نامه شهید حسین سوری/ تبلیغات رزمندگان برای حفظ حجاب زنان در لبنان

شهید سوری در نامه‌ای خطاب به دوست خود آورده است: با تبلیغاتی که در لبنان می‌کنیم قدری امیدوار شده‌ایم به طوری که در روز چندبار برای گرفتن چادر به مقر مراجعه می‌کنند و ما با خوشحالی چادر را تقدیمشان می‌کنیم.
کد خبر: ۲۵۷۶۳۳
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۲:۴۷ - 18September 2017
نامه شهید حسین سوری/ تبلیغات رزمندگان برای حفظ حجاب زنان در لبنان
به گزارش خبرنگار ساجد، شهید «حسین سوری» 10 شهریور 1343 در تهران دیده به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد. شهید سوری 17 فروردین 1366 در منطقه عملیاتی کربلای 5 به درجه شهادت نائل آمد. وی مدتی هم در مقر شمسطار لبنان به کارهای فرهنگی مشغول بود.
 
شهید سوری در نامه‌ای که از لبنان خطاب به دوست خود نوشته، از عشق و علاقه لبنانی‌ها به امام خمینی (ره) حرف زده و اظهار امیدواری کرده که تبلیغات فرهنگی آنها در بین شهروندان در این کشور مؤثر واقع شده است. در ادامه متن نامه این شهید والامقام را می‌خوانید:

«بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود بر حضرت مهدی امام عصر (عج) و نائب بر حقش پیشوای نهضت مستضعفان حضرت امام خمینی و با سلام بر شهدای گلگون کفن که با خون خود نهال انقلاب را برومند کردند و با درود بر تمامی شما عزیزانی که برای رضای خدا خدمت می‌کنید.

دوست عزیزم احمد جان سلام علیکم امیدوارم که حالت خوب باشد و مانند همیشه سرحال و شاداب باشی. ان شاءالله که این دوست و برادر کوچکترت را مخصوصا در این ایام مبارک از دعاهای خیرت محروم نکنی و از خدا بخواهی که به تمام ما صبر و استقامت در راهمان و اخلاص در ایمان در کارمان عطا کند.

احمد جان این دومین نامه‌ایست که برای تو می‌فرستم، نامه اول را قرار بود یکی از برادران برایت بیاورد. نمی‌دانم که رسیده است یا نه.

خیلی دوست داشتم که تو هم اینجا بودی و در کنار هم کار می‌کردیم. راستش در همین چند روزی که از آمدنم می‌گذرد، دلم برایت تنگ شده است، ولی خوب چاره‌ای نیست و باید تحمل کنم. از وضع این‌جا چیزهای زیادی برای گفتن دارم که در حد حوصله این نامه مختصر برایت می‌نویسم. من الان در مقر شمسطار در جنوب لبنان «بین بعلبک و زحله» هستم. این شهر در دره بقاع واقع شده است. البته دره بقاع آن‌طور که اکثر فکر می‌کنند دره‌ای نیست، بلکه یک دشت نسبتا وسیع است که دو رشته کوه موازی آن را مسطور کرده است و در شرق لبنان واقع است. من در اینجا کارهای زیادی می‌کنم، ولی در اصل بی‌سیم‌چی مقر هستم. کار اصلی ما در این‌جا تبلیغات است. در اطراف شمسطار سه دهکده وجود دارد که زیر نظر ما است و ما هم با حداکثر توانمان کار می‌کنیم. ان شاءالله که مورد قبول پروردگار قرار گیرد.

از وضع مردم این‌جا برایت بگویم. در این‌جا آن‌قدر حزب و گروه کوچک و بزرگ وجود دارد که مردم دیگر کمتر به تبلیغات گوش می‌دهند، ولی با آمدن ما به این‌جا یا به قول خودشان حرس‌ها، موج جدیدی در سرتاسر لبنان به وجود آمده است. ما با وجود این‌که تحت نظارت نیروهای سوریه در این‌جا مستقر هستیم و فعالیتمان محدود است، ولی به قدری مورد اعتماد مردم قرار گرفته‌ایم که برای خودمان هم تعجب‌آور است. مردم این‌جا به قدری به امام عشق و علاقه دارند که کم نظیر است. آن‌ها درست مثل ما بعد از نماز امام را دعا می‌کنند. در خانه اکثرشان عکس امام وجود دارد و حتی روی لباس خیلی از بچه‌هایشان تصویر امام کشیده شده است.

طرز برخورد مردم این‌جا با ما جالب است. من اول که به این‌جا آمده بودم نمی‌توانستم با آن‌ها صحبت کنم، ولی حالا کمی یاد گرفته‌ام و می‌توانم تا حدی حرف بزنم. یک روز برای کشیدن طرح و خطاطی رفته بودم. بعد دیواری را انتخاب کردم و مشغول شدم. تا ظهر کار می‌کردم؛  نزدیک ظهر دیدم که صاحب‌خانه آمد و شروع کرد به صحبت کردن، هر چه گفت، نفهمیدم! خلاصه یارو داشت کم‌کم عصبانی می‌شد که یکی از بچه‌ها به دادم رسید و گفت: «این بابا می‌گه که می‌خواهیم این دیوار را خراب کنیم و تو بی‌خودی زحمت کشیدی.» خلاصه ناراحت نشدم و به یارو فهماندم که اقلا چند روز صبر کند.

مسئله دیگری که ما با آن روبه‌رو هستیم حجاب زنان در این‌جا است. وضع این‌جا از این نظر خیلی افتضاح است، ولی الحمدالله با تبلیغاتی که در این‌جا می‌کنیم قدری امیدوار شده‌ایم به طوری که در روز چندبار برای گرفتن چادر به مقر مراجعه می‌کنند و ما با خوشحالی تقدیمشان می‌کنیم، ولی بنده خداها چادر دوختن بلد نیستند. دیده شده است که زن‌ها آن را مانند عبا درست کرده و روی دوششان انداخته‌اند.
 
از رفتار سوری‌ها با خودمان برایت بگویم. ما ماشین‌هایی سوار می‌شویم به نام نیسان پاترول که چیزی شبیه لندکروزهای خودمان است نمره ساواک سوریه بر روی آن‌ها است. و به همین دلیل به خیلی از جاها که ممنوع‌الدخول است می‌رویم. مثلا حتی موقعی که از مرز سوریه وارد لبنان شدیم، حتی در مرز هم یک دقیقه هم توقف نکردیم، از ایست‌های بازرسی هم بدون توقف گذشتیم. چیزهای عجیب و غریبی این‌جا به چشم می‌خورد. مثلا قیمت‌های این‌جا خیلی عجیب است. قیمت یک مرغ چاق و گنده چقدر؟ پنج تومان. شاید باورت نشود، ولی حقیقت دارد. انواع کلت‌های برونینگ و غیره 500 یا 600 تومان و خیلی چیزهای دیگر. یک مسئله مهم که این‌جا به چشم می‌خورد، فقر فرهنگی مردم این‌جاست وگرنه از نظر مادی در رفاه هستند. در این شهر با آن که جای کوچکی به حساب می‌آید، اتومبیل‌های بنز آخرین مدل خیلی به چشم می‌خورد. وضع ظاهری و رفتار مردم این‌جا نشان دهنده عمق نفوذ استعمار در فرهنگ این ملت است؛ و همین کار ما را خیلی مشکل کرده است.

دوست داشتم بیشتر از این برایت بنویسم ولی می‌دانم که نامه خیلی بدخط و طولانی شده است و دیگر بیشتر از این صلاح نیست.

راستی یکی از برادران اعزامی از منطقه پنج (آموزش نظامی) به نام ابوالقاسم رضایی با ما است که می‌گوید تو و حسن سالاری را می‌شناسد و سلام می‌رساند. از قول من و حسین بختیاری به تمام بچه‌ها خصوصا برادر عزیزم حسین سلام برسان و بگو که فراموشمان نکنند؛ همان‌طور که ما فراموششان نمی‌کنیم. تا حالا که این نامه را می‌نویسم به زیارت زینبیه نرفته‌ام، ولی قرار است چند روز دیگر بروم. اگر خدا توفیق زیارت را نصیبم کند فراموشتان نمی‌کنم، مطمئن باشید.

احمد جان دلم برای بوسیدن رویت تنگ شده است. برای این‌که بوسیدن یک دوست مومن مثل تو عبادت است. ولی فعلا به دیدن عکست که همیشه همراهم است رضایت دارم، ان شاءالله اگر برگشتم تلافی می‌کنم. دیگر بیشتر از این مزاحمت نمی‌شوم. منتظر نامه‌ات هستم. به امید دیدار در قدس عزیز و زیارت کربلای حسینی

والسلام

دوست و برادرت حسین سوری

لبنان - مقر شمسطار 62/4/4»
 
انتهای پیام/ 111
نظر شما
پربیننده ها