سر پل صراط جلوی کسانی را که عملکردشان به انقلاب ضربه بزند می‌گیرم

همرزم شهید علی رحیم‌آبادی گفت: علی می‌گفت شهدا حق شفاعت دارند، من تمام کسانی را که غیرعمد مرتکب جرمی‌ شوند شفاعت می‌کنم؛ اما سر پل صراط جلوی کسانی که عملکردشان به انقلاب ضربه بزند را می‌گیرم.
کد خبر: ۲۵۲۶۲۴
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۳:۲۱ - 15August 2017
سر پل صراط جلوی کسانی که عملکردشان به انقلاب ضربه بزند را می‌گیرمبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید علی تیکدری یکی از ستاره‌های آسمان ایران است که برای دفاع از کشور به شهادت رسید.

خواهر شهید در خاطره‌ای از وی می‌گوید: بعد از عملیات کربلای چهار به مرخصی آمد. یکی از همان روزها، من و دخترخاله که نامزدش بود و خاله را برد به سینما شهر تماشای کرمان. جلو سینما نشسته بودیم، علی نگاهش به ساختمان سپاه که آن موقع معراج شهدا هم بود، خیره بود. لحظه‌ای سرش را برگرداند سمت ما و گفت: «چند روز دیگر، به اینجا می‌آیید و جنازه مرا تحویل می‌گیرید.»

گفتیم: «علی! این چه حرفی است؟! دلمان را خالی نکن!» گفت: «می می‌دانم این سفر آخری است که آمده‌ام.» بعد از 10 روز خبر شهادتش رسید.

مادر این شهید نیز می‌گوید: کارنامه قبولی دانشگاهش را نگاه کرد و گذاشت داخل جیبش. گفتم: «مادر! دانشگاه قبول شدی؟» گفت: «این مهم نیست مادر. صبر کن! یک وقت دیدی دانشگاه اصلی قبول شدم.» منظورش قبولی در پیشگاه حضرت حق بود.

عزیز عظیمی شهنوازی دیگر شهید اطلاعات و امنیت است که دخترش با اینکه در سن کم پدر را از دست داده اما خاطرات خوبی از وی در ذهن دارد.

دختر شهید عظیمی شهنوازی می‌گوید: 9 ساله بودم، ‌هنوز معنی پدر را نفهمیده بودم، جایگاه پدر در زندگی دختر را نمی‌دانستم. فقط از بزرگترها می‌شنیدم که قدر پدر را باید دانست، اما این قدر و منزلت برای من مفهومی نداشت، مثل ماهی داخل آب بودم،‌ چه می‌دانستم خشکی چیست؟ تا سایه‌اش بر سرمان بود، نه از سرما چیزی فهمیدیم و نه از گرما،‌ به سختی برنمی‌خوردیم که بدانیم ناجی‌مان کیست.

یک روز صبح من و دو خواهر عازم مدرسه شدیم، باران شدیدی باریدن گرفته بود، از درب خانه که خارج شدیم پدرم صدا زد که بیایید! بیایید سوار شوید خودم شما را به مدرسه برسانم. با خوشحالی هر سه سوار شدیم. درب مدرسه که رسیدیم، پدرم اجازه پیاده شدن به ما نداد، گفت: «شما خیس می‌شوید،‌ صبر کنید تا من ببینم مدرسه باز است یا تعطیل، اگر باز بود شما پیاده شوید». اتفاقاً پدرم رفت تا کنار درب مدرسه و برگشت و سوار شد و گفت: روی درب مدرسه نوشته به علت بارندگی شدید مدرسه تعطیل است.

بدون اینکه از سرما و باران چیزی بفهمیم درب منزل پیاده مان کرد و رفت. این آخرین خاطره از سایه پرمهر پدری است. من دختر همان پدر مهربانم و اینک شادی‌هایم را هدیه می‌کنم به کسانی که آن را از من گرفتند و دعا می‌کنم برای آنهایی که نفرینم می‌کنند زیرا مهربانی درختی است با ریشه‌ای محکم و ثمری بسیار.

علی رحیم آبادی اهل رحیم‌آباد از دیگر شهدای اطلاعات و امنیت است که 17 سال بیشتر نداشت.

خواهر شهید می‌گوید: آخرین باری که می‌رفت جبهه، روی دیوار نوشت: «مادر! دیدار من و تو کربلا.» و به من سفارش می‌کرد که دعا کن من اسیر نشوم بلکه شهید شوم. گفتم: «چه حرفیه داداش؟ اسیر بشی، امیدی به برگشتت داریم، بهتره.» گفت: «نه خواهر! خدا کنه که شهید بشم! آخه من در واحد اطلاعات کار می‌کنم، می‌ترسم اگه اسیر بشم، زیاد آزار و اذیتم کنند و نتونم تحمل کنم، خدای ناکرده اطلاعاتی را لو بدم. آونوقت نه خودم خودم را می‌بخشم و نه خدا.»

یکی از همرزمان شهید رحیم آبادی می‌گوید: یک شب از من پرسید: «چه پیامی داری که اگر شهید شدی، من بعد از شهادتت به گوش مردم برسانم؟!» من هم یک چیزهایی می‌گفتم.

گفتم: «خوب حالا تو بگو اگر شهید شدی پیامت به مردم چیست؟» گفت: «شهداء حق شفاعت دارند و من تمام کسانی را که غیرعمد مرتکب جرمی‌شوند، شفاعت می‌کنم. اما کسانی که عملکردشان به این نظام و انقلاب ضربه بزند، مسئولین، بدحجابها، متخلفین، به خدا قسم! سر پل صراط می‌ایستم و جلو اینها را خواهم گرفت، روز قیامت جلو همه اینها می‌ایستم.»
 
منبع: ایسنا
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار