به گزارش خبرنگار دفاع پرس از کرمان، «سمیه محمدصادقیپور» فرزند شهید «محمدعلی محمدصادقیپور»، یکی از فرزندان شهدای دفاع مقدس است، که 33 سال انتظار و فراق پدر را تحمل کرده است.
وی در زمان شهادت پدرش 10 ماه داشت و به عبارت خودش، مادرش مسئولیت و وظیفه پدر را نیز به عهده گرفته بود و سعی کرده تا آنجا که میتواند فرزندانش در زندگی، احساس نیاز و خللی نکنند.
سمیه فوق لیسانس «علوم تربیتی و تعلیم تربیت اسلامی» دارد و در حال حاضر با 33 سال سن، خود مادر است و در دانشگاه شهید باهنر کرمان کار میکند.
مادر سمیه و همسر شهید صادقیپور، در امر تربیت فرزندانش اهتمام و تلاش وافری انجام داده است، تا آنجا که بیشتر شبها بعد از فراغت کارخانه و رسیدگی به امور فرزندانش، به خیاطی و گلدوزی پرداخته تا نیازهای هفت فرزندش را برآورده سازد که فرزندانش احساس کمبود نکنند.
در همین راستا، خبرنگار دفاع پرس گفتوگویی را با «سمیه محمد محمد صادقی» فرزند شهید «سردار محمد محمد صادقیپور» انجام داده است که در ادامه آن را میخوانید:
دفاع پرس: چگونه از کودکی، فراغ پدر را تحمل کردید؟ در فراغ پدر چه میگفتید؟
من در زمانی که پدرم به جبهه رفت و دیگر برنگشت، فقط 10 ماه داشتم، هیچ تصور و ذهنیتی در مورد پدرم ندارم، از زمانی که خودم را شناختم، منتظر پدرم بودم. همیشه نگاهم به درب خانه بود، به مادرم میگفتم که اگر پدرم بیاید، آیا مرا میشناسد و میفهمد که من دخترش هستم. مادرم میگفت مگر میشود که پدری دخترش را نشناسد، همه پدرها دخترهایشان را میشناسند. همیشه منتظر بودم پدرم بیاید.
می خواستم همانند همه بچهها، روز اول با پدرم به مدرسه بروم
روز اولی که میخواستم به مدرسه بروم، گریه میکردم. دلم میخواست همانند همه بچهها روز اول را با پدرم به مدرسه بروم. تمام کودکیام به همین روال گذشت. زمانی که دانشگاه رفتم هم باز دلتنگ پدرم و حضورش بودم و برایم سخت بود، با این که همه خانواده به من محبت میکردند و مادرم و برادر بزرگم بیش از همه به من توجه و محبت داشتند، ولی همواره جای خالی پدرم را احساس میکردم.
دفاع پرس: چه کاری انجام میدادید تا احساس آرامش داشته باشید؟
بیشتر اوقات عکس پدرم را میگذاشتم و با عکسش صحبت و درد و دل میکردم، با این کار خیلی آرام میشدم و هر وقت هر مشکل و ناراحتی داشتم، با پدرم مطرح و بهراحتی مشکلم رفع میشد.
دلتنگیها و انتظاری که یک دختر برای فراق پدرش میکشد قابل وصف نیست، خدا میداند که مادرم سنگ صبور و پشتوانه من بود و چگونه تحمل و صبر کردیم و شرایط برایمان سخت و طاقت فرسا بود. نبود پدر را در همه مراحل زندگیام احساس میکردم، من یک دختر بودم.
شب قدر، انگار
نوید آمدن پدرم را به من داده بودند
شب قدر خیلی دعا کردم، وقتی که خواستم قرآن را روی سرم بگذارم، قرآن را که باز کردم سوره «یوسف» آمد. حس زیبایی داشتم و احساس خوبی پیدا کردم، انگار نوید آمدن پدرم را به من داده بودند. با تعجب به شوهرم گفتم «امشب که قرآن را باز کردم سوره یوسف آمد.»، شوهرم گفت: «انشاالله که خیره.»
مرتب به ذهنم میرسید که اگر بعد از این همه سال، پدرم پیدا شود یا در جای دیگری به نام شهید گمنام دفن شده باشد، میشود پیکر پاکش را جابهجا کنیم؟
زمانی که این قضیه را به خواهرم «راضیه» گفتم، گفت: «من که راضی نمیشوم اگر پدرم جایی دیگر باشد به شهر خودمان بیاوریمش، چرا که میگویم مردم آن شهر با پدرم انس گرفتهاند و دوست دارند پنجشنبهها به سر مزارش بروند و نمیشود مردم را از شهید محروم سازیم. ترجیح می دهم خودم هفتهای یکبار برای زیارت مزار پدرم مسافرت کنم.»
دفاع پرس: شهدای گمنام را که میآوردند، چه حسی به شما دست میداد؟
موقع تشییع شهدای گمنام میرفتم و روی تابوتشان مینوشتم «سلام من را به پدرم برسانید» و دعا میکردم.
امسال ماه رمضان خالصانه از خدا خواستم که «خدایا! به این همه انتظار و چشم به راهی پایان بده.» با آزمایشی که از خواهر و برادرم گرفته شد و پیدا شدن پلاک پدرم و لباسهایی که آخرین بار که به جبهه اعزام میشد بر تن داشت، شناسایی پیکرش برایمان محرز شد. خدا را شکر میکنم که دعایم به اجابت ر سید.
شهدا تلنگری برای جامعهاند
البته برایتان بگویم که پدرم خودش میخواست گمنام بماند و در وصیتنامهاش این نکته را ذکر کرده بود و به نظرم حالا هم خودش خواسته که در این برهه از زمان بیاید، تا بار دیگر شهر و دیارمان بوی عطر شهادت به خود بگیرد. پدر من و سایر شهدا میآیند تا از خاطرهها از ذهنها نروند و دفاع مقدس و فداکاری مردان و زنان این سرزمین، گرد فراموشی نگیرد.
یادمان نرود، رزمندگان اسلام برای چه اهدافی از کشورشان دفاع کردند؟ رفتند تا ما چگونه زندگی کنیم و چگونه جامعهای داشته باشیم؟ این شهدا بعد از این همه سال میآیند تا تلنگری برای نسل جوان و آحاد جامعه اسلامی و مسئولان و حتی خود فرزندان شهدا باشند که ارزشهای زمان جنگ، ساده زیستی، اخلاص، یکرنگی، وحدت و همدلی را بار دیگر برای ما یادآوری کنند و فضای جامعه را آکنده از عطر معنویت و دلتنگیها کنند.
انتظاری که یک دختر برای فراق پدرش میکشد قابل وصف نیست و خدا میداند که مادرم سنگ صبور و پشتوانه من بود و میداند که چگونه تحمل و صبر کردیم، سختی بود و نبود پدر را در همه مراحل زندگیام احساس میکردم، من یک دختر بودم.
انتهای پیام/191