خواهر زاده شهید «محمد کیهانی» درگفت و گوبا دفاع پرس:

دایی محمد با شهادتش شفای فرزندم را هدیه گرفت

خواهر زاده شهید «حجت الاسلام محمد کیهانی» گفت: دایی شفای محمد جواد را گرفت و وعده‌ای که قبل از شهادت به من داده بود،سرانجام اتفاق افتاد.
کد خبر: ۲۶۳۹۴۳
تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۰ - 09November 2018

کلثوم میرزایی خواهر زاده شهید «حجت الاسلام محمد کیهانی» در گفتگو باخبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس اظهار داشت: دایی محمد هر وقت خانه‌ام می‌آمد به چهره فرزندم که با بیماری «لاغری مغزی»به دنیا آمده بود به چهره وی نگاه نمی‌کرد تا من ناراحت نشوم. محمد جواد حتی نمی‌توانست گردن خود را بگیرد با این که یک ساله شده بود. دفعه آخری که دایی می‌خواست به سوریه برود تقریبا هشت روز خانه من تهران بود، چند بار هم همراه من برای کار درمانی فرزندم به کلینک آمد و خیلی ناراحت می‌شد. دفعه آخر از سوریه تلفن کرد،به من گفت:«دایی دعا کن شهید شوم، هر طور شده شفای «محمد جواد» را می‌گیرم.»

ماجرای خوابی که خانم اندیمشکی دیده بود

خواهر زاده شهید کیهانی بیان کرد: زمانی که دایی شهید شد به فرودگاه اهواز برای تحویل پیکر وی به همراه مادرم رفتیم؛ هنوز هواپیما به زمین ننشسته بود، محمد جواد خیلی بی تابی و بی قراری می‌کرد من به همراه مادرم به نمازخانه فرودگاه رفتیم، وی به خاطر بیماری که داشت. با این که یک ساله شده بود، حرکت خاصی نداشت، همین که صدای هواپیمایی که پیکر دایی را می‌آورد شنید محمدجواد سر خود را بالا گرفت، در یک لحظه من و مادرم دیدیم فرزندم سینه خیز می‌رود، با این که خیلی «محمد جواد» را به کار درمانی می‌بردم، ولی تا قبل از این ماجرا هیچ عکس العمل مثبتی از وی ندیدم و تغییری نکرده بود.

 عنایتی که بعد ازشهادت دایی به فرزندم شد/ محمد جواد دارد پاجای پای دایی می‌گذارد

وی ادامه داد: 2 روز بعد از شهادت دایی محمد یک خانم از اهالی اندیمشک، براساس خوابی که دیده بود به دنبال خاله و مادرم بود تا آنها را پیدا کرده تا پیغام دایی را به آنها داده بود. وقتی مامان و خاله‌ام را دیده بود، گفته بود شهید کیهانی در خواب به من گفت: برو و بگو کودک بیمار فامیل ما دیگر مشکلی ندارد،خیال آنها راحت باشد. در صورتی که ما هیچ شناختی درمورد آن خانم نداشتیم و وی نیز خانواده ما را نمی‌شناخت.

خواهر زاده شهید کیهانی یادآورشد: من بعد از این خوابی که این خانم دیده بود فرزندم را به کار درمانی (کلینک)  نبردم،کم کم متوجه شدیم محمد جواد دست به دیوار می‌گیرد و بلند می‌شود. درست یک ماه بعد از شهادت دایی شروع به راه رفتن کرد،الان مثل سایر کودکان راه می‌رود و می‌دود.

وی با اشاره به وضعیت فرزند خود بعد از عنایتی که به واسطه شهادت دایی  به وی صورت گرفته است بیان کرد: الان محمد جواد مثل یک بچه طبیعی است، ضریب هوشی بالایی دارد،خیلی بازیگوش و فعال شده است، انگار کودکی‌های دایی محمد را مشاهده می‌کنیم (دایی خیلی زیرک باهوش و در عین حال بازیگوش کنجکاو بود) محمد جواد دارد پاجای پای دایی می‌گذارد. امیدوارم عاقبت به خیر نیز همانند دایی محمد شود.

آرزوی شهادت از نوجوانی با محمد بود

میرزایی با اشاره به این نکته که دایی محمد از دوران نوجوانی به شهادت می‌اندیشید ادامه داد: من یک عکس از دایی دارم که فکر می‌کنم،دایی در این عکس 16 تا 17 سال بیشتر ندارد وقتی که این عکس را می‌گیرد به مادرم  می‌گوید: وقتی چند سال بعد من شهید شدم؛ این عکس را می‌بینید، خاطره این روز در ذهن شما تداعی می‌شود و آن زمان از دیدن این عکس خوشحال می‌شوید.

دایی محمد با شهادتش شفای فرزندم را هدیه گرفت
 

وی با اشاره به خاطره ای رفتن در مراسم نمازجمعه به همراه دایی و زن دایی خود یادآورشد: من کلاس اول راهنمایی بودم که به همراه دایی و زن دایی با هم به نمازجمعه می‌رفتیم، با این که من چادر روی سرم بود و چادر خود را گرفته بودم دایی هر چند دقیقه یک بار به عقب برمی‌گشت و می‌گفت: دایی کلثوم چادر خود را جلوتر بیاور و من باز چادرم را جلوتر می‌کشیدم، زن دایی‌ام ناراحت شد و به دایی گفت: چادرش را درست گرفته است چه کارکلثوم داری؟ که دایی محمدم با کلام محبت آمیزی به گویش لری به من گفت: «کلثوم چشمهای خود را بپوشان نمی‌خواهم کسی چشمهای شما راببیند» دایی خیلی غیرتی و حجاب و عفاف برای وی مهم بود،همیشه توصیه به حفظ حجاب می‌کرد.

توجه شهید کیهانی به صله ارحام

وی ادامه داد: دایی اخلاق حسنه و نیکویی داشت، مهربان و بسیارباادب و احترام با همه افرادبرخورد می‌کرد. ازکودک تا مسن ترین افراد با وی دوست بودند و همه دایی محمد را می‌شناختند،خیلی علاقه مند بود همه فامیل دور هم جمع شوند، به صله ارحام توجه خاصی داشت تمام مسافرتها را با خانواده دایی با هم می‌رفتیم،چند باری هم که می‌خواست به سوریه برود آمد و بیشتر کنارهم بودیم، خاطرات خوبی از این دوران در ذهنم نقش بسته است.

میرزایی خاطر نشان کرد: دایی یک بار خانه‌ام آمده بود نگاهی در آیینه انداخت و گفت: «دایی حیف نیست انسان پیر شود،گفتم دایی این چه فکری که شما می کنید؟»در حقیقت همیشه دایی علاقه مند بود، تا جوان است شهید شود. از 18 سالگی که جنگی درمیان نبود؛ دایی محمدم همیشه طلب و آرزوی شهادت داشت و به آرزوی دیرینه خود برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) و مظلومان رسید. دایی یک سال بود که به عنوان مدافع حرم به سوریه می‌رفت و سر انجام در هشتمین روز از آبان 1395 در منطقه 3000 حلب توسط تک تیرانداز تکفیری‌ها به شهادت رسید و دعوت حق را لبیک گفت.

انتهای پیام/191
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار