محرم‌خوانی؛

حتی مدینه این همه زجرم نداده بود؛ یک نیمه‌روز جان مرا کربلا گرفت

نامگذاری شب‌ها و روزهای دهه نخست ماه محرم به‌نام شهدای حماسه کربلا از دیرباز در شعر شاعران آئینی نمود داشته است.
کد خبر: ۲۵۸۷۸۲
تاریخ انتشار: ۰۱ مهر ۱۳۹۶ - ۱۳:۰۱ - 23September 2017
حتی مدینه این همه زجرم نداده بود، یک نیمه روز جان مرا کربلا گرفتبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شب و روز دوم ماه محرم الحرام، در تاریخ به عنوان ورود کاروان عشق به صحرای نینوا ثبت شده که این مناسبت نیز از دید شاعران آئینی دور نمانده است.

احسان محسنی فر یکی از همین شاعران است که از زبان حضرت امّ المصائب، زینب کُبری (س) چنین ناله سر می‌دهد:

اینجا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت
دلشوره ای عجیب، وجود مرا گرفت

حسّ غم جداییِ این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت

فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت

در این حسینیه که همان عرش کبریاست
حق، امتحان ز قافله ی انبیا گرفت

تنها دلیل بودن من، سایه ی سرم
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت

بین خیام خیمه ی عبّاس دیدنی ست
شُکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت

تا وقت، هست حلقه ی انگشتری در آر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت

وای از دل رُباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جا گرفت

اینجا درخت و نیزه تفاوت نمی‌کند
هر یک به سهم خویش نشان تو را گرفت

تو ناله می‌زنی عوضش سنگ می‌زنند
وای از دمی‌که دور تو را نیزه ها گرفت

وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت

حتّی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیمه روز جان مرا کربلا گرفت

شعر دیگر در این مناسبت و باز هم از زبان حضرت عقیله بنی هاشم (س)، از آنِ جواد محمدزمانی است:

جز غم عشق تو دل آرزوی غم نکند
چشم دریا هوس بارش شبنم نکند

جز تو ای همسفر دختر زهرا و علی
کسی از ناله و دلشوره ی من کم نکند

ای حیاتم ز نفسهای مسیحائی تو
نَفَسی ده که هوای دل من دَم نکند

از خدا خواه که در طیّ مسیر غم تو
این قد خم شده را بیش از این خم نکند

شب و روزی نگذشته همه ی عمر به من
که دلم یاد تو و یاد محرّم نکند

خیمه را در دل صحرای عطش خیز مزن
تا که اسباب فراق تو فراهم نکند

این دعا بر لب من هر شب و روزی جاری ست
که خدا سایه ی تو از سر من کم نکند

اینک به شعری از محمد فردوسی می‌رسیم که حال و هوای کاروان از سفر آمده را چنین روایت می‌کند:

از ره دور خبر می‌آید
کاروانی ز سفر می‌آید

راه این قافله را باز کنید
دختر شاه ظفر می‌آید

معجری را که به سر پوشیده
به رقیّه چقَدَر می‌آید

آب و آئینه بیارید همه
مادری با دو پسر می‌آید

وارث رزم حسن، عبدالله
مثل بابا به نظر می‌آید

قاسم از بس که شهادت طلب است
از لبش شهد شکر می‌آید

مشک ها را همه پُر آب کنید
کودکی با لبِ تر می‌آید

قمر قافله ی هاشمیان
از پس ابر به در می‌آید

چقَدَر کرب و بلا دلگیر است
از غمش حوصله سر می‌آید

وای از حال یتیمی، وقتی
از لبش خون جگر می‌آید

حرمله در پی صیدش دارد
با سه تا تیر سه پر می‌آید

مهدی رحیمی‌ هم درباره این شب و روز، این شعر را تقدیم کرده است:

فغان می‌زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش
و آغوشش به روی کاروانها وا نبود ای کاش

زمین کربلا برخاست بر پا نیزه ها را دید
و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش

یقین تکلیف طفلان، با عطش اینگونه روشن بود
فراتی هست اینجا پیش رو اما نبود ای کاش

سه شعبه تیر را می‌دید با خود زیر لب می‌خواند
ربابی هست اینجا که چنان لیلا نبود ای کاش

چه می‌شد که نبود اصغر در این لشکر، اگر هم بود
سفیدیِ گلویش اینقدر گیرا نبود ای کاش

نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می‌کرد
اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش

و اما ورود کاروان خاندان اهل بیت (ع) به صحرای کربلا در بیان شهاب الدین خالقی اینگونه است:

کاروانی رسیده است از راه
کاروانی که توشه اش خون است
می‌نویسد خدا سفرنامه
وصف لیلا و شرح مجنون است
بوی صفین می‌رسد به مشام
که حسن، قاسم و علی ست، حسین
شاید اینجا غدیرخم باشد
علی اکبر چه منجلی ست حسین
پیش دارالشفای لطف شما
زخم دل نیز مرهمی‌دارد
کَرَم و بخشش شما تا هست
روسیاهی چه عالمی‌دارد
تو سلیمان کربلا بودی
پیش پای تو نامه می‌چیدند
دیوها از همه پیامبری
فقط انگشتر تو را دیدند

شعر بعدی اما نجوای حضرت سیدالشهداء (ع) را با اصحاب خود در هنگام ورود به صحرای کربلا حکایت می‌کند؛ شعری که سراینده اش، غلامرضا سازگار است:

الا! یاران من! میعادگاه داور است، اینجا
بدنها غرق خون، سرها جدا از پیکر است، اینجا

مَلَک! قرآن بخوان در خاکِ روح انگیز این وادی
که هفتاد و دو گل از باغ عترت، پرپر است، اینجا

نیازی نیست گل ریزد، کسی در مقدم مهمان
که صحرا لاله گون از خونِ فرقِ اکبر است، اینجا

مگر نه در نماز عشق می‌باید وضو از خون
وضوی من ز خونِ حلقِ پاک اصغر است، اینجا

شود جان عمویی همچو من، قربانی قاسم
که مرگ سرخ بر وِی، از عسل شیرین تر است، اینجا

شود حل، مشکل بی آبی اطفال معصومم
که سقا با دو چشم خونفشان، آب آور است، اینجا

نه تنها از تن مردان جنگی، سر جدا گردد
به سرنیزه، طفل شیرخوارم را سر است، اینجا

مبادا کس در این صحرای خونین، نام آب آرد
جواب العطش شمشیر و تیر و حنجر است، اینجا

الهی! دخت زهرا، پای در گودال نگذارد
که کعب نی جواب یا أخای خواهر است، اینجا

عجب نبود گر ابناء بشر گریند خون بر من
که از خون گلویم رنگ، موی مادر است، اینجا

به عُمر خود مزن غیر از در این خانه را میثم
زیارتگاه دل تا صبح روز محشر است، اینجا

اکنون نوبت به شعری از حیدر توکلی می‌رسد؛ شعری که صحرای نینوا را با بوی هجران استشمام می‌کند:

ای مرا از لحظه دیدار، تاج سر حسین
هم برادر بودی و هم یار هم یاور حسین

هر کجا بردی مرا خرسند می‌بودم ولی
این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین

این بیابان بوی هجران و غم و خون می‌دهد
روی برگردان از این صحرای غم پرور حسین

گر ندارد کربلا قصد جدایی بین ما
پس چرا جا داده در خود این همه لشکر حسین

گفته بودی میهمانی می‌روم اما بگو
میزبان آورده با خود پس چرا خنجر حسین

آن عرب با تیرهای سهمگینش را بگو
بر نمی‌دارد چرا چشم از علی اصغر، حسین

نیزه داران گوئیا بر هم نشانی می‌دهند
از قد و بالای رعنای علی اکبر حسین

عده ای در بین نخلستان کمین بنشسته اند
قصدشان باشد گمانم صید آب آور حسین

این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست
ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین

حیف از این گُلها که با خود همسفر آورده ای
بیم آن دارم که گردد باغبان پرپر حسین

علی اکبر لطیفیان هم در این مناسبت، اشعاری را تقدیم کرده که یکی از آنها، پایان بخش این روایت شاعرانه است:

 کاروان سلاله های خدا، کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین، کاروان فرشتگان سما

یکی از نوکرانشان جبریل، یکی از چاکرانشان حوا
گوشه ای از صدایشان داوود، نَفَسی از دعایشان عیسی

نوجوانانشان چو اسماعیل، پیرمردانشان خلیل آسا
زائر اشکهایشان باران، تشنه مشک هایشان دریا

همه آیات سوره مریم، همه چون کاف و ها و یا و الی
یوسفان عشیره ی حیدر، مریمان قبیله ی زهرا

کعبه می‌بیند و طواف ملک، چشم تا کار می‌کند اینجا
کشتگان حوادث امروز، صاحبان شفاعت فردا

تا به حالا ندیده هیچ کسی، این همه آفتاب در یک جا
هر دلی با دلی گره خورده ست، همه مجنون صفت، همه لیلا

دارد این کاروان صحرایی، دخترانی عفیفه و نو پا
همه با احترام و با معجر، همه در پرده های حجب و حیا

پرده را از مقابل محمل، باد حتی نمی‌برد بالا
دور تا دورشان بنی هاشم، تحت فرمان حضرت سقّا

پای علیا مخدره زینب، روی زانوی اکبر لیلا
از غروب مدینه می‌آیند، در زمینی به نام کرب و بلا

می‌رسیدند و یاد می‌کردند، از سر و طشت و حضرت یحیی
حق نگهدار این همه مجنون، حق نگهدار این همه لیلا
 
منبع: مهر
نظر شما
پربیننده ها