حاضرم در راه ولایت جان و فرزندم را بدهم/ پشتوانه محکم برای رزمندگان و فرماندهان

يكی از مهمترين ويژگی‌های رزمندگان در دوران دفاع مقدس، ولايت‌پذيری آنان بود. رزمندگان می‌دانستند ولايت، حيات طيبه است؛ حياتی كه با درک و اطاعت از ولايت فقیه، نصيب انسان می‌شود.
کد خبر: ۲۵۶۲۸۳
تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۰۰:۴۴ - 29September 2017
شهید آرمان پیرو بی‌چون و چرای ولایت بودبه گزارش دفاع پرس از کرمان، شهید «محمد آرمان» مرداد سال 1343 در شهرستان جیرفت به دنیا آمد. پدرش کارگر ساده شهرداری بود. وی هنوز دوران تحصیل ابتدایی را در جیرفت به پایان نبرده بود که پدر خود را از دست داد.

تمام تلاش و قدرت خود را در مبارزه با سلسله پادشاهی پهلوی گذاشت. اول دبیرستان بود که خود را به خطوط نبرد جنگ رساند. تدبیر، کارآیی از این نیروی ساده بسیجی فرمانده‌ای لایق ساخت که پیچیده‌ترین مسایل جنگ را با درایت و دلسوزی حل می‌کرد. شهید آرمان در 19 دی 1365 بر اثر اصابت گلوله تانک به شهادت رسید.

به بهانه هفته دفاع مقدس به ذکر چند خاطره‌ از شهید محمد آرمان که بسیار ولایی و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی (ره) داشت، پرداختیم که در ادامه می‌خوانید:

خود را پیرو بی‌چون و چرای ولایت عنوان می‌کرد

در ارتباط با مسائل سیاسی و گروه بندی‌ها، محمد دخالت نمی‌کرد. وی خود را تابع بی‌قید و شرط امام (ره) می‌دانست و در اجرای اوامر ایشان از جان مایه می‌گذاشت. خود را پیرو بی‌چون و چرای ولایت عنوان می‌کرد تا حدی که می‌گفت:«اگر حضرت امام (ره) فتوا بدهند که بچّه‌هایتان را قربانی کنید تا اسلام زنده بماند و این انقلاب حفظ شود، من راضی هستم.»

عشق عجیبی به حضرت امام (ره) و آنهایی که به آن حضرت نزدیک بودند داشت. انصافاً در خط ایشان بود و بدون توجه به بحث‌های داغ محافل سیاسی که علاقمندان خاص خود را داشت، کلام امام را بدون کم و زیاد عمل می‌کرد و کاری به دیگران نداشت.

هدایای حضرت امام (ره)

در عید نوروز از طرف دفتر حضرت امام (ره)، می‌آمدند و به بچّه‌ها عیدی می‌دادند. محمد همه هدیه ها را که دریافت می کرد؛ مثلا یک اسکناس که عیدی می گرفت، آن را بسیار متبرک می دانست و وقتی به کیفش نگاه می‌کردی، تمام هدایا را تمیز نگه داشته بود. می‌گفت: «اینها هدایای حضرت امام هستند. خیلی برای من ارزش دارند و دقیق از آنها محافظت می‌کرد.»

راوی: محمود رئیسی

اگر راننده نداشتیم خودش رانندگی می‌کرد

او با موتورسیکلت تا خط می رفت و برمی گشت. همه افرادی که زیر دست او کار می‌کردند، می‌دانستند به محض آمدن، اولین سوالی که می کند، این است: کار به کجا رسید؟ و بعد از مشکلات و مسائل دیگر می‌پرسد. اگر راننده نداشتیم، خودش رانندگی می‌کرد. اگر کمبود غذا داشتیم، در اسرع وقت به پشت جبهه می رفت و غذا می آورد.

استراحت وی اصلاً مشخص نبود 

گاهی نقش امدادگر را برای مجروحین ایفاء می کرد و گاه راننده آمبولانسی شد. یک فرد استثنایی جنگ بود. در عملیات والفجر8 هیچ گاه مشاهده نشد که او کفش به پا داشته باشد و یا حتی لباس و صورتش گلی نباشد. هیچ کس نمی‌توانست متوجه شود که وی چه زمانی استراحت می کند. استراحتوی اصلاً مشخص نبود. فرمانده گردان اگر به مشکلی برمی خورد، فوراً سراغ آرمان را می گرفت.

 شتاب عجیبی برای کار کردن داشت

یک مرتبه به دلیل مسمومیت، ناچار شد، چند ساعتی را به اروند برگردد. فرمانده گردان با دلهره تا برگشتن او لحظه شماری می کرد. آرمان برای همه پشتوانه ای محکم در کار محسوب می شد. شتاب عجیبی برای کار کردن داشت. حتی اگر کفش وی در گل و لای جای می ماند، بی توجه به آن پا برهنه، کارها را انجام می داد.

در جلساتی که از طرف ستاد تشکیل می‌شد، معمولاً حرف نمی زد؛ مگر در مواری که قبول مسوولیت می‌کرد. در یکی از جلسات قرار شد دژی زده شود تا رزمندگان از روی پاسگاه های آبی به روی خشکی منتقل شوند. کار بسیار مشکل و سختی بود. برای یک متر پیشروی برای دژسازی می‌بایست بیش از پنجاه کمپرسی شن و خاک به آنجا حمل شود. اما محمد بی محابا اولین نفری بود که دستش را بالا کرد و مسئولیت انجام این مهم را پذیرفت.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار