یک نکته از هزاران (7)؛

دیدار در آزادی

همسرم وقتی خبر را می‌شنود، فکر می‌کند من شهید شده‌ام و همکارانم برای آمادگی روحی و روانی به او می‌گویند مجروح شده‌ام و حالت سکته به او دست می‌دهد و یک طرف بدنش فلج می‌شود.
کد خبر: ۲۴۴۶۷۲
تاریخ انتشار: ۰۳ تير ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۲ - 24June 2017
دیداری شگفت‌انگیزبه گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «یک نکته از هزاران» مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع‌آوری و تدوین شده است که خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات خلبان «کیومرث حیدریان» از زنان پیشکسوت دفاع مقدس استان کرمانشاه می‌باشد.

...مأموریت هوایی ما معمولاً 50 دقیقه طول می‌کشید. اما یک بار بیش از حد معمول طولانی شد و برای همین همسرم دچار اضطراب شده و با یکی از همکارانم در پایگاه شکاری تماس گرفته بود. آن‌ها به او گفته بودند: «فلانی زخمی شده و او را به بیمارستان بندر امام ماهشهر برده‌اند».

همسرم وقتی خبر را می‌شنود، فکر می‌کند من شهید شده‌ام و همکارانم برای آمادگی روحی و روانی به او می‌گویند مجروح شده‌ام و حالت سکته به او دست می‌دهد و یک طرف بدنش فلج می‌شود.

ما در بین خودمان یک سنت ایجاد کرده بودیم؛ وقتی از دوستان شهید می‌شدند، سفارش می‌کردیم که به همسرشان ابتدا بگویند زخمی شده یا دست و پایش شکسته تا کم‌کم آمادگی روحی پیدا بکند؛ اما نمی‌دانستم این شتر روزی هم در خانه‌ خودم می‌خوابد.

خلاصه مرا از بیمارستان ماهشهر به تهران انتقال می‌دهند. از فرودگاه، زن و بچه‌هایم را با یک آمبولانس و مرا هم با آمبولانس دیگری به طرف بیمارستان می‌برند.

بین راه؛ بچه‌ها مرا در جلوی آمبولانس کنار دست راننده می‌بینند؛ دست و پا شکسته و گچ گرفته. چون حالم بد بود، مرا جلو گذاشته بودند تا شاید حالت تنگی نفس و خفگی‌ام برطرف شود. یک دفعه متوجه شدم یک نفر مرتب داد می‌زند: « بابا... بابا... » سرم را برگرداندم پسرم بود مرا از شیشه ماشین دیده و شناخته بود.

عجب معرکه‌ای بود! هر دو آمبولانس دور میدان آزادی توقف کردند. بچه‌ها را در آغوش گرفتم و بوسیدم همه‌ مردم دور ما جمع شده بودند و با دیدن این صحنه گریه می‌کردند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار