آشنایان غریب (1)؛

گاهی آن‌قدر درگیر مشغله‌های خود می‌شویم که آرامش را گم می‌کنیم

ای شهیدان! برای شما می‌خواهم بنویسم... وقتی که در کنار مزارت آمدم، پر از آرامش شدم، آرامشی وصف نشدنی که در هیچ جا یافت نمی‌شود، گاهی آن‌قدر درگیر زندگی و مشغله‌های خود می‌شویم که آرامش را گم کرده و معنای آن را فراموش کرده‌ایم.
کد خبر: ۲۶۹۷۱۷
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۸ - 10December 2017

ردپای شهیدبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از اراک، راهیان نور حرکت عظیمی در راستای بصیرت‌افزایی دانش‌آموزان و نسل‌ نواندیش جامعه است که دعوت شهیدان را لبیک گفته‌اند و بی‌قرار راهی سفر می‌شوند.

«آشنایان غریب» روایت قصه دلتنگی دانش‌آموزانی است که با سفر به سرزمین نور و دیدار با شهدا، بغض فراق‌شان را در سینه کاغذ به اسارت کلمات محبوس کردند و با دل‌نوشته‌های‌شان سرود دلتنگی برای‌شان سر دادند.

آری، این عزیزان با حضور در سرزمین نور و حماسه، معنای زندگی را درک خواهند کرد و در کنار آشنایی با وقایع هشت سال دفاع مقدس، طعم زیبای عاشقی و دلدادگی را چشیده و با آن مأنوس می‌شوند.

بازدید از مناطق جنگی غرب و جنوب کشور، تجدید بیعت با شهیدان انقلاب اسلامی است، زیرا در این سرزمین بوی خدا بهشت و اهل بیت عصمت و طهارت به مشام می‌رسد.

فرزندان‌مان در این سفر روحانی، میهمان کسانی می‌شوند که خاکی بودند و آسمانی شدند، آن‌ها در نظر خویش کوچک بودند و از نظر دیگران بزرگ، شهدا آشنایانی بودند غریب..

با کوله‌باری تهی از هیچ راهی خاک‌های نرم جنوب و یا کوه‌های سربه فلک کشیده و استوار غرب می‌شوند، وقتی باز می‌گردند، مجنون لیلی‌های آسمانی شده‌اند، از آن به بعد است که برای‌شان می‌نویسند و قصه‌های دلتنگی را سر می‌دهند.

در ادامه چند خطی از عشق‌بازی دانش‌آموز پایه دوم متوسطه «فاطمه سادات محمدی» از شهرستان «خنداب» را می‌خوانیم.

ردپای شهید

ای شهیدان! برای شما می‌خواهم بنویسم... وقتی که در کنار مزارت آمدم، پر از آرامش شدم، آرامشی وصف نشدنی که در هیچ جا یافت نمی‌شود، گاهی آن‌قدر درگیر زندگی و مشغله‌های خود می‌شویم که آرامش را گم کرده و معنای آن را فراموش کرده‌ایم.

دنیا با تمام رنگ‌ها و زیبایی‌ها، جایی برای زندگی ندارد... زندگی آن جایی است که تو هستی، زندگی واقعی و ابدیت برای شما است.

در این‌جا در سرزمین نور، پا جای قدم‌های کسانی گذاشته بودیم که غریبانه رفته بودند. آری، شهیدان شلمچه! بوی عطر نماز بوی تو را می‌داد.

آن زمان که قصد رفتن و دل کندن از این دنیا را داشتی، گمان می‌کردی که سال‌های بعد قدمگاهت زیارت‌گاه دل‌هایی شود که خسته و نالان از دنیا به گوشه ازلت خود پناه برده و دخیل التماس‌شان را به گوشه‌های قبورت پیوند زده‌اند.

راستی ما چه چیز دیده‌ایم در این هیاهو جز یک ردپا... در میان این خاک‌های نرم و آفتاب‌ سوزان کجا را نگاه کنم تا تو را بیابم...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها