به گزارش خبرنگار ساجد، شهید «محمدرضا زند بصیری» در سال 1342 چشم به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام 24 خرداد 1365 در فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
متن وصیتنامهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
«بسمه تعالی
الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله
خدایا تو را شکر میکنم که یک بار دیگر سعادت حضور در جبههها را به من دادی تا با یاد برادران شهیدم: ابراهیم اصفهانی، امیر گرهگشا، حسن شیخ آذری، مرتضی عباسی، علی امانی، فرهاد جهاندیده، مهدی مبارکی، حسین گودرزی، جعفر بشیری، ناصر نبیری، حسن وظیفهدان، احمد اسحاقی، سید علی شاه مرادی و محسن گلستانی و بقیه بچههایی که به علت غفلت و بیوفایی خودم نسبت به آنها اسمشان یادم نیست؛ سعی میکنم جای خالیشان را خالیتر و اسلحهی بر زمین گذاشتهشان را تنها نگذارم. خدایا وصیتی بکنم، خودم از هر کس دیگری محتاج وصیت هستم، توصیهای ندارم بکنم ولی دوست داشتم تو این لحظهها آن چیزی که تو دلم جمع شده به تو بگم تا حسابهایی را که از قبل داشتیم جمع بزنم ببینم چه جور بندهای برات بودم.
خدایا، با هم که رودروایسی نداریم من خودم خوب میدانم، خودت هم از همه بهتر میدانی که لیاقت حضور در جبهههایت را ندارم، اما چی بگم از کرامت و ستارالعیوبیات، الله اکبر، خدایا همیشه صفات ستارالعیوبی بودن تو را بیشتر از همه دوست داشتم چون همیشه پردهای بین من حقیقی و چشم دنیایی مردم حایل کرده بود. خدایا خوب میدانم که آن کسانی که دارند این وصیت را گوش میدهند، چشم برزخی داشتند و پردهای را که به واسطهی کرمت کشیدی کنار میزدی؛ دنبال جنازهام که راه نمیافتادند هیچ بعید میدانم اسمی هم از من میآوردند.
خدایا سه سال پیش به جبهه آمدم و با تمامی ناخالصیهایی که داشتم به عشق جبهههات ایستادم، اما با تمام عشقم به جبهه نتوانستم سیمهای خاردار نفس را که امیر تو وصیتنامهاش نوشته بود از سر راه بردارم. مشیتت بر این قرار گرفته بود که میان سیم خاردارها امتحانم کنی، به شهر برگشتم، مشغول کار شدم، بین سیمها زیاد تقلا کردم، خودت خوب میدانی اما نتیجهی تقلا کردنم یک مشت زخم و درد و مصیبتهای زیاد بود که نه به جسم بلکه به روح و قلبم آن هم به واسطهی ارتکاب گناهان بیشتر از پیش بود. اینجا بود که دیگر طاقت نیاوردم و از تو خواستم یک بار دیگر سعادت حضور در جبههها را کنی بلکه بتواند جبرانی باشد برای گناهان گذشتهام. از تو ممنونم که این توفیق را به من دادی، نمیدانم از خجالت چی بگم، هر چه از تو خواستم در مقابلش یک سری قول و قرار گذاشتم و توبههام را یکی پس از دیگری شکستم تا جایی که دیگر روم نمیشود سر نماز، در قنوتهام از تو چیزی بخواهم، تمام چیزهایی که خواستم به من دادی حتی بیشتر از حاجتهایی که داشتم؛ خواستی به من نشان دهی که خدای خوبی برایم هستی، حالا که دوباره تو جبههات آمدم با تو عهد میکنم تا ضمن اینکه به گناهان گذشتهام رجعت نکنم تا آخرین لحظههای عمرم متعلق به تو بدانم و برای دین تو بجنگم و تقاص مظلمههایی را که برای ائمهمان درست کردند از این مزدورهای کافر بگیرم. خدایا خوب میدانی با تمام گناهانی که مرتکب شدم عشق به اهل بیت و رسولت یک لحظه از دلم بیرون نرفت، شاید هم دریچهی کرامت را به واسطهی همین محبت به اهل بیت به رویم باز کردی. خدایا نمیدانم چرا وقتی اسم دیوار و در و پهلوی شکسته به میان میاد بغض گلویم را میگیرد.
خدایا نمیدانم چرا وقتی صورت پاک و نورانی را که از ضرب سیلی سرخ شده تو ضمیرم مجسم میکنم غم دنیا رو قلبم مینشیند. خدایا نمیدانم چرا وقتی اسم گودال قتلگاه و خیمههای آتش گرفته را میشنوم قلبم از درد تا سر حد پاره پاره شدن میرسد. خدایا آتش گرفتم وقتی خرابههای شام قبر خانم رقیه را دیدم که با مظلومیت تمام گوشهی دیوارهای بلند و مخروبه قرار گرفته بود.
الله اکبر از مظلومیت حسین، الله اکبر از مظلومیت اهل بیت و رسول تو.
خدایا از تو دو جور مرگ را میخواهم، یا اینکه مثل بچههایی که دوستشان داشتی و پیش خودت بردی شهادت در راهت را نصیبم کنی یا اینکه از غصهی اهل بیت و ائمهی معصومین مرا بمیرانی. خدایا مگر به واسطهی قنداقهی پر برکت اباعبدالله پر سوختهی پطروس ملک را شفا ندادی؟ خدایا مگر به واسطهی شفاعت و کرم اباعبدالله پر سوختهی ابراهیم و امیر و حسن و مرتضی و علی و فرهاد و دیگر رفقای شهیدم را شفا ندادی؟ مگر خودت به آن بچهها یاد ندادی چطور پرواز کنند؟ چی میشه آقایی و کرم خودت را دربارهی من بدبخت هم تمام کنی و بال و پر پریدن را به من عنایت کنی؟ به جلالت قسم خسته شدم، هی توبه میکنم و بعد توبه شکنی، هی استغفار میکنم و بعد رجعت به گناه، نافلهی مغرب را به جا میآورم اما بعدش ارتکاب به معاصی، تو جبهه میآیم همین که میخوام گناهان قبلی را جبران کنم دوباره به شهر برمیگردم و تا به خودم میآیم میبینم هر چه رشتهام پنبه شده، خدایا دلم به این خوش بود که به قصد عبودیت تو نماز میخوانم و روزه میگیرم، اما چه نماز و روزهای؟ اگر بخواهم وصیت کنم که نماز و روزهها را برام اجیر کنند باید از سن تکلیفم به بعد هر چه نماز و روزه داشتم همه را قضا کنند، مگر اینکه خودت به کرم و بخششت نظر عنایت کنی.
خدایا خودت گواهی این دفعه از همه چیز بریدم، از پدر و مادر با تمام علاقهام به آنها، از همسر و فرزندم فاطمه با تمام دلبستگی که به او داشتم.
خدایا دخترم فاطمه را دوست دارم اما لقای تو را بیشتر از او دوست دارم. پدر و مادر خوبم، به این مسئله کاملا واقفم که توانایی جبران یک لحظه از زحمات بیست و چند سالهای که برایم کشیدید را ندارم. به هیچ کس دینی ندارم الا به شما انشاءالله که بزرگی و متانت خودتان میبخشیدم، بخشش به خاطر اینکه حق پدر و مادری زحمتکش را که به گردنم بود نتوانستم ادا کنم.
همسرم در تمام مدت زندگی که با هم داشتیم نتوانستم همسر خوبی برات باشم اما چه کنم مسئولیت زندگی و همسرداری را رو شانههام حس میکنم ولی مسئولیت سپاهی بودن و ساختن آیندهای آزاد در پناه دولت اسلامی برای فرزندمان فاطمه و دیگر فرزندان شهدای اسلام بیشتر رو دوشم سنگینی میکند. بچه را خوب تربیت کن، من که سعی کردم پیش اباعبدالله سر بلند باشم تو هم سعی کن پیش زینب کبری و فاطمه زهرا (سلام الله علیها) سر بلند و روسفید باشی.
برای رفقا صبر و استقامت توصیه میکنم. برادرا خدا را در هر کار حاضر و ناظر بدانید، اعمالتان را خالص کنید که «بالاخلاص یکون الخلاص»، بچههای شهیدان را از یاد نبرید کاری نکنید که شهدا در پیش خدا از رفاقت با شما شرمنده باشند. در مورد وسایل و اموالی که از من به جا خواهد ماند طبق روال شرع و عرف عمل کنید.
از همگی التماس دعای زیاد جهت تقلیل فشار قبر و عذاب برزخی و حلالیت جهت خلاصی از جوابگویی به حق الناس دارم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
کرخه 65/2/5»
انتهای پیام/ 181