​رفیع افتخار با دو رمان به دیدار نوجوانان رفت

رمان‌های «تپش» و «بنفشه‌ها هم می‌خندند» نوشته رفیع افتخار از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای گروه سنی نوجوان منتشر شد.
کد خبر: ۲۳۹۳۹۴
تاریخ انتشار: ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۷:۲۳ - 14May 2017
​رفیع افتخار با دو رمان به دیدار نوجوانان رفتبه گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، رفیع افتخار در رمان «تپش» داستان «میلاد» را روایت می‌کند. شخصیت اصلی داستان که خانواده‌اش را در جنگ از دست داده است. همراه مادربزگش راهی تهران می‌شود؛ اما طولی نمی‌کشد که مادربزرگ هم از دنیا می‌رود و او را تنها می‌گذارد و میلاد با ماجراهای متعدد تک و تنها می‌ماند.
 
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
 
«نوری از جانب خورشید به دل بهار تابیده بود که پا به دنیا گذاردم. روزشمار ماه، 17فروردین بود، سالی که دلی‌دلی را شروع و با چلچله‌ها به شعر و داستان رسیدم.
 
شرح من، شرح افسون قصه‌ها است. میان مجلات و کتاب‌ها، در شیدایی بهار و برگ و شکوفه من را ببینید. بعد از بنفشه‌ها هم می‌خندند به سراغ تپش رفته‌ام. رمانی در امتداد بهار. چه اسکلت می‌دید چه فریبا! چشم‌های متعجبش را درشت می‌کند و می‌پرسد: «شما جنگ زده‌این؟» صفحه‌ پیشانی اشعه شیارشیار می‌شود: «اوهوم!»
 
این رمان در قالب 124 صفحه با شمارگان پنج هزار نسخه و قیمت 10 هزار و 800 تومان منتشر شده است.
 
همچنین داستان «بنفشه‌ها هم می‌خندند» ماجرای چند نوجوان به نام‌های امیر، طاها و طیبه را بیان می‌کند و به موضوع دوستی دو دانش‌آموز می‌پردازد، که یکی از آن‌ها از معلولیت رنج می‌برد. در این رمان طاها طی حادثه‌ای توان راه رفتن را از دست می‌دهد، او که چشم و چراغ دبیرستان است.  دوره‌ جدیدی از زندگی را آغاز می‌کند و نیاز به کمک دارد در این میان امیر تلاش می‌کند تا دوستی را در حق او تمام کند.
 
رفیع افتخار، نویسنده رمان «بنفشه‌ها هم می‌خندند» درباره آثارش می‌گوید: «از پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها بگیریم تا فسقل بادمجون نازنازی عزیزدل بابا و مامان، داستان‌های من را خوانده‌اند. عده‌ای با خواندن داستا‌ن‌های من غش و ریسه رفته‌اند و گاهی هم، ای... اشکی ریخته‌اند. خُب، از آشناها می‌گذریم، خیلی داستان‌های من را نخوانده‌اند، حتی اسم من را هم نشنیده‌اند. به این دسته، به خصوص به دبیرستانی‌هاش، پیشنهاد می‌کنم رمان «بنفشه‌ها هم می‌خندند» را بخوانند و با امیر و طاها و طیبه آشنا شوند. بچه‌های خوبی هستند، خیلی زود باهاشان اخت می‌شوید.
 
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
 
امید گفت: ما هم کلی مفیوض شدیم. به بابا، حاج‌خانوم سلام مخصوص برسون، خبر ترکوندن رو هرچه زودتر بده، بگو که تیمت در این روزهای سرد و یخ‌زده و غم‌زده‌ وداع، چه کولاکی کرده. در آخر عرایضم هم یک غزل خداحافظی می‌سرایم only for you روزی سه‌بار، هر هشت ساعت یک بار، با سی سی‌سی دوغ گازدار بی‌نمک غرغره‌ش کن. زندگی زندان و رنج است ای پسر، زندگی درد و عذاب است ای صنم! سراینده‌ شعر، امید امینی متخلص به فدات! فدات!
 
باشه برو، اما بی‌معرفتی نکنی بری و همه رو فراموش کنی. اس، چت، تل، میل به راه. اکی ثانیه مرتبط، قبل از رفتنت، اگه رفتنی شدی، یه شام تلپ می‌شیم خونه‌تون، با اشک و آه و دستک و دنبک، بهرام عادلی رو هم با خودم می‌آرم که حال و روزشو بعد از اون شیش گل تاریخی ببینی، اون وقت می‌فهمی کی بدبخت‌تره، تو یا اون... کی راه می‌افتین؟»
 
این رمان در قالب 132 صفحه با شمارگان پنج هزار نسخه منتشر شده است.
 
انتهای پیام/ 161
نظر شما
پربیننده ها