ماجرای چادری که ضدگلوله نبود

مشغول مداوای مجروحی بودم که بمباران شروع شد. چادرم را جلوی صورت او گرفتم. فکر می‌کردم با این کار می‌توانم از اصابت ترکش به سر و صورتش جلوگیری کنم؛ ناگهان یک تکه ترکش از چادرم رد شد و به سر رزمنده اصابت کرد.
کد خبر: ۲۵۵۹۶۴
تاریخ انتشار: ۱۴ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۴ - 05September 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، آنچه در ادامه می خوانید بخشی از کتاب دادا، خاطرات عزت قیصری است که توسط علی کلوندی نوشته شده و نشر فاتحان آن را تبدیل به کتاب کرده است.

چادر مشکی

زنان در جنگ دو دسته بودند: آنانی که به صف ضد انقلاب پیوستند و تفنگ در دست گرفتند و علیه اسلام و رزمندگان می جنگیدند مثل زنانی که جذب کومله و دمکرات شدند، و زنانی که در جبهه ی اسلام کار امدادگری را انجام می دادند. آنان به جای پوتین و لباس خاکی رنگ، چادر و لباس مشکی می پوشیدند و به جای کلاه کاسکت مقنعه مشکی سرشان می کردند.
 
ماجرای چادری که ضدگلوله نبود

به جای تفنگ برداشتن و پشت توپ و تانک و ضد هوایی نشستن، تیغ جراحی، پنس، گاز، نخ و سوزن بخیه دستشان بوده است. البته در جنگ خواهرانی بودند که لباس رزم هم می پوشیدند و پشت توپ، تانک و تیربار هم می نشستند و تفنگ در دست می گرفتند و رو در رو با دشمن می جنگیدند. تعداد این خواهران کم و انگشت شمار بود.

چادر ضد گلوله

در حالت نیمه نشسته مشغول مداوای مجروحی بودم که بمباران شروع شد. چادرم را جلوی صورت او گرفتم. فکر کردم با این کار می توانم از اصابت ترکش و بمب به سر و صورتش جلوگیری کنم، فکر می کردم چادرم مانع اصابت گلوله می شود. ناگهان یک تکه ی ترکش ولگرد از چادرم رد شد و به سر رزمنده اصابت کرد. بوی سوختگی چادرم بلند شد و در فضای اتاق پیچید.
این کار من با خنده ی بچه ها همراه شد. صدای خنده ی مجروحان بلند شد و بمب خنده در میان آنها ترکید. لحظه ای که خنده ی مجروحان مثل نارنجک ترکید، همه از خنده ریسه می رفتند. آن قدر خندیدند که از چشم هایشان اشک می ریخت از ته دل می خندیدند و دلشان را گرفته بودند.
بمباران ها و شهادت و زخمی شدن نیروها فرصت و دل و دماغی برای حرف زدن و خندیدن باقی نمی گذاشت. ولی آن روز من هم از ته دل خندیدم. وقتی فتیله ی خنده ها پایین کشیده شد.

بچه ها گفتند: خواهرا دستت درد نکند، حسابی روحیه و انرژی گرفتیم و این صحنه مرهم زخم های مان شد. چیزی که تا مدتها در آن محیط ورد زبان همرزمانم شده بود خاطره ای بود که دیگر تکرار نشد. اما همان برایم خاطره ای شد که تا الان هم یادآوری اش برایم خنده دار است.
 
 ماجرای چادری که ضدگلوله نبود

جنگیدن در کردستان

فرق زیادی بود میان جنگیدن در میان دشتهای صاف جنوب با جنگیدن در کوه های سر به فلک کشیده، دره های عمیق، ارتفاعات صخره ای، جنگل های بلوط و درختچه های کوتاه، گردنه های خطرناک و کمین گاه های فراوان، جاده های خاکی و مین گذاری شده و سرمای زمستان بود. در غرب صحبت از جنگیدن در ۱۰ متر برف است. جایی که انسان یخ می زند و تحمل ۱۰ دقیقه نگهبانی، سخت بود. سرمایی که دل سنگ را می ترکاند.

رزمندگان در مناطق کردنشین در چنین شرایطی، همزمان در دو جبهه می جنگیدند: یکی جنگ با ارتش عراق و دیگری جنگ با گروهکهای ضد انقلاب که خود را میان مردم مخفی و مردم را سپر خود می کردند.
 
منبع: مشرق
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار