موقع خداحافظی گفت اینقدر به من نگاه نکن/ با کت و شلوار به سوریه رفت

مادر شهید اصغری گفت: من خودم وسایل حجت را جمع کردم. چند دست لباس و یک دست کت و شلوار برای او گذاشتم. می‌گفت: دوست دارم وقتی سوار هواپیما می‌شوم شیک باشم. خیلی دوست داشتم او را با کت و شلوار ببینم. موقع خداحافظی برگشت و گفت اینقدر به من نگاه نکن.
کد خبر: ۲۴۱۰۷۳
تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۱۰ - 28May 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس،‌ قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهل بیت قرن‌هاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد.
 
«اصلاً حرم ناموس ما شیعه‌ست! آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار می‌روند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین(علیه السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات امام خامنه‌ای است در جمع خانواده‌های شهدای مدافع حرم که به تنهایی گویای منزلتی است که می‌توان برای این شهدا تصور کرد. امروز پای صحبت های مادر شهید حجت اصغری نشسته ایم تا ایشان گذری کوتاه از زندگی فرزندش را برای رجا داشته باشند.
 
مادر شهید: همسرم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود و اين افتخار را داشت كه مدتي همرزم و همراه مجاهدان بحق امام خميني(ره)‌ باشد. آن زمان كه همسرم به جبهه رفت، ما چندان امكانات رفاهي براي زندگي نداشتیم. ما را به خدا سپرد و رفت. شش ماهي مداوم در جبهه بود . بچه‌ها هم در همين حال و احوال رشد پيدا كردند.
 
همسرم به من می گفت : بچه‌ها را زينب‌وار تربيت كن. آنطور كه خانم از ما راضي شود. خود خانم هواي تو و فرزندانمان را خواهد داشت تا ما با خيالي آسوده به جنگ با دشمن برويم كه اگر حضرت زينب (س) نبود شيعه وجود نداشت. او قهرمان كربلاست.
 
آن زمان همسرم به نداي امام خمينی(ره) پاسخ داد وقتي ايشان فرمودند وظيفه هر مسلماني است كه از جبهه‌ها دفاع كند، حجت بر همسرم تمام شد. قبل از آن در بسيج فعاليت داشت. كارگر ساده يك كارخانه بود و با شرايط سختي می توانست نان حلال به خانه بياورد. نمي‌خواست رزق حرام بنيان خانه و خانواده‌ مان را سست كند.
 
موقع خداحافظی گفت اینقدر به من نگاه نکن/ با کت و شلوار به سوریه رفت
 
حجت متولد 1367 بود. نمي‌دانم از پسرم چه بگويم. حجت فرزندی است كه اگر بخواهم از خوبی‌ها و ويژگي‌هاي اخلاقي‌اش برايتان صحبت كنم، شايد به گمان برخی غلو بيايد و خودستايي. اما آنچه اين انسان‌هاي زميني را از ما جدا مي‌كند و به عاقبتي چون شهادت مي‌رساند جمعي از رفتار‌ها، اخلاقيات و منش آنهاست كه به لطف خدا شامل حالشان مي‌شود و آنها را به عاقبتي چون شهادت مي‌رساند. حجت فرزند نمونه خانه من بود. اهل هيئت و مراسم عزاداری بود و ارادتی خاص به اباعبدالله الحسين(ع)‌ و ايام عاشورا داشت.
 
حجت بچه شلوغی بود، ولی نه اینطور که مثلا اذیت کند یا برای مثال شیشه‌ای بشکند و دعوا کند. چه در محل و چه در مدرسه. یکبار یادم هست معلم‌شان گوش او را پیچانده بود. حجت آمد و به پدرش گفت و او خیلی ناراحت شد چون می‌دانست بچه ساکتی است. رفت به مدرسه و به معلم‌شان گفته بود: چرا او را کتک زدی؟ گفته بود: پسر شما موشک درست می‌کند و به سقف کلاس می‌زند. پدرش گفته بود: مگر سقف پایین آمده بود؟ باید نصیحتش می‌کردی و به من می‌گفتی. گاهی دعوا هم می‌کرد اما من هیچ وقت آنها را تنبیه نکردم. تنبیه بیشتر با پدرشان بود. من البته عصبانی می‌شدم ولی کتک نمی‌زدم. بیشتر تهدید بود. او را در همین مدرسه محل ثبت‌نام کردیم و چون نزدیک بود خودشان می‌رفتند و می‌آمدند.
 
روابط عمومی بالایی داشت. هیأتی به نام «جوانان متوسل به حضرت زهرا (س)» تشکیل داده بود و چند گروه هم در فضای مجازی داشت که البته آنجا به اسم «طاها» او را می‌شناختند و حتی بعد از شهادتش هم که بعضی از دوستانش به منزل ما می‌آمدند او را به اسم طاها می‌شناختند.
 
موقع خداحافظی گفت اینقدر به من نگاه نکن/ با کت و شلوار به سوریه رفت
 
حجت مومن و متعهد و با اخلاص بود. در اصل در خانواده‌ای بزرگ شده بود كه از همان سال‌هاي دور امام خميني را بابا صدا مي‌كردند. همسرم از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود و حال و هواي خانه ما از همان روزهاي انقلاب و آغاز جنگ همگام با نظام و همراه مردم بود. از اين رو بچه‌ها هم همين طور بار آمده بودند. حجت بسيجي نمونه‌اي بود. بسياري از فعاليت‌هايي كه در پايگاه بسيج و مسجد انجام مي‌داد بعد‌ها براي ما مشخص و آشكار شد. او واقعاً شيفته بسيج بود. خودش را وقف كرده بود.
 
در خانواده ما 2 تا از برادرانم پاسدار بودند و از اول انقلاب وارد سپاه شدند. البته یکی از دختران و همسرش هم نظامی اند. حجت هم دانشجو بود و در رشته کامپیوتر تحصیل می کرد. من خیلی دوست داشتم که درسش را ادامه دهد و البته هر کاری که دوست دارد انتخاب کند، اما چون با داماد ما خیلی رفیق بود با او رفت و عضو سپاه شد و البته درسش را هم ادامه می‌داد. ما هم هیچ مخالفتی نداشتیم. حجت سال 90 وارد سپاه سیدالشهداء(ع) شد و در همین پادگان خاتم کار می‌کرد.
 
یکبار پدرش به او گفت: بهتر نیست به شهر بروی و در ستاد لشکر مسئولیت بگیری؟ می‌گفت: کار اداری را هر کسی می‌تواند بکند، اما کار ما اینجا حساس است. مسئول آتش‌بار پدافند بود. در پادگان هم خیلی از او راضی بودند. حجت 3-2 بار پیش از آن قرار بود به سوریه اعزام شود اما قسمت نمی‌شد و برمی گشت. بچه‌های من هیچ وقت این قدر از من دور نشده بودند.
 
بیشتر با من درد دل می‌کرد. می‌گفت: اگر جنگ بشود می‌روم و بعد برای اینکه من را راضی کند می‌گفت: مگر شما مسلمان نیستید و نمی‌بینید که حرم حضرت زینب(س) را به آتش می‌کشند و زن‌ها و بچه‌های بیگناه را می‌کشند؟ فردا اگر امام زمان(عج) بیاید چطور می‌خواهید با او روبه‌رو شوید؟ من هم راضی بودم و اجازه دادم که برود.
 
می‌خواستیم برایش زن بگیریم. خودش هم می‌گفت که دوست دارد زن بگیرد و حتی از برادر بزرگترش هم اجازه گرفت. 4 بار هم خواستگاری رفتیم، اما دفعه آخر که خواستم از او جواب بگیرم، گفت: حالا بگذارید ببینم چطور می‌شود. ما رسم نداشتیم که پسر کوچکتر قبل از برادرش ازدواج کند، اما هر چه به آقا مهدی می‌گفتیم بهانه می آورد. به حجت گفتم شما بیا زن بگیر. آخرین جایی هم که به خواستگاری رفتیم به دختر خانم گفته بود که حتی اگر ازدواج هم کند باز به سوریه خواهد رفت.
 
موقع خداحافظی گفت اینقدر به من نگاه نکن/ با کت و شلوار به سوریه رفت
 
چند ماه قبل از اعزام، 10 روز برای آموزش به کرج رفت، اما وقتی که خواست به سوریه برود من ابتدا مخالفت کردم، اما گفت مامان دیگه زیرش نزن. خودت قول داده بودی.
 
روزی که خواست برود، ما منزل دخترم بودیم. 14 مهر ظهر بود که زنگ زد و گفت می‌خواهم به مأموریت بروم. من خودم وسایلش را جمع کردم. چند دست لباس و یک دست کت و شلوار برای او گذاشتم و قدری هم پسته و آجیل برای او خریدم. می‌گفت: دوست دارم وقتی سوار هواپیما می‌شوم شیک باشم.
 
گفتم: صبر کن تا بیایم منزل، اما قبول نکرد و خودش به خانه خواهرش آمد. خیلی دوست داشتم او را با کت و شلوار ببینم. وقتی در لباس نظامی می‌دیدمش افتخار می‌کردم. موقع خداحافظی برگشت و گفت اینقدر به من نگاه نکن. خواهر و برادرش می دانستند که به سوریه می رود. ولی کسی حرفی به من نزد. همه به من گفتند برای مأموریت به سیستان می‌رود.
 
بار اول که زنگ زد پرسیدم کجایی؟ گفت چه فرقی می‌کند. اینجا تلفن نداریم و اگر من نتوانستم زنگ بزنم ناراحت نباشید.
 
دفعه دوم که زنگ زد گفتم تا نگویی کجایی با تو صحبت نمی‌کنم. جواب داد که الان از زیارت حرم حضرت زینب(س) برمی‌گردم. من هم نگران بودم و هم خوشحال شدم. شب تاسوعا بود. روز شهادت حجتم منزل برادرم بودیم. دیدم دامادم و پسرم آمدند منزل. به پسرم گفتم: چرا گریه کردی؟ گفت: هیأت بودم. یک روز بعد از عاشورا بود.
 
صبح فردای آن روز دیدم که داماد و برادرم به منزلمان آمدند و برادرم گفت: می‌گویند حجت ترکش خورده است. من گفتم: نه. شهید شده است.
 
من از چند روز قبل دلم خیلی بی‌قرار بود. متأسفانه خبر در محل ما پیچیده بود و هر کسی چیزی می‌گفت. بعضی می‌گفتند حتی بدنش تکه‌تکه شده است. یک هفته حدوداً طول کشید تا جنازه برگشت و در طول این هفته تمام محل ما عزاداری می‌کرد.
 
گفته بودند اگر آمبولانس برای برگرداندن جنازه بفرستیم ممکن است آمبولانس را هم بزنند و ما شهید بیشتری بدهیم که ما گفتیم راضی به این کار نیستیم. هر وقت جنازه آمد، آمد.
 
روزی که پیکرش را به معراج آوردند من را نمی‌بردند و می‌گفتند شاید اگر جنازه‌اش را ببینید روی اعصاب‌تان تأثیر بگذارد، اما من قبول نکردم و گفتم مطمئن باشید اتفاقی نخواهد افتاد. باید بروم و ببینم.
 
حجت با خمپاره شهید شده بود، اما آنطور هم که می‌گفتند نبود. سر و صورتش کامل بود اما دستش مانند حضرت عباس (ع) قطع شده بود. بقیه بدنش را ما ندیدیم و من همان جا گفتم هیچ کس حق ندارد از جنازه او حرفی بزند و من راضی نیستم.
 
خوشحال بودم که حجت در روز تاسوعا شهید شده است. مانند حضرت عباس شجاع بود و مانند او هم به شهادت رسید. این چند روز تا جنازه برگردد خیلی سخت تحمل کردم.
 
یک شب ساعت 3 شب بود که دیدم چراغ اتاق حجت روشن است. در را که باز کردم دیدم سجاده را پهن کرده و دور و برش هم پر از کاغذ است. گفتم حجت چه کار می‌کنی؟ گفت نماز می‌خوانم همان روز بود که وصیت‌نامه‌اش را می‌نوشت و وصیت کرده بود که در همین امامزاده شعیب دفن شود.
 
 
وصیت‌نامه شهید
 
بسم رب الشهداء والصدیقین
 
باسلام،
 
درود بر تمام عزیزانم اعم از خانواده عزیزم و مردم متدین ودین دار و ولایت مدار ایران اسلامی اول سخن جا دارد از پدر ومادر عزیزم تشکرکنم که بنده حقیر سراپا تقصیر را با لقمه ای حلال وشیری پاک بزرگ کردن و با آموزه های انقلاب اسلامی و در مکتب سیدالشهدا(ع)و امام خمینی کبیر تربیت نموده اند و تحویل جهان اسلام داده اند تا سربازی برای اسلام و اهداف اسلام و صاحب عصر (عج) و نائبش امام خامنه ای (حفظه الله) باشیم.
 
هم اکنون که این وصیت را می نویسم بااعتقاد کامل و یقینی کامل و آشکار به وحدانیت پروردگار (عزوجل) و نبوت خاتم رسولان محمد مصطفی (ص) و ولایت بلاشک امیرالمومنین حیدر صفدر اسدالله الغالب علی ابن ابی طالب(علیه السلام) و ذریه پاکش تا ذخیره الهی حضرت مهدی روحی و ارواحنا به فداک را دارم و از افتخارات است که محب ١۴معصوم پاک می باشم. باشد که قیامت با آنها محشور شوم آمین.
 
شهادت فناشدن انسان برای نیل به سرچشمه نور و نزدیک شدن به هستی مطلق است. شهادت عشق وصال محبوب و معشوق در زیباترین شکل است شهادت مرگی از راه کشته شدن است، که شهید آگاهانه و بخاطر هدف مقدس به تعبیر قرآنی( فی سبیل الله) انتخاب می کند. به تعبیر پیامبر مکرم اسلام(ص) «اشرف الموت قتل الشهاده» که شریفترین نوع مردن است و به فرموده مولایمان امام علی(ع) «اکرم الموت القتل» که شهادت را گرامی ترین نوع مردن میداند و این جمله همیشه در ذهنم خطور می‌کند. اگر شهید نشویم لاجرم باید بمیریم. پس چه مرگی بهتر و بالاتر از شهادت که نزدیکترین لحظه وصل به وصال و سریعترین راه به لقاءالله است. "اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک"
 
ما در راهی قدم می گذاریم که شاید بگویند خارج از وطن است یا دور از وطن است ولی عقیده بنده این است که دین اسلام محدودیت ندارد  و دین فراتر از کشورها و وطن هاست و اگر هرکسی به خداوند عزوجل اعتقاد دارد باید در راه احیای دینش جهاد کند و امر به معروف و نهی از منکر بپردازد.
 
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: هرکس صدای ندای مسلمانی را بشنود و به او یاری نرساند مسلمان نیست و ما چگونه ادعای مسلمانی داریم که جای جای دنیا مسلمانان را قربانی اهداف وافکار شوم خود می کنند و ما در آرامش به راحتی سر به بالین بگذاریم در صورتی که یک کودک و یا زن سوری وعراقی و یمنی و فلسطینی شب خواب در چشمانشان ندارند و چگونه مدعی شیعه بودن و محب بودن اهل بیت(ع) را داریم که در ماجرای در آوردن خلخال از پای زن یهودی که امام علی (ع) در این موضوع فرمود: اگر مسلمانی ازاین غم بمیرد برای او عیبی نیست!
 
چگونه می توان در مورد این مسئله بی تفاوت بود در صورتی که در ممالک اسلامی زنان ایزدی و مسلمانان و مسیحی را در عراق درون قفس در بازارهای موصل مانند برده بفروش می رسند! و ما ازاین وقایع تلخ غم نمی خوریم که هیچ تب هم نمی کنیم چه برسد که بخواهیم بمیریم ! ای کاش ذره ای هم زاد پنداری می کردیم و لحظه ای خود را جای برادران و پدران آنها قرار می دادیم. آیا واقعا می توانستیم چنین چیزی را تحمل کنیم!؟
 
شمایی که می گویید جنگیدن در کشوری دیگر کار اشتباهیست بدانید امام حسین(ع) در مدینه زندگی می کرد ولی در عراق و کربلا به شهادت رسید. امام حسین(ع) برای احیای دین جدش و امر به معروف ونهی ازمنکر قیام کردند و این نیز خود گواهی برای ماست که ببینیم چگونه تاریخ در حال تکرار شدن است و چگونه یزیدیان زمان زمام امور را در دست گرفته اند و چگونه چهره اسلام را با تفکری صهونیستی و تکفیری که آمیزه ای از تفکرات یهود است مخدوش می کنند و با معرفی اسلامی پر از توحشی و معرفی آن به جهانیان هستند هرکس به نوبه خود باید تکلیف خود را ادا کند و قدم در راه مقتدای خود حسین بن علی(ع) بگذارند.
 
همه آزادگان ومحبین به اباعبدالله (ع) وظیفه داریم در این راه قدم بگذاریم و برای ظهور منتقم زمینه سازی کنیم. چه زیبا فرمود خمینی کبیر که راه قدس از کربلا می گذرد و این جمله هر زمانی بیشتر نمود پیدا می کند که هرسال اربعین پرچم‌های سپاه خراسانی این نکته نورانی امام(ره) را یادآوری می‌کند.
 
ازبرادران و خواهران دینی‌ام می خواهم که مطیع امر رهبری باشند و بدانند که تا زمانی که منتقم حسین (ع) نیامده ولی امر مسلم (ع)است.
 
برادران و خواهران گوش به فرمان رهبر باشید که حرف رهبر حرف امام زمان (عج) است و نگذارید حرف ولی امر زمین بماند.
 
در زمان فتنه ها گوش به فرمان رهبر باشید و مطیع امر ولی خود باشید نگذارید دشمنان بین قومیتها اعم از ترک و لر و عرب و بلوچ و کرد و... و مذاهب و ادیان اختلاف بیافکن اند. مراقب توطئه دشمن باشید و از دعواهای شیعه و سنی پرهیز کنید و همدیگر را با چشم هم وطن ببینید.
 
ایران اسلامی باید تحت لوای ولی فقیه همبستگی و هم دلی خود راحفظ کند تا به مملکت آسیبی نبیند. هرشخص یا فرد یا گروهی که بر ضد ولایت فقیه فعالیت کند یا قصد تضعیف ولایت فقیه و رهبر را داشته باشد بلاشک برضد صاحب الزمان (عج).هم فعالیت خواهد کرد چون از مسیر حق خارج شده است هرکس در حریم ولایت مطیع باشد هیچ وقت منحرف نخواهد شد و در آخر زمان سربلند خواهد بود و این مانند روز روشن است که اشخاصی که ولی فقیه را نپذیرند در عصر ظهور امام زمان(عج) نشناخته و نخواهند پذیرفت.
 
در عصر کنونی ظالم ومظلوم کیست؟رهبرم سیدعلی فرمود: گفتمان ما دفاع از مظلوم و جنگ با ظالم است.ما هر مقداری که بتوانیم ازمظلوم دفاع می کنیم و حمایت می کنیم و هرمقداری که توانایی ما وسع ما باشد وظیفه ماست. دنیا را ظلم گرفته و ظاهر پرزرق و برق مردم را فریفته و ظالمان و فرعونیان زمان در حال پیاده سازی افکار شومشان در تقسیم کردن و کوچک کردن کشورها و فاسد کردن ملتها و کشاندن آنها به فحشا هستند.چگونه می توان در برابر ظلم سکوت کرد؟! تا کی؟!
 
چگونه می توان  دید که فرعونیان و یزیدیان برسر زنان و کودکان بی دفاع وبی گناه می زند و انسانهای بی گناه را می کشند! و آیا فقط باید نظاره گر بود یا معجزه ای ازسوی خدا بود؟ وظیفه انسانی چه می شود؟ وآیا زنده ماندن در این دنیای پر ازظلم رواست؟! مکتب ما مکتب عاشوراست مکتب انقلاب است مکتب آزادگیست در این مکتب باید آزادگی آموخت و جلوی هر ظلم وکفری ایستاد حتی به قیمت جان وریخته شدن خون.مکتب ما مکتب پیروزی خون بر شمشیر است. آیا انسانی هست با دیدن این همه ظلم باز هم لذتی اززندگی ببرد؟! اگر اینطور باشد فریب دنیا را خورده و بویی از انسانیت نبرده...
 
آیا شده خودمان را لحظه ای جای این افراد بی گناه بگذاریم ؟!پس وظیفه ما در قبال این همه ظلم چیست؟ آیا باید نظاره گر باشیم یا اینکه در برابر ظلم قیام کنیم؟ آیا حتما باید منجی بیاید و ما بعد اقدامی بکنیم!پس وظیفه زمینه سازی ظهور برگردن کیست؟ ازتمام جوانان کشور می خواهم که پشت ولی فقیه باشند و دشمنان داخلی و خارجی را خوب شناسایی کنند تا به مملکت آسیبی نرسد و هر شخصی یا گروهی که به مستکبرین غرب و آدمکشهای صهیونیست تمایل دارد را دشمن نظام بدانید.
 
شهدا زنده هستند وشما را می بینند و گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند مردگانی هستند،بلکه آنان زنده و در بارگاه پروردگارشان بهره مندند.
 
اللهم انی اعوذبک من...أن نعضد ظالما او نخذل ملهوفا اؤنروم ما لیس لنا بحق...خدایابه تو پناه میبرم...ازاینکه ظالمی را یاری کنم و یا مظلوم یا دلسوخته‌ای را بی‌یاور گذارم و یا آنچه حق ما نیست بخواهیم (صحیفه سجادیه صفحه۵۶دعای٨)
 
خواهرم عفت خود را زهرایی کن  برادرم غیرتت را علوی کن
 
والسلام

عبدالحقیرسراپا تقصیر حجت اصغری شربیانی
 
 
وصیت‌نامه خصوصی
 
اینجانب حجت اصغری شربیانی فرزند عبدالحسین در مورخ94/7/15 با اعتقاد یقین به وحدانیت خداوند عزوجل و نبوت پیامبراعظم اسلام حضرت محمدمصطفی و ولایت بر حق امیر المومنین حیدرصفدر علی ابن ابیطالب این وصیت را می‌نویسم از پدر و مادرو بردارو خواهرانم میخواهم که افتخارکنند به خودشون که منو با راهنمایی هاشون وکمکاشون به این راه هدایت کردند.از خداوند عزوجل براشون اجری بی پایان مسئلت دارم.
 
اگر تونستید هر چند ماه یک بارخونمون روضه حضرت زهرا بگیرید چون من روضه حضرت زهرا خیلی دوست دارم به بچه‌های هیئت بگید تا چهلم هرشب سر قبرم زیارت عاشورا بخونند.زیاد مراسمم تشریفاتی نباشه و در تشیع جنازه‌ام خوشحال باشید. آبجیای گلم موقع تشیع جنازه مواظب حجابتون باشید میدونیدکه من غیرتیم زیاد هم گریه نکنید مامانم برام دعا کنه برای شادی روحم زیاد صلوات بفرسته و منو سفارش کنه به حضرت زینب (س)و انشاء الله صبرتون زینبی باشه و حلمتون علوی.
 
از آبجیام میخوام بچه هاشون با فرهنگ شهادت و ایثار و مکتب اهل بیت (ع)آشنا کنن و بچه‌هاشون با قرآن انس بگیرن تا زمانی که بزرگ شدن بتونن از خون شهیدان دفاع کنن .آخرین موضوع هم یک دفتر تقویمی قهوه ای سال 92که اغلب توش شعر و دل نوشته دارم و یک وصیت کلی نوشتم توی کمدم هست دوست داشتید نشربدید. دوستتون دارم وبه یادتونم و مطمئن باشید در کنارتونم.
 
منبع: رجانیوز
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار