نمایشگاه کتاب - 63/ نویسنده کتاب «آن بیست و سه نفر»:

دفاع مقدس نیاز به بزرگ‌نمایی و قهرمان‌پروری غیرواقعی ندارد

احمد یوسف‌زاده خالق کتاب آن بیست و سه نفر گفت:‌ دفاع مقدس نیاز به بزرگ‌نمایی و قهرمان‌پروری غیرواقعی ندارد؛ این قدر قهرمان و موضوع واقعی داریم که نخواهیم به تخیل و مسائل غیرواقعی بپردازیم، نباید در عرصه جنگ جایی برای غلو وقایع و انعکاس بیان غیرواقعیت‌ها بگذاریم.
کد خبر: ۲۳۸۳۹۰
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۴ - 06May 2017
دفاع مقدس نیاز به بزرگ‌نمایی و قهرمان‌پروری غیرواقعی نداردبه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، دوران دفاع مقدس به عنوان یکی از مهم‌ترین سرفصل های تاریخ کشور، از آنجا که از محکم ترین ستون های حفظ انقلاب اسلامی به شمار می رود، همواره از سوی رهبر معظم انقلاب و مردم مورد تاکید و دقت قرار گرفته است.

این دوران از با ارزش ترین گنجینه های معنوی و فرهنگی کشور است که تنها با قلمی شیوا، بیانی صریح و روایتی مستند می تواند مورد استحصال و اکتشاف هنرمندان و نویسندگان کشور قرار گیرد تا علاوه بر تحکیم ماندگاری آن، پیرایه ها و دست اندازی ها به وقایع اش، پالایش شده و اثری درخور و مستند در اختیار نسل های بعد از جنگ قرار گیرد.

اما در میان آثار منتشره در این حوزه برخی کتاب‌ها به شکلی دیگر بر تارک مجموعه کتب دفاع مقدس درخشیده‌اند و آن هم تقریظ رهبر معظم انقلاب بر حاشیه برخی از این کتاب‌هاست.

از این رو خبرگزاری دفاع مقدس برآن شده است تا ضمن گفتگو با صاحبان کتاب‌هایی که مورد تقریظ رهبر معظم انقلاب قرار گرفته‌‌اند، به بررسی وجه تمایز آن آثار و کشف نوع نگاه معظم له به کتاب‌های دفاع مقدس نیز بپردازد.

خبرنگار فرهنگ وادب دفاع پرس گفت وگویی بااحمد یوسف زاده ترتیب داده است که ماحصل آن را می خوانید:

احمد یوسف‌زاده متولد سال 1344 در شهرستان فاریاب در استان کرمان است. وی در سال 61 که فقط 16 سال داشت، به همراه چند تن از هم‌رزمانش از تیپ ثارالله کرمان در عملیات بیت‌المقدس به اسارت درآمد. وی درحال حاضر دانشجوی دکترای ادبیات فارسی است.

دفاع پرس: در مورد کتاب «آن 23 نفر» که حضرت آقا بر حاشیه آن، تقریظ نوشتند برایمان توضیح دهید؟

ماجرای کتاب آن 23 نفر مربوط است به نوجوانانی 14 تا 18 ساله که 17 نفرشان، کرمانی و چهار نفر دیگرشان از استان‌های دیگر هستند که در عملیات بیت‌المقدس (عملیات آزادسازی خرمشهر) اسیر می‌شوند، جالب است بدانید که سردار قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله کرمان، پیش‌بینی کرده بود ممکن است چنین مسئله‌ای برایمان رخ دهد و درست همان قضیه برای ما 23 نفر اتفاق افتاد.

23 بسیجی که مخفیانه وارد خط شدند

دفاع پرس: قصه اسارت این 23 نفر رزمنده نوجوان چگونه بود؟ سردار سلیمانی در این ارتباط قبل از عملیات بیت المقدس دقیقا چه گفت؟

سردار قاسم سلیمانی قبل از آغاز عملیات بیت‌المقدس در میان رزمندگان آمد و نوجوانان کم سن و سال را از صف بقیه رزمندگان عملیات جدا کرد و استدلالش این بود که ممکن است در حین عملیات اسیر شوید و زیر شکنجه مجبورتان کنند بگویید ما را به زور به جبهه فرستادند و صدام با شما مانور تبلیغاتی راه بیندازد؛ لذا عده‌ای را بخاطر سن بر می‌گردانند ولی این 23 نفر تصمیم می‌گیرند هر طور شده به جلو بروند و در عملیات شرکت کنند مثلا تعدادی زیر صندلی قطار قایم می‌شوند و به هر وسیله و روشی خود را به جبهه می‌رسانند.

امتحانی سخت نوجوانان بسیجی در دوران اسارت

طبق پیش‌بینی حاج قاسم، مرحله سخت و امتحان سنگین ما 23 نفر اتفاق افتاد، عراقی‌ها ما 23 نفررا اسیر کردند و مانور تبلیغاتی خود را با حضور ما (نوجوانان بسیجی) به راه انداختند، البته بعد از شکستی که در عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر خورده بودند اینگونه تلافی آن را بر سر اسیران جنگی خالی می‌کردند.

حضور در کاخ صدام و تصمیم بزرگ دلیرمردان بسیجی

هنوز 20 روز از اسارتمان نگذشته بود، که یک روز ما 23 نفر را به کاخ مجلل صدام بردند که در سالن بزرگی منتظر نگهمان داشتند که طولی نکشید، مردی با لباس نظام در حالیکه دست دختر بچه‌ای پنج یا شش ساله در دستش بود، وارد شد و بعد از ورودش تعداد زیادی عکاس و فیلمبردار، پشت سرش وارد سالن شده و دور ما حلقه زدند.

صدام با دخترش «حلا» آمده بود. صدام بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «ما دوست نداریم شما را در این سن و سال در اسارت ببینیم، ما نمی‌خواستیم جنگ آغاز شود! اما شد!، ما پیشنهاد صلح داده‌ایم! اما مسئولان کشور شما نپذیرفته‌اند! آنها شما را فرستاده‌اند جبهه، در حالی که شما باید در کلاس درس باشید، ما شما را آزاد می‌کنیم بروید پیش خانواده‌هایتان، بروید درس بخوانید، دانشگاه بروید و وقتی که دکتر یا مهندس شدید برای من نامه بنویسید، حالا دخترم به نشانه صلح به هر کدام از شما یک شاخه گل می‌دهد»

بعد از مدتی نیز صدام مقداری سئوال جواب با ما کرد و از هر کدام از رزمنده‌ها می‌پرسید از کدام شهر آمده و شغل پدرمان چیست؟ سپس از جایش بلند شد تا با ما عکس یادگاری بگیرد. زندانبان‌ها مارا مجبور کردند که در کنار صدام بایستیم و عکس گرفتن‌های ممتدشان شروع شد در حالی که ما همه با قیافه‌های عبوس و اخم کرده ایستاده بودیم.

در همین لحظه صدام به دخترش که مشغول نقاشی کشیدن بود گفت: «حلا» تو نمی خواهی برای این ایرانی‌ها یک جوک تعریف کنی و «حلا» بدون آنکه سرش را بالا بیاورد، با لحنی کودکانه جواب داد: «نچ».

پس از لحظاتی دیدار تمام شد و صدام و دخترش به همراه تصویربرداران خبری و عکاس‌ها سالن را ترک کردند و زندانبان‌ها هم جمع 23 نفره ما را از سالن خارج کرده و به زندان انتقال دادند.

بازی صدام را ما به نفع خودمان تمام کردیم

در ظاهر صدام طبق نقشه‌اش موفق شده و از بُرد تبلیغاتی نیز بهره برده بود، اما تصمیم گرفتیم صدام را خلع سلاح کنیم و حربه‌اش را بگیریم؛ تا اینجای کار طبق نقشه صدام پیش رفته بود، اما جمع ما از این به بعد داستان، وارد صحنه شد و کار را تمام کرد.

ما بلافاصله پس از ورود به زندان دست به اعتصاب غذا زدیم و اعلام کردیم تنها در صورتی این اعتصاب را خواهیم شکست که ما را به ایران برنگردانند. با وجود شدت یافتن شکنجه‌ها هیچ یک از افراد گروه ما حاضر به شکستن اعتصاب غذا نشد تا این که از طرف عراقی‌ها پس از پنج روز، هنگامی که تعدادی از ما 23 نفر در آستانه مرگ قرار گرفتند، به ما گفتند: «نمی‌روید که نروید، به درک، خودتان ضرر می‌کنید».

زیر شکنجه بچه‌ها از اعتقاداتشان دست برنداشتند

طی مدتی که اعتصاب غذا داشتیم و تمام بچه‌ها شکنجه می‌شدند به زندانبان‌ها می‌گفتند کسی ما را به زور به جبهه نفرستاده و حاضر نیستیم به کشورمان برگردیم.

این سرآغاز رسیدن به خواسته‌هایمان بود که ما را اسیر بپندارند و نه کودک، و این گونه با ما رفتار کنند.

8 سال اسارت را به جان خریدیم

8 سال اسارت رابه جان خریدیم و ننگ آزادی که با زیرسئوال رفتن رهبر و نظام اسلامی‌مان باشد را نپذیرفتیم و به فضل الهی به کشور برگشتیم.

یکی از 23 نفربه صدام نامه نوشت

بعدها که آزاد شدم نامه‌ای به صدام نوشتم و از طریق تلکس ارسال کردم که بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌ها داشت. در سال 75 نامه مفصلی به صدام به این شرح نوشتم:

آقای صدام حسین

رئیس‌‌جمهور عراق

تابستان سال 1982 میلادی من احمد یوسف‌‌زاده که آن زمان شانزده ‌‌ساله بودم به ‌همراه هزاران جوان شجاع ایرانی در عملیات بزرگی به‌ اسم «بیت‌المقدس» با رمز یا علی‌بن‌ابیطالب، ماهر عبدالرشید، فرمانده سپاه هفتم را شکست دادیم و تن زخمی خرمشهر عزیزمان را از زیر چکمه‌‌های سربازان متجاوز تو بیرون کشیدیم. تقدیر چنین بود که جمعی از ما اسیر شویم و نتوانیم در جشن آزادسازی خرمشهر، که تو آن را «محمره» نامیدی، شرکت کنیم.

تو که چنان شکست تلخی را باور نمی‌‌کردی، دستور دادی من و 22 نفر از همرزمان نوجوان را از دیگر اسرا جدا کنند تا از ما طعمه‌‌ای بسازی برای فرار از تلخی گزنده آن شکست سنگین.

بوق‌‌های تبلیغاتی‌‌ات شب و روز جار زدند که رژیم ایران کودکانی چند را به کوره جنگ فرستاده و کلیدی به گردن هریک آویخته که اگر کشته شدند درهای بهشت را با آن باز کنند!

مأموران تو آن‌‌گاه ما را در شهربازی بغداد مزوّرانه بر ماشین برقی کودکان سوار کردند که مثلاً امام و کشور ما را مسخره کنند که ببینید سربازان خمینی چه ‌کسانی هستند!

چند روز بعد، ما را در یکی از قصرهایت به‌‌‌ اجبار رو به ‌‌روی تو نشاندند و تو با لبخندی که پشت آن می‌‌شد گریه‌‌های شکستت در خرمشهر را دید مهربانانه! با ما سخن گفتی. گفتی که ما طفلیم و جای طفل در دبستان است، نه در جنگ. گفتی: «کل اطفال العالم اطفالنا»؛ همه بچه‌‌های دنیا بچه‌‌های ما هستند. گفتی که ما را آزاد می‌‌کنی به ‌شرطی که دیگر به جنگ نیاییم.

آقای صدام‌حسین، اگر یادت باشد خواسته دیگری هم از ما داشتی، گفتی: «من آزادتان می‌‌کنم که بروید درس بخوانید. دکتر و مهندس بشوید و بعد برای من نامه بنویسید.» امروز، که من از دانشگاه فارغ‌‌التحصیل شده‌‌ام، در پاسخ به همان درخواست توست که این نامه را می‌‌نویسم.

راستی یادت هست می‌‌گفتی همه کودکان دنیا کودکان ما هستند. مگر کودکان حلبچه، که در آغوش مادران مرده‌‌شان به‌جای شیر، گاز خردل فروخوردند، مال این دنیا نبودند. مگر امیر پانزده‌ساله، امیر شاه‌‌پسندی، اهل کرمان که سخت‌‌ترین شکنجه‌‌ها را در اردوگاه‌‌های عراق تحمل کرد و نقیب محمد، افسر بعثی تو، زیر تازیانه سیاهش کرد و بعد هم با اتوی داغ گوشت پاهای او را کَند و مجبورش کرد با همان پاهای بریان‌‌شده روی شن‌‌های اردوگاه بدود، از فرزندان همین دنیا نبود؟

صدام‌حسین، ما، همان رزمندگان کوچکی که در آوریل سال 1982 به حضورشان پذیرفتی، از قصر تو به زندان نمناک استخبارات برگشتیم و با یک اعتصاب غذای پنج‌ روزه دولتت را مجبور کردیم که بپذیرد ما رزمنده‌‌ایم، نه کودک.

با تحمل شکنجه‌‌هایی که ذکرشان در این نامه نمی‌‌گنجد، پس از گذراندن شیرین‌‌ترین سال‌‌های عمرمان در شکنجه‌‌گاه‌‌های تو، سرانجام با گردنی افراشته قدم به خاک میهن‌مان گذاشتیم و امروز برخی از ما دکتر و مهندس شده‌‌اند و در سازندگی کشورشان سهیم هستند.

در پایان این مثل ایرانی‌‌ها را هم به خاطر بسپار که زمستان می‌‌گذرد، اما روسیاهی به زغال می‌‌ماند.

احمد یوسف‌‌زاده

اسیر شماره 4213

اردوگاه رمادی

دفاع پرس: در مورد ویژگی های اثرتان شرح دهید؟

راوی این کتاب یک نفر است، شاید یکی از دلایل اقبال این کتاب همین موضوع باشد. اشراف به مطالب و این که فضایی را ترسیم کردم که خودم آنرا دیده و از نزدیک لمس کرده‌ام. دیگر این که قبل از نگارش این کتاب، کتاب‌های دیگری هم در عرصه دفاع مقدس نوشته بودم و اولین تجربه کاری‌ام نبوده است.

این کتاب حاوی یک پیش فصل است که شامل هفت بخش کوتاه به عنوان مقدمه داستان است و چهار فصل بهار، تابستان، پاییز و زمستان. در پایان کتاب نیز نامه ام به صدام حسین و تعدادی عکس از روزنامه‌ها و گروه 23 نفره ضمیمه شده است.

در این کتاب فقط هشت ماه از هشت سال و سه ماه و هفده روز اسارت را بررسی کرده ام و باقی سال‌های اسارت در الرمادی، موصل و بین‌القفسین، هنوز به رشته تحریر در نیامده است. تقسیم‌بندی کتاب، فصل‌های سال را نمایندگی می‌کند. یعنی در چهار فصل بهار، تابستان، پاییز و زمستان روایت می‌شود که همگی مربوط به سال 1361 است. ما بیست و سه نفر 16 نفر اهل کرمان هستیم و در حال حاضر تنها یکی از ما «سید عباس سعادت» چشم از جهان فرو بسته است.

دفاع مقدس نیاز به بزرگ‌نمایی و قهرمان‌پروری غیرواقعی ندارد 

دفاع پرس: کتاب شما چگونه به دست حضرت آقا رسید؟

سال 93 کتابم از چاپ درآمد. همشهری ام آیت الله حجتی کرمانی که کتاب را خوانده بود، به من گفت: «یک نسخه از کتاب را به من بده، من گاهی توفیق دیدار مقام معظم رهبری را دارم، کتابت را می برم و تقدیم ایشان می کنم.» 22 بهمن 93 کتاب را به آیت الله حجتی دادم و در ایام عید، رهبر انقلاب کتابم را خوانده بودند و فروردین به من از دفتر رهبری تلفن زدند که کتاب را ایشان خوانده‌اند و برآن تقریظ نوشته‌اند، اما قرار شد به جایی خبر ندهم تا رسانه‌ای نشود و در مراسمی از تقریظ رونمایی شود. چون علاقه‌مند بودم بدانم چه متنی حضرت آقا برایم نوشته‌اند خواستم متن را برایم بخوانند، نتوانستم بنویسم دوباره تقاضا کردم و برایم دوباره خواندند تا نوشتم، عبارت را ادبی و هنرمندانه نوشته بودند. متن تقریظ که رهبری نوشتند:

«در روزهای پایانی ۹۳ و آغازین ۹۴ با شیرینی این نوشته‌ی شیوا و جذاب و هنرمندانه، شیرین‌کام شدم و لحظه‌ها را با این مردان کم سال و پرهمت گذراندم. به این نویسنده‌ی خوش ذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همه‌ی این زیبائیها، پرداخته‌ی سرپنجه‌ی معجزه‌گر اوست درود می فرستم و جبهه‌ی سپاس بر خاک می سایم.

یک بار دیگر کرمان را از دریچه‌ی این کتاب، آنچنان که از دیرباز دیده و شناخته‌ام، دیدم و منشور هفت رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم.»

دفاع پرس: بعد از تقریظ رهبری وضعیت انتشار کتاب و برخورد دیگران با کتاب چگونه شد؟ آیا از جریان زندگی «آن 23 نفر» اثری ساخته شده است؟

کتابم شناخته و معروف شد، فروش خوبی پیدا کرد، کتابم تاکنون 45 مرتبه تجدید چاپ شده است. سردار سلیمانی نیز بعد از مطالعه کتابم، مرا و همشهری‌های کرمانی‌ام را مورد لطف و عنایت بسیار قرار دادند و تعبیرهای زیبایی به کار بردند. بسیاری از مسئولان کشوری و حتی مسئولی از تشخیص مصلحت نظام به من گفت: «کتابت را 2 مرتبه خواندم.» مسئول دیگری به من گفت: «هیچ مداحی به اندازه کتاب «آن 23 نفر» نتوانسته اشک مرا در بیاورد و تاثیر گذار باشد.» سال 87 هم مستندی از حکایت 23 نفر در شبکه 4 ساخته و پخش شد.

من این ماجرا را در سال 1370 یعنی یک سال پس از آزادی به رشته تحریر درآوردم و کتابی کم‌حجم نوشتم. پس از آن در سال 1385 داستان این کتاب توسط مهدی جعفری به مستندی 13 قسمتی تبدیل شد که آن هم از شبکه چهار پخش می‌شود. وقایع کتاب مربوط به 30 سال پیش است و نگارش آن بر اساس دست نوشته‌های من و همچنین فیلم مستند مهدی جعفری است که حاوی ساعت‌ها مصاحبه با گروه بیست و سه نفر است.

دفاع پرس: در زمینه آسیب‌شناسی کتاب‌های دفاع مقدس چه باید انجام دهیم که کمتر این حوزه آسیب بییند؟

دفاع مقدس نیاز به بزرگ‌نمایی و قهرمان‌پروری غیرواقعی ندارد؛ این قدر قهرمان و موضوع واقعی داریم که نخواهیم به تخیل و مسائل غیرواقعی بپردازیم، نباید در عرصه جنگ جایی برای غلو وقایع و انعکاس بیان غیرواقعیت‌ها بگذاریم.

دفاع پرس: سایر آثارتان را معرفی کنید؟

چند کتاب از سال 78 در زمینه دفاع مقدس با عنوان «لبخند در قدس»، «رنج شیرین»، «پلاک طیبه»، «پرچین راز»، «آتش افروز»، «هفده سالگی‌ام»، «سلول سرد» و...» نوشته‌ام.

در آینده نزدیک هم کتاب «اردوگاه اطفال» را در ادامه خاطرات کتاب « آن 23 نفر» منتشر می‌کنم که به بقیه جریان اسارت این افراد پرداخته شده است.             . 

انتهای پیام/191

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار