وصیت‌نامه شهید مرتضی حسینی‌اشتهاردی/ در مراسم ختم من آن لباسی را بپوشید که می‌خواستید در عروسیم بپوشید

شهید حسینی‌اشتهاردی در وصیت‌نامه خود آورده است: مادر به شما می‌گویم حتما در شب سوم و هفتم و چهلم آن لباسی را بپوشید که می‌خواستید در عروسی من بپوشید چرا که من با معشوق حقیقی ازدواج کردم.
کد خبر: ۲۶۲۱۰۷
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۰ - 16October 2017
وصیت‌نامه شهید مرتضی حسینی اشتهاردی/ در مراسم ختم من آن لباسی را بپوشید که می‌خواستید در عروسیم بپوشید
به گزارش خبرنگار ساجد، طلبه شهید «مرتضی حسینی‌اشتهاردی» آذر 1340 چشم به جهان گشود. وی همواره در تظاهرات و راه‌پیمایی‌ها علیه رژیم پهلوی شرکت می‌کرد. شهید حسینی اشتهاردی همزمان با پیروزی انقلاب به حوزه علمیه رفت و درس طلبگی خواند و با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد. شهید حسینی اشتهاردی سرانجام 13 مرداد 1362 طی عملیات والفجر 2 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
 
متن وصیت‌نامه‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید:
 
«انا لله و انا الیه راجعون
 
سلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته
 
اکنون که به حول و قوه الهی این توفیق نصیبم شده که این باقی مانده از عمرم را در راه زنده نگه داشتن دین خدا سپری کنم و خدا این منت را بر من نهاده است که بتوانم این دِین را به اسلام عزیز ادا کنم خدایا تو خود می‌دانی و من هم می‌دانم که این چند ساله عمرم را جز معصیت تو نکردم.
 
خدایا هر چه نظر می‌کنم نقطه سفیدی نه در قلب خود و نه در پرونده خود می‌بینم.سیاهی یکنواخت، تیرگی بی‌حد، ناسپاسی فراوان، اما با این اوصاف با این خطاهایم خدا فقط به تو امید دارم و به رحمانیت و رحیمیت تو دل بسته‌ام و لذا باید سر به بیابان‌ها بگذارم تا ببینم که آیا کسی هست که دستم را بگیرد یا نه بارالها اگر نمی‌خواستی مرا ببخشی پس چرا در این مکان مقدس (جبهه) راهم دادی. بار الها اگر نمی‌خواستی عفوم کنی چرا برایم 14 نور پاک قرار دادی که این‌ها را برایت شفیع قرار دهم. خدا اگر نمی‌خواستی مرا چرا دری به نام توبه قرار دادی و خیلی سوالات دیگر. آری خدای من امیدم فقط به توست.
 
الها در این 20 سال عمری که به من دادی این‌را فهمیدم که دل بستن به غیر تو نه تنها ثمره‌ای برایم نداشت و تنها خوشی‌های زودگذر بود فقط به این رسیدم که باید با کسی دوست می‌شدم که برایم دائمی باشد چرا که دنیا با همه‌ی ظواهرش فانی است و آن‌که باقی بوده و هست فقط تو هستی.

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ

اما حیف که این معنا را خیلی دیر فهمیدم.

خدایا شهید درجه‌ی والایی دارد آیا من به آن درجه رسیده‌ام خودم که این چنین لیاقتی نمی‌بینم خدایا شهید تو را می‌بیند ولی چشمان مرا زرق و برق دنیا گرفته و نمی‌توانم تو را ببینم. خدایا شهید با اولین قطره خونش تمامی گناهانش پاک می‌شود ولی گناهان حقیر به قدری زیاد است که فکر نمی‌کنم، با قطراتی هم پاک شود به هر حال هر چه نظر می‌کنم فکرم جایی نمی‌رسد جز این‌که بگویم خدایا تو بودی که راه سعادت را به من نشان دادی و مرا رهنمون به سوی آن نمودی و اکنون که بر من منت نهادی و مرا به لقاء خودت رسانیدی از تو خواستارم پدر و مادرم از من راضی گردانی اولیا و انبیا و دوستانت از من دلخوش گردانی.

من که به خود نمی‌توانم شهید بگویم اما از قول شهدا می‌گویم که همه در لحظات آخر عمر خود می‌گویند به عنوان پیام شهید:

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

اما پیام این مضیف و عاصی به پدر و مادر خود چنین است که نکند یک وقتی خدای ناکرده در نبود فرزند خود دل‌تنگی کنید و عده‌ای را خوشحال سازید. من می‌خواهم بگویم که گریه برای چیست آیا مگر برای این نیست که انسان گاهی چیزی را از دست می‌دهد و بعد در نبودش گریه می‌کند آیا شما مگر چیزی را از دست داده‌اید.
 
پدر، مادر، خواهر، برادر یک سوال از شما دارم و آن این‌که یادتان می‌آید آن روزی‌که خدا این کودک را به جمعتان اضافه کرد چقدر خوشحال شدید آن وقت خدا با شما عهد کرد که این را نزد شما به امانت می‌گذارم که به من برگردانید و اکنون آن لحظه‌ایست صاحب امانت، امانتش را گرفته و شما نمی‌خواهید که در امانت خیانت کنید پس با این حساب مادر به شما می‌گویم حتما در شب سوم و هفتم و چهلم آن لباسی را بپوشید که می‌خواستید در عروسی من بپوشید چرا که من ازدواج واقعی کردم با معشوق حقیقی ازدواج کردم و چه چیزی بهتر از این هر پدر و مادری خوبی فرزند خود را می‌خواهد و شما هم خوبی مرا خواستید و مرا به جبهه فرستادید و در واقع برای خود در قیامت شفیعی قرار دادید.
 
پدرم، مادرم از این‌که عمری را برای سروسامان بخشیدن به من صرف کردید و ناملایماتی تحمل کردید و فرزندی تحویل جامعه اسلامی دادید و پس از چند سال هنگامی که تصور کردید اسلام احتیاج به خون دارد به من گفتید اکنون برو و به داد اسلام برس و من چنین کردم ولی مادر تو بدان که حتما سلامت را به جده‌ات زهرا می‌رسانم و می‌گویم که مرا تو فرستادی.
 
مادر دیگر از این به بعد تو می‌توانی میان خانواده شهدا سر بلند کنی و از این جهت مانند آنان باید صبور باشی که خدا شما صابران را دوست دارد. پدر و مادرم ان شاءالله که مرا حلالم کنید و برایم طلب مغفرت کنید و خوشحال باشید که در راه خدا چیزی داده‌اید مادر گریه نکن اطرافت را نگاه کن ببین همه تو را می‌نگرند اگر گریه نکنی هیچکس گریه نخواهد کرد. مادرم در شب جشن افراد صالح را خبر کنید از مداح‌های اهل بیت دعوت به عمل آورید که در این جشن و سرور مولودی بخوانند و مردم را خوشحال کنید اگر هم گاه گاهی خواستید به دیدار این فرزند کوچکتان بیایید.
 
این کسی که خیلی شما را رنج داد. اگر خواستید دست نوازشی بر سرم بکشید حتما با لباس‌های خوبتان به خانه‌ی جدیدم بیایید چون آن‌جا مکان مقدسی است مادر. در آن‌جا بهشتی‌ها و رجایی‌ها سکونت دارند. مادر گفتنی زیاد دارم ولی چه کنم که رسیدن به معشوق نزدیک است. ان شاءالله به زودی زود آقایمان، مولایمان امام زمان (عج) ظهور خواهند کرد و مادر حلالم کنید و به کلیه کسانی‌که این وصیت‌نامه را می‌شنوند بگویید از تقصیرات حقیر درگذرند چرا که اگر ما از هم درگذریم خدا هم از ما خواهد گذشت.

خانواده شهدا و اسرا یادتان نرود.

الهی الهی حتی ظهور مهدی

احفظ لنا الخمینی  

السلام علی عباد الله الصالحین
 
62/5/10
 
فرزند کوچک شما مرتضی»

انتهای پیام/ 111
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار