رزمنده‌ای که در اسارت حسرت «آخ» گفتن را به دل عراقی‌ها گذاشت

یک جانباز شیمیایی اعصاب و روان شهرستان خاش گفت: در دوران هشت سال جنگ تحمیلی و در مدت 25 ماه اسارت با اینکه بارها به بدترین نحو ممکن شکنجه می‌شدیم اما هرگز «آخ» نمی‌گفتم و لحظه‌ای ترس و ناامیدی را به دل خودم راه ندادم.
کد خبر: ۲۴۰۹۰۵
تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۷:۳۰ - 26May 2017

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، جانباز کسی است که برای اینکه در جبهه های حق علیه باطل به دشمن دست ندهد دست خود را داده است.

جانباز کسی است که پا داد تا جوانان وطنش بتوانند جلوی بیگانگان بایستند، جانباز برای مقام دنیوی آخرتش را نفروخته و آب را به آسیاب دشمن راه نداده است.

جانباز از سازش با دشمنان بیزار است و راه شهدا را ادامه می دهد و نام ولایت فقیه در قلبش می درخشد و همیشه گوش به فرمان حضرت آقا و رهبرش است.

جانباز از آسودگیش گذشت تا امروز زنان و فرزندان ما آسوده باشند و کسی دست به ناموس ایرانی دراز نکند.

 به مناسبت گرامیداشت سوم خرداد مصاحبه ای با یکی از جانبازان شهرستان خاش را در ادامه می خوانید.

* با شروع جنگ تحمیلی و به فرمان امام خمینی(ره) لبیک گفتم و در جبهه های حق علیه باطل شرکت کردم

محمد رضا پیروج  آزاده و جانباز شیمیایی اعصاب و روان در 8 سال دفاع مقدس اظهار کرد: با شروع جنگ تحمیلی و لبیک به دستور امام خمینی(ره) من و جمعی از دوستانم به عنوان نیروی بسیجی به منطقه جنگی اعزام شدیم و افتخار حضور در عملیات و الفجر 5 رو پیدا کردم.

وی با بیان اینکه مدت 21 ماه در جبهه حق علیه باطل حضور داشتم، تصریح کرد: از آنجا که عراق جهت پیروزی در عملیات ها دست به یکسری اعمال غیرانسانی میزد در همین عملیات شیمیایی شدم و در31 تیر سال 67  نیز به اسارت نیروهای بعثی گرفتار شدم و ضمن شیمیایی شدن از ناحیه پای راستم ترکش خوردم.

* به دلیل دفاع از خاک میهن و ناموسم به میدان جنگ حق علیه باطل رفتم

وی انگیزه اش از رفتن به جنگ را دفاع از خاک میهن و ناموسش عنوان کرد و افزود: عشق و علاقه به امام خمینی(ره) و رهبری و کوشش در راستای پیشرفت ایرانم و اهداف آن من را به این امر واداشت تا در این مسیر گام بگذارم چرا که به عنوان یک ایرانی با اینکه سن و سال کمی داشتم حضور در جبهه جنگ را برای خود واجب می دانستم.

پیروج در پاسخ به این سوال مبنی بر اینکه از طرف چه ارگانی توفیق حضور در جبهه های حق علیه باطل را پیدا کردید، بیان کرد: بنده در سن 17 سالگی از طرف پایگاه شهید رجایی زابل برای دفاع از وجب به وجب خاک کشورم اعزام شدم و بعد از مدتی به عنوان کمک آرپی جی زن در لشکر 41 ثارالله گردان 409 مشغول شدم.

وی از خاطرات دوران دفاعش به عنوان بهترین روزهای عمرش یاد کرد و گفت: جبهه سراسر ایثار و از خودگذشتگی بود و همه افرادی که در این راه قدم گذاشته بودند برای رسیدن به خط مقدم شوق و اشتیاق بسیار زیادی داشتند و برای نوشیدن شربت شیرین شهادت و رسیدن به لقا الله لحظه شماری می کردند.

* 25 ماه در اسارت رژیم عراق بودم اما لحظه ای ترس و ناامیدی را به دل خودم راه ندادم

 پیروج اذعان کرد: بنده 25 ماه در اسارت رژیم بعثی عراق بودم و در این مدت در بارها به بدترین نحو ممکن شکنجه می شدیم اما هرگز «آخ» نمی گفتم و لحظه ای ترس و ناامیدی را به دل خودم راه ندادم.اما لحظه ای ترس و ناامیدی را به دل خودم راه ندادم البته نه تنها من بلکه همه کسانیکه مانند من در اسارت بودند همین حس و حال را داشتند.

این جانباز هشت سال دفاع مقدس با اشاره به شروع تهدیدات از سوی استعمار با همدستی برخی کشورهای منطقه، بیان کرد: این کشورها از اتحاد کشورهای مسلمان هراسان هستند و در نظر دارند تا ناامنی را برای مرزهای ما بکشانند اما آنها نمی داند هزاران نفر مانند نسل هایی مانند ما وجود دارد که نمی گذارند خواب آنها تعبیر شود و با آمادگی کامل جوابی قاطع به توطئه های آنان می دهند.

* هیچ قدرتی از جمله آمریکا نمی تواند در این مرز و بوم ناامنی ایجاد کند

وی با تاکید بر اینکه هیچ قدرتی از جمله آمریکا نمی تواند در این مرز و بوم ناامنی ایجاد کند، افزود: من مطمئن هستم که مردم ما هوشیار هستند و فریب چهره زشت و مخدوش استعمار را نمی خورند و من خود به عنوان یک رزمنده حاضرم اگر مجدداً جنگ شود، جانم را برای این خاک و آب بدهم و در جبهه های حق علیه باطل حضور پیدا کنم.

این آزاده سرافراز تصریح کرد: در طول اسارت شکنجه های سختی از سوی عراقی ها بر ما وارد می شد و ما را در سوله هایی نگهداری می کردند که اصلا مناسب انسان نبود، هر ماه یکبار با آب سرد استحمام می کردیم که در نتیجه به خاطر عدم اصول بهداشتی به بیماریهای پوستی مبتلا شدیم و گاهی این بیماریها به قدری پیشروی داشت که هر چند روز یکبار یکی از بچه ها شهید می شد.

پیروج ادامه داد: زمانیکه قطعنامه 598 توسط ایران پذیرفته شد، بسیاری از نیروهای بعثی احساس خوشحالی می کردند و ما چون جزء آخرین اسرای جنگی بودیم با آخرین گروه از اسرا به خاک کشور برگشتیم.

این مرد روزهای سخت با اشاره به لحظه ورودش به کشور، اظهار کرد: در هنگام ورود به سرزمینم ناخواسته زانوهایم خم شد و خاک وطنم را بوسه باران کردم و هنوز تصویر اتوبوسهایی که مزین به پرچم ایران بودند در ذهنم وجود دارد وقتی به مرز خسروی رسیدیم حال و هوایمان وصف نشدنی بود اشک و خندهایمان در هم آمیخته شده بود و با دیدن افرادی که به استقبال ما آمده بودند احساس غرور می کردیم.

 منبع: تفتان ما
 

 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار