سروده سردار «میرشکار» برای همرزمان شهیدش؛

دلم سوز و گداز جبهه دارد

به مناسبت برگزاری همایش بزرگ «گردان مالک اشتر» لشکر ویژه 25 کربلا در آمل، شعری از سردار «علیجان میرشکار» از فرماندهان دفاع مقدس این شهرستان تقدیم به شهدای گردان مالک شده است.
کد خبر: ۲۵۷۹۹۸
تاریخ انتشار: ۲۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۲۳ - 20September 2017

سروده سردار «علیجان میرشکار»در وصف شهدای گردان مالک لشکر ویژه 25 کربلابه گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، به مناسبت برگزاری همایش بزرگ «گردان مالک اشتر» لشکر ویژه 25 کربلا در آمل، شعری از سردار «علیجان میرشکار» از فرماندهان دفاع مقدس این شهرستان به همرزمان شهیدش در  گردان مالک اشتر تقدیم شده است که در ادامه می‌خوانید.

دلم حال و هوای دیگه دارد           
دلم سوز و گداز جبهه دارد

به یاد مسجد گردان مالک               
به یاد رزم آن عشاق سالک

همانجا که فضایش عطرگین بود    
فقط یاد خدا و درد دین بود

نت بال ملائک می‌شنیدیم            
زهر یا ربی لبیک می‌شنیدیم

همانهائی که روز بودند چون شیر    
شب‌ها در سجده پیش یار زمینگیر

همه مست الست یار بودند            
چو در سجده چو در پیکار بودن

گهی غسل شهادت می‌نمودند    
گهی تا صبح عبادت می‌نمودند

نماز شب یه صف بود و جماعت           
تو گوئیا بپا گشته قیامت

یکی تکبیرگویان در اقامه           
یکی می‌داد قنوتش را ادامه

یکی مدهوش در حال رکوع بود
رکوعش از غروب تا به طلوع بود

یکی گردیده مست از باده او   
ز اشکش تر شده سجاده او

یکی هم در تشهد داشت زاری      
بنازم من به آن شب زنده‌داری

در آنجا سجده یا ذکر یا وضو بود   
خضوع بود و خضوع بود و جضوع بود

در آنجا لغو و بیهوده نداشت جا      
نبود الا سلاما وا سلاما

نبود رنگی بجز رنگی اللهی         
نبود حبی بجز حب خدائی

همه گوش‌ها بفرمان امام بود         
چو فرمان در سکون یا در قیام بود

فقط یک راه بود راه حسینی         
فقط یک رهنما ان هم خمینی

در آنجا گه جوانی چون اسامه     
حبیبی در رکابش داشت اقامه

همان پیری که ریشش چون صدف بود
به فرمان اسامه جان به کف بود

گهی همچون خلیل بر نار می‌تاخت  
گهی برزیرتانکی جان می باخت

تعبد بود و عشق بود و صفا بود      
یقین داشتیم خدا ازما رضابود

بهشتی بود همان خاکریز خاکی   
همان اروند بود چون نهر جاری

درختانش همان نخل‌های بی‌سر
ملائکش همان گلهای پرپر

نمی‌خواستیم ما لولو و مرجان      
نمی‌خواستیم ما حوری و غلمان

همان هورالهویزه حورالعین بود      
به از لولو برام میدان مین بود

تفنگم چون عروسی در کنار بود  
صدای غرش توپ چون هزار بود

چرا من اشتباه کردم چو آدم     
چرا رفتم به سوی خوشه غم

 خدایم زان همه نعمت جدا کرد
مرا بر درد آدم مبتلا کرد

مرا در یک مکان ماندن چه کار بود
مرا با کوچه و برزن چه کار بود

من آن خانه بدوش کوی یارم      
شکارم دل فکارم بی‌قرارم
 
انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار