مروری بر زندگی شهید «حسین‌علی عالی»؛

برای شناسایی شب‌ها 4 کیلومتر در آب راه می‌رفت/ حاج قاسم گفته بود «حسین واقعاً عالی است»

«برای انجام کار شناسایی محور لشکر 41 ثارالله در عملیات «کربلای 5»، هر شب باید مسیر چهار کیلومتری آب و باتلاق را برای شناسایی می‌رفت، وقتی برمی‌گشت، حتماً جایی از بدنش با سیم‌های خاردار دشمن زخمی می‌شد. شب بعد دوباره باید با این زخم‌ها از داخل آب شور رد می‌شد.»
کد خبر: ۲۵۲۰۰۸
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۳:۵۷ - 10August 2017

اعجوبه‌ای بود/جوان های امروز باور نمی کنندبه گزارش دفاع پرس از کرمان، به بهانه برگزاری اولین یادواره شهدای اطلاعات و امنیت نیروی زمینی سپاه جنوب‌شرق کشور، به معرفی تعدادی از شهدای این واحد در دوران هشت سال دفاع مقدس می‌پردازیم.

نگاهی کوتاه به زندگی و خصوصیات رفتاری شهید «حسین‌علی عالی»

«حسین‌علی عالی» در ماه محرم سال ۱۳۴۶ در روستای «جهانگیر» شهرستان «زابل» متولد شد. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در این شهرستان گذراند. وی در حوادث انقلاب حضور فعال داشت و عاشق امام خمینی بود و نیز همه را به اطاعت از ایشان سفارش می‌کرد.

با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت و در واحد اطلاعات لشکر 41 ثارالله استان کرمان به فعالیت پرداخت. وی در عملیات‌هایی همچون «والفجر 8»، «کربلای 1» و «کربلای 5» حضور یافت.

شهید «حسین‌علی عالی» در عملیات «کربلای 5» آسمانی شد.

حسين خودش را روي سيم‌ها انداخت و فرياد می‌زد از روی من رد شويد

«اصغر ایرانمنش پاریزی»:

دوربین دید در شب را باید با خودمان می‌بردیم و آب تا ناحیه سینه‌مان را می‌پوشید، شنا كردن لازم نبود. دوربین را روی سرمان می‌گذاشتیم و داخل آب راه می‌رفتیم.

خط دشمن با ما سه كیلومتر آبی فاصله داشت. در این ده شب ما باید هر شب یک مسیر را برای شناسایی و جمع‌آوری اطلاعات انتخاب و وضعیت دشمن را بررسی می‌كردیم كه كدام نقطه از خط عراق، از نظر نگهبانی، تجهیزات و رفت و آمد نفرات ضعیف‌تر و برای حمله مناسب‌تر است.

صبح همان روز هم باید حسین اطلاعات جمع‌آوری شده را به سردار سلیمانی گزارش می‌كرد.

شب‌ها را این‌گونه می‌گذراندیم و روز را هم باید به نوبت دیده‌بانی می‌دادیم و در پست دیده‌بانی می‌ایستادیم و تحركات دشمن را در همان نقطه‌ای كه شب بررسی كرده بودیم، زیر نظر می‌گرفتیم و ریزه كاری‌ها را كنترل می‌كردیم و با اطلاعاتی كه شب به دست آورده بودیم مطابقت می‌دادیم و مجدداً به فرماندهی گزارش می‌كردیم تا با توجه به همین گزارشات، سردار سلیمانی نقطه و ساعت آغاز عملیات را تعیین کند. شب عملیات و نقطه رهایی مشخص شد، بچه‌های اطلاعات جلو و حدود 400 نفر غواص هم پشت سرشان حركت كردند و رفتند.

چند عدد چراغ گردان كه به آن‌ها چراغ آمبولانسی هم می‌گفتند داخل یک گونی به گردنم آویخته بودم و با خودم می‌بردم و قرار بود هر جا كه موانع برداشته و معبری باز می‌شد، من یكی از آن‌ها را كه داخل پلاستیک پرس شده بود را آن‌جا روشن كنم تا قایق‌های بعدی كه نیروهای جدید را می‌آورند، مسیرشان را بر این اساس مشخص كنند.

دشمن حدود 100 متر جلوتر از نیروهایش را با سیم خاردار، موانع سختی درست كرده بود. پشت این سیم‌ها هم حد فاصل هر 300 یا 400 متر سكویی ساخته و روی آن را چهارلول نصب كرده بودند تا بتوانند روی آب را كاملاً پوشش بدهند و امنیت روی آب را برای خودشان برقرار كنند.

حدود 150 متری با این سكوها و سیم خاردارها فاصله داشتیم كه سمت چپ ما محور لشكر عاشورا لو رفت. چهار لولی كه روی سكوی روبروی ما بود تمام توجهش به محور عاشورا جلب شد و چرخید و مرتب به همان سمت تیراندازی می‌كرد. ما هم از فرصت به دست آمده استفاده كردیم و خودمان را كشیدیم به سمت راست تا به سیم‌های خاردار برسانیم. هنوز 30 متری فاصله داشتیم كه عراقی‌ها متوجه حضور ما شدند، آتش را به سمت ما گرفتند. همه هیجان زده داخل آب می‌دویدیم تا به سیم‌ها برسیم و عبور كنیم.

هنوز بچه‌های تخریب فرصت پاره كردن سیم‌ها را پیدا نكرده بودند كه حسین خودش را روی سیم‌ها انداخت و فریاد می‌زد از روی من رد شوید. مگر كسی می‌توانست به خودش این اجازه را بدهد و اولین نفری باشد كه از روی حسین رد شود. حسین را همه دوستش داشتند و خیلی برایمان عزیز بود. عارف به تمام معنی بود، زاهد بود، انس شدیدی با قرآن داشت، محبوب قلوب بود.

اما حسین همچنان فریاد می‌زد: «زود باشید! عجله كنید! رد شید! معطل نشید! از روی كمرم بپرید! بپرید و خودتان را به خشكی برسانید وگرنه همه تلف می‌شویم."

فرمانده گردان، صدایش را بلند كرد و گفت:‌ «حسین! خجالت بكش! كی می‌تونه پا روی تو بذاره و بگذره. مگه كار راحتی است.»

ولی حسین همچنان التماس می‌كرد كه معطل نشوید. صبح روز بعد، پیكر بی جان حسین را در حالی كه سیم‌های خاردار را در بغل داشت و تیر دشمن پهلوی نازنینش را شكافته بود، در همان نقطه پیدا كردیم و به عقب برگرداندیم.

به دلم افتاده كه شهید می‌شوم، حلالم كن

شهید مرتضی بشارتی:

شب عملیات بود. بچه‌ها دسته‌دسته وارد سنگر نمازخانه شدند، نماز مغرب و عشا را به جماعت برگزار كردند. حسین نمازش را به رسم آخرین نماز خواند، گویا ملكی دعوتنامه حضرت حق را در گوشش زمزمه كرده بود و عطر بهشت را به مشامش رسانده بود.

نماز تمام شد. رزمنده‌ها هر یک مشغول مهیا شدن برای عملیات شدند. یكی سربندش را می‌بست، یكی پوتینش را می‌پوشید و یكی خداحافظی می‌كرد. اما حسین، عالی‌ترین وجه آمادگی برای ملاقات را به نمایش می‌گذاشت، او مشغول خواندن قرآن و دقت در معانی آیات آن بود. بعد از تلاوت قرآن، برخاست و به سمت دوستانش رفت و با تک‌تک آن‌ها خداحافظی كرد. به ناصر كه رسید، لبخندی زد و گفت: «به دلم افتاده كه شهید می‌شوم، حلالم كن.»

ناصر گفت: «شوخیت گرفته رفیق! هر جا بری منم باهاتم.» و بلند شد و رفت. حسین دنبال سرش راه افتاد و گفت: «ناصر بیا خداحافظی كنیم، بعد از شهادتم از این كارت پشیمون می‌شی و حسرت این خداحافظی به دلت خواهند ماند.»

ناصر ایستاد و نگاه معناداری به حسین كرد. حسین را در آغوش كشید و خداحافظی كرد.

«رنجوری‌مقدم» رزمنده‌ای که شاهد این ماجرا بود، نزدیک شد و دستش را روی شانه حسین زد و دست داد و گفت: «گرچه با هم به خط مقدم می‌رویم، ولی من با تو خداحافظی می‌كنم به شرط اینكه قول بدهی دستم را بگیری.»

شنیدم كه زمین نصیحتم كرد

با حسین برای شناسایی رفته بودیم، وقت نماز شد. حسین نمازش را با صوتی حزین و قلبی مطمئن خواند. بعد به نگهبانی ایستاد و من نماز خواندم. در قنوت نمازم از خدا خواستم تا یقینم را زیاد كند. نمازم كه تمام شد، دیدم حسین با خنده از من پرسید: «می‌خواهی یقینت زیاد شود؟» گفتم: »بله.» با همان لبخند گفت: «چقدر؟»

گفتم: «زیاد» گفت: «گوشت را روی زمین بگذار و گوش كن!»

بلافاصله همین كار را كردم. به گوش شنیدم كه زمین نصیحتم كرد و گفت: «نترس! عالم عبث نیست و كار شما هم بیهوده نیست. ما هر دو عبد خداییم در دو شكل و دو لباس. سعی كن خدا را ناراضی نكنی ...» سرم را برداشتم. شهید عالی گفت: «یقینت زیاد شد؟»

حاج قاسم گفته بود «حسین واقعاً عالی است»

جواد رزم حسینی:

حسین اعجوبه‌ای بود. اگر ده جلد کتاب در وصفش بنویسید، باز هم کم گفته‌اید، هر چه بگوییم کم است. فرماندهان کل آمده بودند قرارگاه اهواز، با حاج قاسم سلیمانی رفتیم قرارگاه، جلسه گذاشتند و گفتند: «ظرف شش روز آینده باید عملیات «کربلای 5» را انجام دهید.»

خط حد لشکر 41 ثارالله را تأمین کردیم. «حسین‌علی عالی» باید کار شناسایی محور را انجام می‌داد. هر شب باید مسیر چهار کیلومتری آب و باتلاق را برای شناسایی می‌رفت، وقتی برمی‌گشت، حتماً جایی از بدنش با سیم‌های خاردار دشمن زخمی می‌شد. شب بعد دوباره باید با این زخم‌ها از داخل آب شور رد می‌شد. به همین دلیل درمان و پانسمان روی زخمش تأثیر نمی‌کرد، بلکه هر شب زخم دیشب، بازتر می‌شد. مثل اینکه نمک رویشان می‌پاشیدی. حاجی گفته بود که «حسین واقعاً عالی است». واقعاً کارش عالی بود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار