به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، «ابوالحسن ایرانی» در سال 1340 در خانوادهای مذهبی در روستای «عالیبلاغ» از توابع شهرستان سنقر و کلیایی به دنیا آمد و دوران طفولیت و دوره ابتدایی را در همان روستا گذراند.
ایرانی در سالهای پیروزی انقلاب اسلامی در تهران اقامت داشت و در اکثر راهپیماییها از جمله راهپیمایی عظیم 17 شهریور حضور داشت و از آنجا که در یک خانواده مذهبی و عاشق روحانیت پرورش یافته بود احساسات خود را نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی ابراز میداشت و در زمان انقلاب و بازگشت پیروزمندانه رهبر کبیر انقلاب اسلامی به میهن با همکاری شخصیتهای بزرگی همچون شهید بروجردی نسبت به سازماندهی و جذب نیروهای انقلابی خط امام اهتمام داشت.
با توجه به اینکه تجاربی در امور الکترونیکی داشت در گروه مربوط به شهید بروجردی نسبت به ایجاد یک ایستگاه رادیویی جهت ارتباط و راهنمایی بین نیروهای انقلاب اقدام نمود. بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل گروههای پیرو خط امام، ابوالحسن ایرانی از این قافله عقب نماند بلکه جزو پیشروهای این حرکت انقلابی بود و جهت تحقق بخشیدن به این فرموده حضرت امام خمینی که در اوایل ورود به ایران فرموده بودند «امروز ایران، فردا فلسطین» به همراه گروهی از جوانان پر شور انقلابی با هدایت و رهبری شهید بزرگوار محمد منتظری جهت امداد و کمک به مردم مسلمان فلسطین و لبنان به آن دیار شتافت و بعد از فراگیری آموزشهای چریکی در پادگان حموریه سوریه عازم مناطق عملیاتی جنوب لبنان و کشور فلسطین شد و در آنجا یک بار از ناحیه پا مجروح شد.
با شروع
جنگ تحمیلی، ابوالحسن به ایران
بازگشت و با توجه به تجارب به دست آمده و آموزشهای کسب شده در کشورهای سوریه،
لبنان و فلسطین به صورت داوطلبانه اقدام به آموزش نیروهای بسیجی در سپاه پاسداران
شهرستان سنقر نمود و بعد از چند ماه خدمت داوطلبانه در دیماه سال 59 به عضویت رسمی
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و لباس رزم و دفاع از مملکت و اسلام را به تن نمود.
با روشن شدن مواضع گروههای ضد انقلاب، ابوالحسن ایرانی نیز نسبت به آنها مواضع تندی اتخاذ نمود بطوری که اولین پایگاهی که در مناطق کردنشین و دمکراتخیز منطقه برای پیشگیری از تجاوز دمکرات و ضد انقلاب از سوی سپاه پاسداران سنقر ایجاد شد این شهید بزرگوار به فرماندهی آن برگزیده شد و در این روستا و در درگیری با دمکراتها حماسهای آفرید که هم اکنون نیز زبانزد مردم است.
ابوالحسن ایرانی در عملیاتهای متعددی در منطقه تحت تجاوز دمکراتها شرکت کرد و همچنین در جبهههای مختلفی از جمله مهران، قصرشیرین، سردشت، جبهههای جنوب کشور، عملیاتهای نصر 7، بازی دراز، والفجر 5، کربلای 5 و والفجر 10 شرکت داشت.
وی در تابستان سال 1365 برای آخرین بار از سپاه منطقه سنقر به جبهه اعزام شد و در تیپ نبیاکرم (ص) گردان تبوک به کارگیری شد و بعد از مدتی با توجه به تجارب، رشادتها و شجاعتهایی که از او مشاهده شده بود به عنوان جانشین این گردان برگزیده شد تا اینکه در 25 اسفند سال 1366 در منطقه عملیاتی والفجر 10 به فیض عظیم شهادت نائل آمد و خون پاکش بر کوههای مشرف بر شهر حلبچه عراق به دست متجاوزین بعثی ریخته شد.
فرازی از مناجات شهید ابوالحسن ایرانی
... خدایا میدانم که مردن حق است و انسان طی مسیر چند سال زندگی عاقبت به دروازه مرگ میرسد. یعنی کسی نیست که از این امر تو مستثنی باشد؛ ولی بار خدایا! این را هم میدانم که مرگها با هم فرق دارند. یعنی عاقبت بعد از مرگ یعنی روز حشر بین انسانها تفاوت است. بین اعمال انجام داده شده آنها در مزرعه دنیا فرق است.
خدایا! دوست دارم مرگی را نصیبم گردانی که بندگان خاصت با آن مرگها دنیا را وداع میگویند. خدایا! دنیا برایم تنگ و کوچک است.
میخواهم از این تاریکی به در آیم و به سوی آن نقطهای پرواز کنم که سراسر نور است. خدایا! میخواهم از این تاریکی به در آیم و به سوی آن نقطهای پرواز کنم که نور مطلق است. پس از تو کمک میطلبم. خدایا! در این راه مرا حتی لحظهای به خود وامگذار.
خدایا! میخواهم در این راه بسوزم. سوختنی که از آن روشنایی حاصل گردد. سوختنی که در آن خاکستر شدن باشد. سوختنی که دود آن بر چشم منافقان و کافران سیاهدل فرو رود و آنها را در جهالت خود غوطهور سازد و نور آن رهگشای مؤمنان باشد.
خدایا! از خود رستهام هر آن و هر لحظه در حال سوختنام نه سوختنی که آن نور تولید شود بلکه دود سیاهی که روشنایی راه را گم کردهام، در ظلمت افتادهام. خدایا! نمیخواهم اینطور بسوزم و فنا شوم.
خدایا! میدانم که این سوختن برای تو نیست، سوختن که در آن آفت باشد. آری میخواهم که برای تو بسوزم. میخواهم که برای تو خاکستر شوم. میخواهم که برای تو هیچ شوم، میخواهم که برای تو فنا شوم، میخواهم که برای تو زنده شوم و میخواهم برای تو بمیرم.
خدایا! تو خود شاهدی با رفتن یاران و دوستان چقدر از درون خود را میخورم و خود را آزار میدهم؛ ولی میدانم لایقی نیست.
ولی آرزو دارم که شهد شهادت را، خون داغم را، نفس گرمم را و تمام وجودم را برای تو بدهم. خدایا! من با بار گناه به سوی تو آمدهام. باز از تو مدد میجویم. خدایا! میخواهم بگویم که تنها مردن را برای خود و در راه تو کافی نمیدانم، کشته شوم تکهتکه شوم، خاکستر شوم، حتی هیچ شوم.
آرزو دارم شهید شوم؛ ولی میدانم شهید در راه تو بسیار باارزش است. خدایا! میخواهم در روز حشر شهادت دهم که چه ظلمها بر دین تو، قرآن تو، بر مؤمنان و بر نصرت دهندگانت رفت.
خدایا! میخواهم که شهادت دهم که انقلاب نوپای اسلامی چه تهمتها که ندید و چه ظلمها و چه مشقتها که نکشید.
خدایا! میدانم شهید در انقلاب خدایی چه ارزشها که ندارد؟ شهید با خون خود ریشه به ریشههای تنومند انقلاب میافزاید. شهید با خون خود گلهای نو شکفته را آبیاری میدهد.
شهیدان با خون خود ضامن دستاوردها هستند و شهید شاهدی است همیشه زنده، پس خدایا مرا جزو این شهیدان قرار بده!
خدایا! نمیخواهم از خانه و در میان زن، فرزند، پدر و مادر به سوی قبرستان بیایم. نمیخواهم در بستر گرم زندگی بمیرم. میخواهم هدیهای باشم از بیرون به خانوادهام و از میان کوهها به سوی تو پرواز کنم.
خدایا! نمیخواهم با کفنی سفید و با غسل، سدر و کافور به سوی تو آیم. میخواهم لباس رزم کفنم باشد و خون؛ تطهیرکننده بدنم. خدایا! درد دل زیاد دارم؛ ولی نمیتوانم به زبان بیاورم.
خدایا! تو را به سرور شهیدان، تو را به اولین شهید محراب، تو را به پهلوی شکسته زهرا (س) و تو را به شهدای صدر اسلام تا انقلاب اسلامی ایران شهدای ما را جزو شهدای واقعی در راه خودت قرار ده!
انتهای پیام/