جانباز «محمدرضا فاضلی‌دوست»:

عكسی كه بعد از 35 سال به دستم رسيد

عكسی كه در اين مطلب منتشر شده مربوط به نيمه شهريورماه 1360 در پادگان «پيرانشهر» است. اين عكس بهانه گفت‌وگوی كوتاه با رزمنده جانباز «محمدرضا فاضلی‌دوست» را فراهم كرد.
کد خبر: ۲۴۵۳۷۰
تاریخ انتشار: ۰۶ تير ۱۳۹۶ - ۲۲:۵۹ - 27June 2017
به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، عكسی كه در اين مطلب منتشر شده مربوط به نيمه شهريورماه 1360 در پادگان پيرانشهر است. اين عكس بهانه گفت‌وگوی كوتاه با رزمنده جانباز «محمدرضا فاضلی‌دوست» را فراهم كرد. خودش با ما تماس گرفت و گفت كه تصوير پس از 35 سال به دستش رسيده و مدت‌ها وجود چنين عكسی را فراموش كرده بود. حالا از زبان «فاضلی‌دوست» ماجرای عكس و آشنایی‌اش با سردار شهيد «محمد‌علی گنجی‌زاده» را می‌خوانيم.
 
مرداد ماه ۱۳۶1 به همراه شهيد «علی قمی» وارد پادگان صالح‌آباد شماره ۲ كرمانشاه شديم. من ۱۴ سالم بود و با يك شرايط خاص خانواده را راضی كرده بودم تا تنها پسرشان را با تازه دامادشان (علی قمی) راهی جبهه كنند. به محض استقرار در جمع بچه‌های تيپ ويژه شهدا كنجكاوی‌ام گل كرد و سؤالاتم از ساير رزمنده‌ها شروع شد. در اين گفت‌وگوها نام چند نفر بيشتر تكرار می‌شد: «محمد بروجردی، ناصر كاظمی، محمدعلی گنجی‌زاده، محمود كاوه و...» حالا نوبت تطبيق اين اسامی با صاحبانشان رسيده بود و دفتر ستاد تيپ جایی بود كه می‌شد بعضی از اين برادرها را آنجا پيدا كرد...

در يك ارزيایی اوليه چهره حاجی بروجردی خيلی به دلم نشست. ماه بود ماه! تُن صدايش كه عينِ آقای خامنه‌ای بود و من را ياد يك سال قبل می‌انداخت كه هفته‌ای دوبار با همكلاسی‌ام سعيد مهاجری (كه در عمليات كربلاي ۵ شهيد شد) مدرسه را می‌پيچانديم و توی حزب جمهوری اسلامی به عشق ديدار آقای بهشتی و آقای خامنه‌ای پلاس می‌شديم.

ناصر كاظمی خيلی جدی بود و راستش كمی از او می‌ترسيدم ولی بعدها فهميدم ورزشكار و اهل فوتبال است. محمود كاوه را خيلی جدی نگرفتم چون به قيافه‌اش می‌خورد فقط چند سال از من بزرگ‌تر باشد. نه انبوه ريش بروجردی را داشت نه قد و قواره ناصركاظمی را و نه چهره خشن اصغر محراب (فرمانده يكی از گروهان‌های تيپ كه روی من لقب رضا خوردو را گذاشت. خوردو در لهجه مشهدی به معنی كوچولو است) اما عاشق چهره و قلب مهربان كاوه شدم.

در ميان مسئولان تيپ ويژه شهدا يك نفر بود با قد بلند، لهجه شيرين اصفهانی و سر تراشيده كه می‌گفتند اسمش برای حج درآمده و به خاطر در پيش بودن عمليات نرفته است. از شهيد قمی اسمش را پرسيدم گفت: گنجی‌زاده است و اهل زواره اصفهان.‌.. زمان گذشت و به پادگان جلديان و بعد به پادگان پيرانشهر منتقل شديم. من به دعوت مسئول مخابرات برادر صفت‌الله مقدم عضو مخابرات تيپ شدم.

عشق عكس!

حالا «رضاخوردو» مانده بود و يك بيسيم پی‌آرسی ۱۵ كيلویی و يك كلاش تاشو و آغاز عمليات پاكسازی محورهای مختلف كردستان. رضا خوردو اخلاق خاصي داشت كه هيچ فرصتی را جهت ثبت شدن در تصاوير دوربين‌ها از دست نمی‌داد! همين شد كه طي ۳۵ سال بعد از آن سال‌ها همچنان تصاوير تازه‌ای از حضور در پادگان يا در كنار سرداران شهيدی چون بروجردی، علی قمی، محمود كاوه و... به دستم می‌رسد. حتی از زمان مجروحيتم هم عكس دارم.

راستش هميشه حسرت يک عكس خاص در دلم بود. من كه افتخار داشتم بيسيم‌چی سردارانی باشم كه نام‌شان را بردم از داشتن عكس با يكي از آنها كه اتفاقآ خاص‌ترين شان بود، محروم مانده بودم؛ «شهيد محمدعلی گنجی زاده». حالا چرا خاص‌ترين؟ چون از سحر روز ۲۹ شهريور ۶۱ كه در محور پيرانشهر - سردشت كنارش حركت می‌كردم و پيام‌هايش را با بيسيم اعلام می‌كردم نگراني خاصی برايش داشتم. حتی به ايشان گفتم: برادر گنجی شما يک كم عقب‌تر از ستون حركت كنيد. خنديد و با همان لهجه اصفهانی‌اش گفت: مگه چی‌طور می‌شِد...

چند دقيقه بعد كه درگيری‌ها شروع شد و از سه طرف محاصره شديم، با شنيدن صدای خفيفی متوجه گنجی‌زاده شدم كه آرام روی زمين افتاد. فوری نشستم كنارش، سرش را گذاشتم روی پايم. خونريزی داشت. علی قمی كه خودش تير به كف پايش خورده بود مثل اينكه برادرش زخمی شده باشد مثل پروانه دور گنجی‌زاده می‌چرخيد و لحظه به‌لحظه حالش را می‌پرسيد. بعد رو كرد به من و گفت: رضا می‌تونی بری آمبولانس خبر كنی؟

من خودم هيچ وقت به آمبولانس نرسيدم (چون گلوله خوردم و مجروح شدم) ولی وقتی جسم مجروحم را به عقب منتقل می‌كردند پيام علی‌آقا را رساندم و آمبولانس به محل مجروحيت سردار گنجی‌زاده اعزام شد. بعدها و در بيمارستان خبر شهادتش را شنيدم.
35 سال از آن روزها گذشت تا اينكه همين چند شب پيش در گروه مجازی لشكر ويژه شهدا عكسم را با شهيد گنجی‌زاده ديدم. تنم لرزيد. واقعاً عكس من و او بود. همان سرداری كه تا آخرين لحظات عمر در خدمتش بودم. بيسيم‌چی‌اش بودم. مورد اعتمادش بودم و حالا توی عكسي كه بعد از ۳۵ سال جلو چشمم بود كنارش ايستاده بودم.
 
عكسی كه بعد از 35 سال به دستم رسيد
منبع: روزنامه جوان







نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار