گروه حماسه و جهاد
دفاع پرس: در بین شهدای دوران جنگ تحمیلی شهیدان سرباز به شکل ویژه، غریب و مظلوم هستند. شهید «موسی علیاکبری» یکی از این شهدای سرباز در ارتش جمهوری اسلامی بود که نام وی همانند دیگر شهدای سرباز، گمنام مانده است؛ به همین دلیل دل به دلگویههای «محمد علیاکبری» برادر شهید موسی علی اکبری دادیم که در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید:
برادرم 6 فرودین ماه 1345 در شهرستان رودهن از توابع تهران به دنیا آمد. موسی برادر کوچکم بود. تحصیلاتش را در مقطع ابتدایی که تمام کرد، چون در شهرستان خرمدره زمین کشاورزی نیز داشتیم، موسی در کودکی تصمیم گرفت که به پدرم (که نظامی هم بود) در کشاورزی کمک کند و به نوعی عصای دست پدرم بود.
کودکی موسی همزمان با روزهای پر تلاطم تظاهرات و راهپیماییها علیه رژیم پهلوی بود؛ وی همانند دیگر کودکان سرزمینش شاهد رشادتها و فداکاری مردان و زنانی بود که پس از این تحولات و پیروزی انقلاب و با حمله رژیم بعثی عراق عازم جبهه های نبرد شده بودند، موسی که در آن روزها دوران جوانی خود را میگذراند تصمیم گرفت پیرو زنان و مردان انقلابی جامعه خود باشد و به فرمان امام (ره) برای گذراندن دوران خدمت سربازی عازم جبهه نبرد حق علیه باطل شود.
پدرم که خود روحیه نظامی داشت و سالها برای مملکتش خدمت کرده بود؛ با تصمیم موسی مخالفت نکرد و وی را همواره تشویق میکرد که برای گذراندن خدمت سربازی و دفاع از کشور هر چه سریعتر روانه جبهه شود، مادرم نیز شوق را در چشمان موسی میدید با وجود آنکه میدانست ممکن است او را برای همیشه از دست بدهد، همانند پدرم مخالفتی نکرد.
موسی بسیار شوخطبع و بخشنده بود، خیلی معاشرتی بود و هر بار که به مرخصی میآمد به منزل فامیل و آشنایان میرفت، همیشه توصیه میکرد که صله رحم را به جا آوریم. مادربزرگ پیری داشتم، برادرم علاقه بسیاری به وی داشت و به جبهه که میرفت سفارش میکرد که مراقب مادربزرگم باشم و خواسته و نیازش را بر طرف کنم.
برادرم هر بار که به مرخصی میآمد از وی سوال میکردیم که در جبهه چه کاری انجام میدهی، اندکی سکوت میکرد و پاسخ میداد اسرار جبهه و جنگ را که نباید فاش کنم، مسئول اسلحهخانه هستم و جایم بسیار خوب است.
موسی به دلیل علاقه و انسی که به من داشت، هر بار که عازم جبهه بود، درخواست میکرد که تا راه آهن همراهیش کنم، در هر یک از این بدرقهها مرا طوری به آغوش میگرفت که گویا بار آخری است که با یکدیگر وداع میکنیم.
مادرم تصمیم گرفته بود، پس از اتمام سربازی موسی، برایش به خواستگاری برود، اما آرزوی مادرم برآورده نشد و در تاریخ 4 تیر 1367 با منزلمان تماس گرفتند که برادرم بر اثر بمباران شیمیایی به درجه رفیع شهادت نائل آمده است،
برای شناسایی جنازه موسی که رفتم به یادآوردم وی همیشه میگفت: اگر شهید شدم جنازهام را در شهرستان خرمدره دفن کنید، زیرا با یکی از هم خدمتیهایم، شهید «حسن کلانتری» عهد بستهایم که پس از شهادت جنازهمان در کنار هم و در یک محل دفن شود. جنازه وی را طبق وصیتش به خرمدره انتقال دادیم و در کنار شهید کلانتری دفن کردیم تا موسی به آرزوی خود برسد.
پدر و مادرم هرگز از اینکه با رضایت برادرم را بدرقه جبهه کردند، پشیمان نشدند و همیشه میگفتند: موسی را در راه خدا و حفظ وطن از دست دادیم و این بزرگترین افتخارمان است.
انتهای پیام/ 111