یک نکته از هزاران (15)؛

اگر عراقی‌ها می‌زنند حرفی نبود، آخر شما چرا؟

نگهبان‌ها به محض دیدن آن‌ها شروع به تیراندازی کردند. بعد از اطلاع گرفتن از گردان، وقتی فهمیدیم که آن‌ها که نیروهای گشتی خودمان هستند، تیراندازی را متوقف کردیم. جواد امیدی از ناحیه‌ی بازو مجروح شده بود، می‌خندید و می‌گفت: «اگر عراقی‌ها ما را می‌زنند و می‌کشند حرفی نبود، آخر شما چرا؟»
کد خبر: ۲۴۷۹۷۴
تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۰۸ - 04August 2017
اگر عراقی‌ها می‌زنند و می‌کشند حرفی نبود، آخر شما چرا؟
به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «یک نکته از هزاران» مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع‌آوری و تدوین شده است.
خاطره‌ی زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات «علیمراد مرادی ‌گوهرحقانی» ازپیشکسوتان و رزمندگان دفاع مقدس استان کرمانشاه است.
... سال 1365 به همراه یک گردان از نیروهای پاسدار وظیفه‌ی پادگان شهدا به منطقه‌ی عملیّاتی مریوان رفتیم. از آن جا، ما را به درّه‌ی «شیلر» اعزام کردند. بعد از تعویض خط، در موضع پدافندی روی ارتفاعات مستقر شدیم.
یک روز، «جواد امیدی» جانشین فرمانده‌ی گردان، با چند نفر از نیروهای گشتی برای شناسایی به سمت خط دشمن رفتند، اما بعد از انجام مأموریت در هنگام بازگشت، به علت وجود جنگل و ارتفاعات و باران و تاریکی هوا، از مسیر خارج شده و به سمت یکی از سنگرهای کمین دسته‌ی یک که از گروهان من بود، می‌آیند. من به سنگرهای کمین گروهانم گفته بودم:« اگر حرکتی از روبرو مشاهده کردید، بدون استثنا شلیک کنید.»
ما از پیشروی آن‌ها خبر نداشتیم، برای همین نگهبان‌ها به محض دیدن آن‌ها شروع به تیراندازی کردند. بعد از اطلاع گرفتن از گردان، فهمیدیم آن‌ها که نیروهای گشتی خودمان هستند و تیراندازی را متوقف کردیم.
در این حادثه جواد امیدی از ناحیه‌ی بازو مجروح شد. جالب اینجا بود که امیدی خیلی خون‌سرد بود، آرام می‌خندید و می‌گفت: «اگر عراقی‌ها ما را می‌زنند و می‌کشند حرفی نبود، آخر شما چرا؟»
جواد بعد از اتمام مأموریت، به پادگان شهدا برگشت، اما در مرحله‌ی دوم بمباران پادگان به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد.
انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار