شهید علی بهزادی:

کمتر از بیت‌المال استفاده کنیم تا سبکبارتر برویم

شهید علی بهزادی معتقد بود این چهار صباحی که ما در این دنیا میهمان هستیم بهتر است کمتر زحمت بدهیم، کمتر مزاحم شویم و کمتر از این بیت‌المال استفاده بکنیم تا سبکبارتر برویم.
کد خبر: ۲۵۵۵۹۱
تاریخ انتشار: ۱۲ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۲:۲۹ - 03September 2017
کم‌تر از بیت‌المال استفاده بکنیم تا سبک بارتر برویمبه گزارش دفاع پرس از کرمان، «علی بهزادی» در سال 1334 در روستای فرخ‌بهزاد از توابع شهرستان شهر بابک به دنیا آمد. پس از اخذ دیپلم ادبی به خدمت سربازی رفت و از همان روزگار مبارزه علیه رژیم را شروع کرد که به دنبال آن بارها توسط ساواک دستگیر شد.

پس از اتمام سربازی خدمت به مردم محروم بندرعباس را پیش گرفت و در کنار آن به مبارزات سیاسی و فعالیت‌های انقلابی خود ادامه داد. خدمت علی به مردم محروم و ستم‌دیده بعد از انقلاب نیز با خدمت در کمیته بهداشتی جهاد سازندگی و اعزام اکیپ‌های پزشکی به روستائیان ادامه یافت.

در سال 1359، چند روز پس از ازداوج، علی رهسپار جبهه شد و با رها کردن تحصیل در رشته‌ علوم تندرستی، به اخذ مدرک کاردانی اکتفا کرد و حضور 6 ساله خود در جبهه را آغاز کرد.

«علی بهزادی» با شرکت در بیش از 17 عملیات، خدمات شایانی به رزمندگان اسلام عرضه داشت و سرانجام در شهریور 1365 در جاده اهواز به شهادت رسید.

شهید حاج علی بهزادی در زمان شهادت مسئول بهداری لشکر 41 ثارالله کرمان بود.

بخشی از خاطرات شهید «علی بهزادی» به روایت همرزمانش

سه سفارش به سعادت رسیدن

علی گفت: سه تا کار بهت توصیه می‌کنم که اگر به آنها عمل کنی، موفق می‌شوی. اول این که نمازت را به موقع بخوان و نماز شب هم بخوان؛ اگر خسته بودی و حال نماز شب خواندن نداشتی، به نیت نماز شب وضو بگیر.

دوم این که قرآن بخوان؛ حتی اگر شده هر روز یک آیه یا چند کلمه از قرآن را با معنی بخوان و سعی کن در زندگی‌ات هم به کار ببندی.

سوم هم این که دعا بخوان و به معنی و مفهوم دعاهایی که می‌خوانی، توجه کن.

کول کردن مجروح‌ها

از ماه‌ها قبل از عملیات کارش را در منطقه شروع می‌کرد. از آموزش امدادگرها گرفته تا تهیه وسایل مورد نیاز و تجهیزات بیمارستان‌های صحرایی.

عملیات که شروع می‌شد، می‌رفت توی خط و کارش را آن جا شروع می‌کرد. از حمل برانکارد و رساندن وسایل مورد نیاز امدادگرها گرفته تا کول کردن مجروح‌ها و منتقل کردنشان به عقب.

در تاریکی شب اشک می‌ریخت

ساعت چهار نیمه شب از خط برگشتم تا به فرمانده لشکر گزارش بدهم. همه‌ کسانی که قرار بود داخل جلسه باشند آمده بودند، ولی حاج علی نبود. هر جا دنبالش گشتیم نبود. تا این که دست آخر یکی از نیروها گفت: «موقع نگهبانی او را دیده که به طرف انتهای قرارگاه می‌رفته.» از جایی که نشان داده بود راه افتادم تا حاج علی را پیدا کنم. در تاریکی شب یک گوشه نشسته بود، اشک می‌ریخت و مناجات می‌کرد.

حسرت خوردن یک چای به دلمان ماند

با چند پزشک و پرستار به روستاهای دورافتاده‌ استان هرمزگان می‌رفتیم. در روز به چند روستا سر می‌زدیم و کارهای درمانی اهالی روستاها را انجام می‌دادیم. کارمان که در یک روستا تمام می‌شد حاجی می‌گفت «سریع به روستای بعدی برویم.» گاهی وقت‌ها بچه‌ها خسته می‌شدند و می‌خواستند استراحت کنند و چایی بخورند؛ اما حاجی با خنده می‌گفت: «وقتی به روستای بعدی رفتیم، هم کارمان را انجام می‌دهیم، هم چای می‌خوریم.»

کاری را که می‌دانست درست است انجام می‌داد

برای حاجی مهم نبود که مردم درباره‌اش چه فکری می‌کنند و چه می‌گویند. می‌گفت: «درسته که ما باید بنده‌ خدا را راضی کنیم، ولی باید کاری کنیم که خدا راضی باشد، اگر خدا راضی باشد، بنده‌ خدا هم راضی می شود.»

مسئولین قرارگاه از بهداری لشکر تقدیر و تشکر می‌کردند

یک دفعه غیبش می‌زد. 24 ساعت بعد که پیداش می‌شد می‌گفت: «فلان جا یک کمی کار داشتند، رفتم کمکشان کنم.»

می‌دانستیم حاجی فقط یک گوشه از کارهایی را که انجام داده به ما می‌گوید؛ اما خیلی وقت‌ها که مسئولین قرارگاه از بهداری لشکر تقدیر و تشکر می‌کردند می‌فهمیدیم کاری که حاج علی انجام داده خیلی بزرگ‌تر از آن چیزی بوده که ما فکرش را می‌کردیم.

موقعیتی که خدا برای ما قرار داده بزرگترین نعمت است

همیشه می‌گفت: «این موقعیتی که خدا برای ما قرار داده، بزرگترین نعمت است. تعداد زیادی در آینده می‌آیند و دلشان می‌خواهد موقعیتی باشد که بتوانند جانشان را در راه اسلام بدهند» خیلی وقت‌ها زیر لب یک بیت شعر زمزمه می‌کرد: «مرغ باغ ملکوتم نی‌ام از عالم خاک  چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم»

به قدری که واقعاً کار می‌کنم باید از بیت‌المال استفاده کنم

قرار شد لشکر کرایه خانه‌اش را بپردازد که بتواند خانواده‌اش را هم به اهواز بیاورد.

خانواده‌اش را که آورد اهواز گفت: «درست است که لشکر کرایه خانه من را می‌دهد، ولی اگر خودم کرایه خانه بدهم، راحت‌تر هستم. به قدری که واقعاً کار می‌کنم، باید از بیت‌المال استفاده کنم».

کمتر از  بیت‌المال استفاده بکنیم تا سبکبارتر برویم

در فاصله چند کیلومتری قرارگاه تا خانه، که همه‌اش در اثر بارندگی گل‌آلود بود، چندبار به زمین خورده بود. وقتی آمد خانه، سر تا پایش گِلی بود.

گفتم: حاج آقا بهتر نبود با ماشین اداره می‌آمدید ...

با نگاهش اجازه نداد حرفم را ادامه بدهم.

گفت: «این سفر کوتاه است و این چهار صباحی که ما در این دنیا میهمان هستیم بهتر است کم‌تر زحمت بدهیم، کم‌تر مزاحم شویم و کم‌تر از این بیت‌المال استفاده بکنیم تا سبک بارتر برویم».

 اسیر عراقی را روی شانه اش گذاشت

چند عراقی را اسیر کردیم. حاجی یکی از آنها را که زخمی شده بود روی شانه‌اش گذاشت و عقب آورد. به قرارگاه که رسیدیم، گفت: «معلوم نیست این عراقی‌ها چیزی خورده‌اند یا نه! به آنها خوراکی بدهید و بعد با صبر و حوصله عقب بفرستید.

با اسیرها طوری رفتار کنید تا از افکار قبلی که نسبت به ایران داشتند، بیرون بیایند و فکر نکنند وقتی که به ایران رسیدند آن‌ها را به رگبار می‌بندند و یا زیر مشت و لگد می‌گیرند».

انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها