با زندانیان هم غذا می شد

بنحوی شهید لاجوردی را متقاعد کنند که تفکیک دو غذا را بپذیرند اما گوش ایشان به این چیزها بدهکار نبود. جمعی از همکاران تصمیم گرفتند که هر روز یک نفر غذا بیاورد و در جمع خودمان استفاده کنیم و به این ترتیب از غذای زندان استفاده نکنیم.
کد خبر: ۲۵۷۹۶
تاریخ انتشار: ۰۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۲:۳۳ - 23August 2014

با زندانیان هم غذا می شد

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، در دوران دادستان انقلاب ایشان دوستان به اینکه غذای دادسرا با غذای زندان و زندانیان یکی است ایراد میگرفتند و عجیب روی این نکته حساس بودند که چون در غذای زندانیان مواد غیر انرژیزا مصرف میشود این برای کارکنان خصوصاً قشر جوان مسئلهساز خواهد بود و بهتر است که غذای زندان را جدا کنند ولی ایشان هیچ وقت تن به این کار نداد و حتی در مقابل اعضای محترم دادگاه علیرغم احترام خاص که برای آنان قائل بود قبول نکرد و همیشه میگفت شما خودتان مشکل دارید، به غذا ایرادی وارد نیست. این مطلب به صور مختلف مطرح شد تا بنحوی ایشان را متقاعد کنند که تفکیک دو غذا را بپذیرند اما گوش ایشان به این چیزها بدهکار نبود. جمعی از همکاران تصمیم گرفتند که هر روز یک نفر غذا بیاورد و در جمع خودمان استفاده کنیم و به این ترتیب از غذای زندان استفاده نکنیم. ظرف غذا روزهای اول مربوط به سه چهار نفر بود ولی هر روز ظرف غذا نسبت به روزهای دیگر بزرگتر میشد کم کم نفرات به حدی رسید که سروصدای آن بالا گرفت و تقریباً همه فهمیدند که عدهای از همکاران دستهجمعی غذا از منزل میآورند و ظهرها دور هم جمع میشوند و از غذای زندان استفاده نمیکنند. فکر میکنید چه برخوردی با این موضوع کرد، آیا تحت تاثیر قرار گرفت و دستور داد که غذای کارکنان جدا شود و یا دستور داد که این کار ممنوع است و با آن برخورد کرد. هیچکدام همچون همیشه که به یکباره سرزده به جمع همکاران وارد میشد. به هنگام ناهار وارد شدند، خوب طبیعی بود که همه از جا تکان خوردند و احترام کردند، تعارف کردند ایشان نگاهی به سفره و نگاهی به جمع فرمودند معلوم شد چه کسانی مشکل دارند و در جمع نشستند و چند لقمه از غذا تناول کردند، گویا همان موقع ایشان میدانستند که این کار دوام چندانی ندارد لذا خیلی ساده و بی تفاوت از کنار آن گذشتند و در مدتی که این کار ادامه داشت گاه  و بی گاه سر میزدند و در غذا با همکاران شریک میشدند.


در انتخاب همکاران گاهی نظرهای متفاوتی وجود داشت. مثلاً انتخاب فردی برای کاری را اگر ما به مصلحت نمیدانستیم خیلی راحت و بدون اینکه احساس اینکه ممکن است ایشان از این نظر خوششان نیاید یا بخاطر آن نسبت به ما موضع خاصی بگیرند، بیان میکردیم. در این رابطه در انتخابات یکی از کارکنان نظر خود را به ایشان گفتیم و با سماجت از ایشان خواستیم که در تصمیمگیری تجدیدنظر نمایند و ایشان هم مقاومت کردند به ما خیلی برخورد، (اینکه میگویم ما چون موضوع مربوط به دو سه نفر بود) پافشاری کردیم و اینکه بالاخره شما هم چون وابسته به یک تشکیلات و گروه هستید خواستههای آنها را باید اجابت کنید و این به کار لطمه میزند ما فکر کردیم شما در کار این مسئله را دخالت نمیدهید ولی حالا معلوم شد که اینطور نیست، پس از بحثهای مختلف در این زمینه ایشان فرمودند خیلی صریح به شما بگویم من بدون اذن تشکیلاتم حتی آب نمیخورم، هر کاری که میخواهید بکنید همین است و بس، انتظار این یکی را نداشتیم جا خوردیم و کمی خودمان را جمع و جور کردیم، گفتیم دیگر رابطه ما تیره شده باید حساب کار خودمان را بکنیم. چند روزی گذشت در یک جمعی از همکاران ایشان به مناسبت اینکه باید از کار شایسته قدرشناسی کرد و کسانی که زحمت میکشند و شبانهروز در خدمت به نظام مبارزه با گروهها را اصل تشخیص داده و بر هر کاری ترجیح دادهاند باید به همه معرفی شوند به معرفی ما پرداختند البته نه به صورت نام بلکه فرمودند تعدادی دانشجو ابتدای کار آمدند با ما همکاری کنند ما به اینها بیشتر از هر کس مشکوک بودیم و فکر میکردیم که اینها با هدف خاصی آمدهاند و ممکن است به کار ما لطمهای وارد کنند اما امروز بوضوح دریافتیم که از بهترین نیروهای کاری ما هستند و حرفهایی در این زمینه که موجب تعجب همه همکاران شد، علیالخصوص خود ما که چند روز قبل را میدانستیم از این برخورد شما چه می فهمید نمیدانم ولی برای ما درس بزرگی بود، گرچه بعد هم ما به ایشان ایراد گرفتیم که چرا این حرفها را زدید با این حرفها همکاران دیگر نسبت به ما جور دیگری فکر خواهند کرد و احیاناً جبههگیری خواهد شد، اما ایشان فرمودند من اعتقاد خودم را گفتم و باز هم خواهم گفت و گفتند.


برای من که دوران کاری ایشان را دیده بودم زندگی شخصی ایشان معنی و مفهوم خاصی داشت. گرچه میدانستیم که ایشان مقید به تهیه امکانات فراوان برای زندگی شخصی نیست ولی دیدن از نزدیک چیز دیگری بود، در دورانی که ایشان از دادستانی انقلاب رفتند ارتباط حقیر بطور خاص و بعضی مواقع با جمع دوستان با ایشان قطع نشد، علیالخصوص هر از چند گاهی که در رابطه با شرایط کاری با اوضاع و احوال دچار سختی می شدم و از نظر روحی نیازمند اینکه با ایشان درد دل کنم بلافاصله خدمتتان میرسیدم در آن زیر زمین منزل و در میان چرخهای خیاطی و انبوه کارهای تولید شده همواره با رویی گشاده و چون پدری مهربان مرا میپذیرفتند، دست از کار میکشیدند و قسمتی از میز کار را کنار میزدند و روبروی هم مینشستیم. ابتدا پس از احوالپرسی سکوت بود که رد و بدل میشد و همواره من آغاز میکردم ایشان شروع کننده نبودند، بیشتر اجازه میدادند تا من عقدههای دل را باز کنم. گاهی ساعتها طول میکشید و بدون اینکه خستگی یا ناراحتی از چهره ایشان پیدا باشد این گفتگو ادامه داشت و این حمایت روحی و معنوی خیلی اثر سازندگی داشت و بعضی مواقع که طول میکشید ایشان دعوت به منزل میکردند و وقتی میگفتم که اسباب زحمت خانواده خواهد شد میفرمودند من سخت نگرفتهام و این نیز درس دیگری در زندگی بود، میفرمودند در این رابطه با مادرجان مشکلی نداریم(منظورشان حاج خانم بود) هر چه باشد برایمان میآورند و میخوریم، یکبار به اصرار ایشان بالا رفتیم و با همان صمیمیت همیشگی ایشان صدا زدند مادرجان امروز مهمان داریم آقا فاضل آمدهاند، سفره خیلی مختصر بود و ناهار آن روز کتلت بود، پس از چیدن سفره فرمودند دیدی گفتم سخت نمیگیرم همین است گفتند البته اگر بچه ها باشند یا فرصت باشد غذا تهیه میکنم اما اگر نبود خود را به زحمت نمیاندازیم این را مادرجان نیز میداند و به ایشان هم سخت نمیگذرد، در خانواده تقریباً همه میدانند، واقعاً اینطور بود و این چیزی نبود که ظاهری باشد بلکه واقعاً در زندگی شخصی نیز ایشان خاص و استثنائی بودند.
نویسنده: اصغر فاضل
 

نظر شما
پربیننده ها