توصیه پدری که نیت فرزند شهیدش را برای رفتن به جبهه تغییر داد

محمدحسن لباسش را پوشید و آماده رفتن شد. لحظه وداع فرا رسید و او پدر را مقابل خود دید. پدر لبخندی از روی رضایت زد و گفت: «می دانی که من هیچ مخالفتی با رفتن تو به جبهه ندارم، همانطور که برادر بزرگت هم رفت و من از این رفتن استقبال کردم. اما خاطرت باشد که برای خوش آمدن هیچ کسی، روانه جبهه نشو.»
کد خبر: ۲۴۱۵۵۸
تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۰:۴۰ - 02June 2017
توصیه پدری که نیت فرزند شهیدش را برای رفتن به جبهه تغییر داد

به گزارش دفاع پرس از مشهد، تخریب‌چی شهید «محمد حسن دیزجی» آذرماه 1348 در تهران متولد شد. سال‌ها بعد و با شروع جنگ تحمیلی با اقتدا به حضرت علی اکبر (ع) به یاری دین خدا شتافت. وی در 3 مردادماه 1366 در منطقه «ماووت» عراق در جبهه غرب به فیض شهادت نائل آمد.

این شهید عزیز به عنوان غواص و تخریب‌چی در لشکر 21 امام رضا (ع) خدمت می‌کرد و یک بسیجی واقعی بود.

خاطره زیر که در خصوص این شهید والامقام است توسط «محمد حسین دیزجی» برادر این شهید والامقام نقل شده که در ادامه آن را می‌خوانید:

برو اما فقط برای خدا

محمد حسن لباسش را پوشید و آماده رفتن شد. لحظه وداع فرا رسید و او پدر را مقابل خود دید. پدر لبخندی از روی رضایت زد و گفت: «می‌دانی که من هیچ مخالفتی با رفتن تو به جبهه ندارم، همانطور که برادر بزرگت هم رفت و من از این رفتن استقبال کردم. اما خاطرت باشد که برای خوش آمدن هیچ کسی، روانه جبهه نشو. نه به خاطر دوستانت، نه برای خوشحالی فرمانده‌ات و نه به خاطر مسئولان کشور و نظام. همه آن‌ها رفتنی هستند. فقط به خاطر خدا برو. تنها خدا هست که می‌ماند و تنها بخاطر انجام دادن کارها برای او است که آن کارها ارزش پیدا می‌کند و جاودانه می‌ماند».

شهید دیزجی پس از کلام پدر دوباره به داخل خانه برگشت. یک ماه در مشهد ماند و اصلاً حرفی از رفتن نزد. پس از گذشت این مدت دوباره محمد حسن لباس رزم پوشید و پیش پدر آمد. لبخند زیبایی بر لب داشت. پدر هم می‌دانست علت این لبخند شیرین و زیبا چیست. فرزند را در آغوش گرفت. پسر که هنوز شانزده سالش تمام نشده بود سرش را پایین انداخت و گفت: «بابا حالا دیگر برای خدا می‌روم. اجازه می‌دهی بروم؟» پدر روی پسر را بوسید و او را بدرقه کرد. پسر رفت و بعد از چند بار رفت و برگشت از منطقه، سرانجام در مرداد ماه 1366 به جمع شهیدان پیوست.

آن روز من هم این جملات را شنیدم. شاید تا مدت‌ها این حرف پدر در ذهنم بود. او آینده بسیار بسیار دوری را می‌دید. ما احساساتی بودیم و آن روزها این حرف پدر را درک نمی‌کردیم. با گذشت سال‌ها از این ماجرا و روشن تر شدن اوضاع کشور، تازه متوجه حرف آن روز پدر شدم. آری همه رفتنی هستند. صاحب منصبان نظام پیشین امروز جایگاهی در کشور نداشتند و مسئولان و شخصیت‌های نظام فعلی هم جابجا شده و برخی نیز به دیار باقی رفته‌اند.

براستی که فقط خدا و کار برای خدا جاودانه است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار