحسین چیزی برای خودمان نگه نداشت. تمام گوشت را به صورت بسته‌های مساوی تقسیم کرد. حتی جگر و کله‌پاچه اش را هم توی یک پلاستیک گذاشت و روی ترک موتور گازی‌اش گذاشت و راه افتاد.

فکر کردم خودش می‌خواهد گوشت‌ها را ببرد در خانه دوستان و آشنایان. ولی این کار را نکرد. وقتی به او اعتراض کردم گفت: مگر شما گوسفند را فی سبیل‌الله نذر نکردی؟ گفتم خب چرا؟

گفت: پس گوشتش باید می‌رسید به دست کسانی که به نان شب محتاج بودند. گفت: ما که الحمدالله نه خودمان به نان شب محتاجیم نه دوست و آشنایی داریم.

پشتیبانی نیرو مالی و فرهنگی

شخصی به من گفت: برادر؛ شما عیال‌وار هستی  به جبهه نرو بیا 10 هزار تومان بده برای رزمندگان همان را خدا قبول می‌کند.

خیال می‌کند که سر خدا را با پول می‌شود کلاه گذاشت. آخر اسلام هر روز به یک چیزی احتیاج دارد. الان به مال هم احتیاج دارد. باید هم مال بدهی و هم جان، اینگونه نیست که یکی بگوید آقا صد هزار تومان می‌دهم و اصلاً به جهنم نمی‌روم. اگر ما نیاییم اینجا جمع شویم دشمن خیلی زود ما را از پا در می‌آورد.

شهادت دست یافتنی است ولی شهید شدن سخت 

به شهادت رسیدن آسان، شهید شدن سخت

شهید برونسی یک روز که با بچه‌ها صحبت می‌کرد، گفت: خیلی راحت می‌شود به شهادت رسید ولی به راحتی نمی‌توان شهید شد.

یعنی وقتی تیر یا ترکش می‌خوری بالاخره کشته می‌شوی. ولی برای شهادت باید آماده باشی. یعنی نفس، مرام، اخلاق و رفتارت باید طوری باشد که خداوند تو را مورد پذیرش قرار دهد. شهید شدن قبل از رسیدن به شهادت سخت است. همه سختی‌های این راه برای این است که خودمان را به آن مقام برسانیم. بچه‌ها را بشارت می‌داد که حوریه‌ها و نعمات بهشت در انتظار شما هستند ولی دست پیدا کردن به آنها به راحتی نیست.

رابطه با امام زمان (عج)

هر چه بهش گفتیم و گفتند فایده‌ای نداشت. حکمش آمده بود که باید فرمانده گردان عبدالله شود ولی زیر بار نرفت که نرفت.

روز بعد صبح زود رفته بود مقر تیپ. به فرمانده گفته بود چیزی را که از من خواسته بودید قبول می‌کنم. از همان روز شد فرمانده گردان عبدالله. با خودم گفتم: نه به اینکه اون همه سرسختی داشت توی قبول کردن فرماندهی نه به اینکه خودش پا شده اومده پیش فرمانده تیپ.

بعدها با اصراری که کردم، علتش رو برام گفت؛ شب قبلش امام زمان (عج) را خواب دیده بود؛ حضرت بهش تکلیف کرده بودند.

شهادت دست یافتنی است ولی شهید شدن سخت 

اعتماد به امام رضا (ع)

هم برای اون مثل روز روشن بود، هم برای من؛ تا وقتی که جبهه بود مشکلاتمان خیلی کمتر بود و زندگیمان آرامتر بود. همین که می‌آمد مرخصی مشکلات یکی پس از دیگری شروع می‌شد؛ بچه‌ها مریض می‌شدند و وسایل خانه خراب می‌شد و خیلی چیزهای دیگر پیش می‌آمد. طوری که گاهی به شوخی بهش می‌گفتم که نمی‌شه شما همین مرخصی رو نیای؟! خدا رحمتش کند؛ همیشه می‌گفت: من شما را سپردم به امام رضا (ع) برای همین‌هم مطمئنم که وقتایی که خانه نیستم. مشکلات و گرفتاری‌هاتون خیلی کمتر می‌شه.

جبهه واجب تره!!

زن‌های همسایه از جبهه رفتن عبدالحسین صحبت می‌کردند؛ که چرا این قدر کم می‌آید مرخصی و چرا بیشتر وقتش را توی جبهه می‌گذراند. یکی‌شان گفت: من که می‌گم حتما آقای برونسی از زن و بچه‌هایش سیر شده که این همه میرن جبهه.

دلم از این حرفش شکست، ولی جوابش را ندادم. بعدا به عبدالحسین گفتم که او چه حرفی زده است گفت: می‌دانی باید چه کار کنم؟ گفتم: نه!!

گفت باید یک صندلی بگذارم توی کوچه و همسایه‌ها را جمع کنم و بهشون بگم که من زن و فرزندانم را دوست دارم، خیلی هم دوست دارم؛ ولی جبهه واجب‌تره.

گفت اون خانومی که این حرف را زده حتما نمیدونه زن و بچه من اینجا در امن و امان هستند ولی توی شهرهای مرزز خیلی‌ها هستند که همه سرمایه زندگی‌شان را از دست دادند و اصلا امنیت ندارند.

شهادت دست یافتنی است ولی شهید شدن سخت 

احساس مسئولیت

مرخصی هم که می‌آمد بیشتر وقتش را می‌گذاشت برای کارهای مربوط به جنگ. همان وقت کمی هم که در خانه بود، توی کمک کردن به کارهای خانه، توی محبت کردن به من و بچه‌ها سنگ تمام می‌گذاشت.

یکی از کارهایی که همیشه انجام می‌داد عوض کردن پوشک بچه‌ها بود. آن وقت من نمی‌دانستم که او یک فرمانده گردان است، فرمانده تیپ هم که شد باز هم همین کارها را انجام می داد.

قدردانی همسر

فرمانده پسرم بود. شنیده بودم بدجوری مجروح شده. آورده بودنش مشهد رفتم عیادتش. صورتش نورانی بود و روحیه‌اش عالی. از حال و هوایش معلوم بود اهل این دنیا نیست. بعد از سلام و احوالپرسی، صحبت را کشیدم به بهشت و حوریه‌های بهشتی. گفت: من صد تا حوریه اون دنیا را به همین زن خودم نمی‌دهم.

گفت: اگر اون مثل شیر مواظب زندگی و بچه‌های من نباشه توی جبهه هیچ کاری از من بر نمیاد.

شهادت دست یافتنی است ولی شهید شدن سخت 

نماز اول وقت

توی روستا فقط یک مسجد بود. غیر از محرم و صفر و ماه مبارک رمضان نه پیش نمازی داشتیم و نه نماز جماعتی.

خیلی وقت‌ها عبدالحسین را می‌دیدم که می‌رفت مسجد و تک و تنها می‌ایستاد به نماز. آن وقت‌ها او یک نوجوان بود که صبح تا شب، سر زمین کار می‌کرد.

او اول اذان راه می‌افتاد می‌رفت طرف مسجد. بعضی وقت‌ها زودتر از او می‌رفتم مسجد و یک گوشه می‌نشستم. موقعی که نماز می‌خواند مخفیانه نگاهش می‌کردم.

گاهی به خودم می‌آمدم می‌دیدم دارد گریه می‌کند؛ همان شور و حالی را پیدا می‌کردم که عبدالحسین سر نماز پیدا می‌کرد.

شهادت دست یافتنی است ولی شهید شدن سخت 
انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار