کتاب «اخراجیها»، خاطرات «شهید حاج احمد محرمی علافی» معروف به «دایی» است. این کتاب قبل از شهادت حاج احمد بر اساس مصاحبهای نزدیک به 48 ساعت تنظیم و تدوین شده است. اخراجیها شامل خاطرات شهید محرمی از دوران کودکی، تحصیل، خدمت سربازی، درگیریهای روزهای انقلاب و پیروزی آن و سالهای دفاع مقدس است.
کتاب «اخراجیها» در 6 فصل شامل «یکی بود، یکی نبود»، «پاسبان خوش قد و قواره»، «تبعید»، «تیپ عاشورا»، «شناساییهای مشدی!»، «گینه نه اولدو؟!»، «صاحب، بچه گیشا و ابراهیم کاراته»، «آچار فرانسه قرارگاه»، «سواحل زیبای راین»، «صدای پای آب»، «اوز سایدیغیوی قیراغا، گورفلک نه ساییر» و «بالاخانه اجارهای و دکتر زپرتی» میشود.
استفاده از اصطلاحات ترکی از ویژگیهایی است که سبب میشود مخاطب با اثر ارتباط برقرار کند.
بریده کتاب:
«خبری، از هیچ کس نبود... خواستم سرپا بایستم، دیدم یک پا ندارم! و دستهایم را که ستون کرده بودم شل کردم و خیره شدم به پای قطع شدهام که روی خاکها بود و با باریکه خونرنگی به بالای زانوی چپم وصل بود و قسمت چسبیده بدنم به پایم، همان، یک تکه گوشت.
هنوز دردی حس نکرده بودم اما شاهرگ رانم مثل سر شیلنگ سر باز کرده بود و خون میزد بیرون... دود و گرد و خاک کل اطرافم را فرا گرفته بود و داد و فریادم در پیچاپیچ گنگی که سراغ ذهنم آمده بود گم میشد و خفه میشد... پای مردهام را کشیدم جلو، بند پوتینش را فوری باز کردم و بیآنکه تصمیمی بگیرم یا خواسته باشم از اوضاع سردربیاورم سر شیلنگ شاهرگم را (از طرف ران) محکم بندپیچ کردم و فشار دادم تا خونش بند بیاید که فورانش کم شد اما بند نیامد... .»
«رفتیم تو و دیدم نه بابا، کارها خیلی هم سرسری نیست. اتاق عمل اصلی اینجاست و دم و دستگاه اتاق عمل به راه است. توی این فکرها بودم که دکتر هندی کمکم کرد دراز بکشم و بعد شروع کرد به لغزخوانی طبق معمول قبل از بیهوشی...
- آقا، چی شده، انگشتت رفته؟
- نه، دستم رفته!
- این یکی که قطع شده، دوتای دیگر هم قطع میکنیم ها!
- مهم نیست، تو سرت به کارت باشد.
- دیگر نمیتوانی تیراندازی کنی، انگشت که نداری!
- طوری نیست. با این یکی دستم تیراندازی میکنم.
- از عمل دربیایی دوباره میروی جنگ؟
- آره، همین که از دستتان خلاص بشوم، مستقیم میروم جبهه.
اینجای صحبتمان یک آمپول جور کرد و زد توی سرمی که به رگم وصل بود و باز از همین پرت و پلاها گفت و من هم... آی ی ی...
چشمهایم تار شد و کمی تارتر و ... .»
«همینطور مینها زیر بغل، داشتم ادامه میدادم که یکیاش ترکید و شعلهور شد. حالا نزدیک غروب است و ترس لو رفتن عملیات وجود دارد و هیچ راهی جز این که باید به هر نحوی خاموشش کنم نداشتم. اول همه مینها را ریختم زمین و مین منفجر شده را پرت کردم دور؛ هول برم داشته بود وگرنه مین منور اگر با پرت شدن خاموش میشد که اسمش را مین نمیگذاشتند. برش داشتم و خاک رویش ریختم که باز نشد و...؛ راهی نبود.
مین را گذاشتم روی خاکها و نشستم رویش!... و این بار به اتفاق هم شروع کردیم به سوختن. شلوار که تا یک را بگویی تمام شد (لازم نبود تا سه بشماری!) بعد رانهایم از پوست درآمد و بعد هم منتظر ماندم تا بوی گوشت سوخته بیاید که مین تمام شد و بلند شدم ایستادم. بدجوری عرق کرده بودم و حالا سرتاسر بدنم سوزش داشت. هر طوری بود راه افتادیم تا برگردیم... .»
«اخراجیها؛ خاطرات سردار شهید حاج احد محرمی علافی» به کوشش «غلامرضا قلیزاده» و «موسی غیور» در 485 صفحه تدوین و در 2 هزار 500 نسخه به کوشش نشر «شهید کاظمی» منتشر شده است.
انتهای پیام/ 161