گفت‌وگو با مادر شهيد «بهرام محمدی حاجی»؛

بند بند وصيت‌نامه بهرام محقق خواهد شد

وارد خانه كه می‌شوم چشمم به قاب عكس روی ديوار می‌افتد. قابی كه انگار همه دارایی مادر و پدر شهيد «بهرام محمدی حاجی» از داشته‌های دنيایی است.
کد خبر: ۲۴۵۳۶۹
تاریخ انتشار: ۰۶ تير ۱۳۹۶ - ۲۲:۳۳ - 27June 2017
به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، وارد خانه كه می‌شوم چشمم به قاب عكس روی ديوار می‌افتد. قابی كه انگار همه دارایی مادر و پدر شهيد «بهرام محمدی حاجی» از داشته‌های دنيایی است. اما صفا و مرام پدر و مادر شهيد «بهرام محمدی» وصف‌ناشدنی است.

«خديجه مهدوی حاجی» از فرزند شهيدش «بهرام محمدی حاجی» برايم روايت می‌كند. مادری كه با رویی گشاده راوی روزهای زندگي تا مفقودالاثری و شهادت فرزندش می‌شود.

كودكي مقيد

من متولد 1320 و اهل بابل هستم. در خانواده‌ای مؤمن و معتقد پرورش پيدا كردم. پدرم «آيت‌الله حيدر مهدوی حاجی» همزمان با حضور امام خمينی(ره) ‌در نجف به تحصيل علوم حوزوی پرداخت و از مريدان ايشان بود. باب آشنايی خانواده ما با امام خمينی و بعد‌ها انقلاب اسلامی از همراهی پدر با امام خمينی(ره) ريشه گرفت و شكوفا شد. من در سال 1337 با «حسينعلی محمدی حاجی» ازدواج كردم. آن زمان 16 سن داشتم و ايشان 27 سال داشت. زندگی آرام و شيرين‌مان با درآمد حلالي كه از دسترنج كار صحافی به دست می‌آمد می‌چرخيد. من هشت فرزند داشتم. دو پسر و شش دختر. ابوالقاسم و بهرام پا به پای هم در تظاهرات‌ و راهپيمایی‌ها عليه رژيم شاهنشاهی حضور داشتند. بعد از پيروزی انقلاب اسلامی با شروع درگيری‌های غرب كشور، ابوالقاسم براي مقابله با ضد انقلاب راهی كردستان شد. 16 ماه در آنجا جنگيد و در نهايت هم بر اثر موج‌گرفتگی به افتخار جانبازی از ناحيه اعصاب و روان نائل آمد.

مسافر هميشگي جبهه

وقتی زمزمه جنگ تحميلی به گوش رسيد، حال و هوای بهرام هم تغيير كرد. 17 سالش كه شد خودش رفت و در پادگان امام حسن(ع) شهر ری ثبت نام كرد. بعد هم به مدت 40 روز در پادگان يزد آموزش ديد و اعزام شد. بهرام حدود يك سال در جبهه‌های دفاع مقدس حضور داشت. مرخصی كه می‌آمد روز سوم نشده دوباره ساكش را برمی‌داشت و راهی مي‌شد. اجازه نمی‌داد بدرقه‌اش كنيم و می‌گفت نه مادر نياييد. من بادمجان بم هستم. بادمجان بم كه آفت ندارد.  از جبهه زياد برايمان صحبت نمی‌كرد. اگر هم حرفی ميیشد يا می‌خواست خاطره‌ای برايمان نقل كند سعی می‌كرد از زيبایی‌های جبهه و جهاد رزمنده‌ها بگويد. در نهايت بهرام خمس فرزندانم شد و شهد شهادت را در جوار مادرمان حضرت زهرا(س) نوشيد. آخرين باری كه رفت اواخر سال 1360 بود. 40 روز در منطقه ماند تا در نهايت 24 فروردين 1361 آسمانی شد.

در نامه‌اش نوشته بود من برای ايام عيد هم نمی‌توانم به خانه باز‌گردم، چرا كه اگر بيايم داداش ابوالقاسم از من می‌خواهد بمانم تا خودش راهی شود. براي همين نمی‌توانم بيايم. بهرام زياد به مرخصی نمی‌آمد كه ماندگار نشود. 40 روز از آخرين وعده ديدارمان می‌گذشت، آن قدر ماند تا شهيد شد.

تشييع پيكرش در خواب
 
بعد از عمليات فتح‌المبين از بهرام بيیاطلاع بوديم. براي پيگيری وضعيتش تنهایی به تهران رفتم تا از همرزمانش در گردان حبيب بن مظاهر تيپ محمد رسول‌الله(ص) خبری بگيرم. بعد از شنيدن خبر مفقود‌الاثری بهرام به خانه بازگشتم. همه بستگان و فاميل جمع شدند. برای تسلی خاطر آنها هم كه شده هفت روز مراسم گرفتيم. من ايمان داشتم كه فرزندم شهيد شده است اما پيكرش برای هميشه مفقود خواهد بود. وقتي 40 روز از شهادتش گذشت و ختم گرفتيم، خواب ديدم كه پيكر بهرام را در بيابانی تشييع ميیكنند و ناگهان پيكر ايشان به آسمان رفت. آنجا ديگر يقين پيدا كردم كه بهرام شهيد شده است.

شهادت در كانال 123

نحوه شهادتش را ما از زبان همرزمان و دوستانش شنيديم. بهرام در روند اجرای عمليات فتح‌المبين در شمال فكه فرمانده دسته و خمپاره‌انداز بود. وقتي عمليات در شمال فكه لو رفت، بچه‌ها در كانال 123 زير آتش هجوم دشمن قرار گرفتند. بهرام با تمام توان به اين طرف و آن طرف می‌دويد و به آنها مهمات می‌رساند اما بعثی‌ها او را به رگبار بستند. بهرام باز هم ايستاد. باز هم جنگيد تا اينكه ساعت 17 عصر روز 24 فروردين سال 1361 با اصابت گلوله به سينه و پايش شهيد شد و به داخل كانال 123 افتاد. بعد از اتمام عمليات آن منطقه مدت‌ها دست نيرو‌های عراقي بود اما بعد‌ها همرزمانش نتوانستند پيكر شهيد را پيدا كنند. دوستانش ميیگفتند مطمئن باشيد كه بهرام شهيد شده است.

ساك وسايل بهرام را 40 روز بعد از شهادتش برايمان آوردند. من اصلاً چشم‌انتظار بازگشت پيكر فرزندم نيستم و نخواهم بود چراكه ايمان دارم بند بند وصيتنامه بهرام محقق خواهد شد. پسرم در وصيتنامه‌اش نوشته بود: دعا كنيد من اسير و جانباز نشوم، فقط شهيد شوم... جسدم پيدا نمی‌شود. مادر جان تو هم مانند وهب نصرانی كه از سر فرزندش هم گذشت، از پيكر من بگذر و هيچ توقعی نداشته باش.

منبع: روزنامه جوان







نظر شما
پربیننده ها